توهمات بارور ديكتاتور
مرتضي ميرحسيني
در ميان آنهمه ديكتاتوري كه جهان حداقل در يكصد سال اخير به خود ديده، نيكلاي چائوشسكو انصافا نمونهاي خاص و متفاوت بود. البته تقريبا همه ويژگيهاي اصيل ديكتاتورهاي تماميتخواه را داشت، اما خودش هم هر از چندي، چيزي فراتر از چارچوب و قاعده رو ميكرد. مهمترين جشن روماني، يعني كشوري كه او بر آن حكومت ميكرد سالروز تولدش بود و هزينه و تشريفات برگزاري آن، از برنامههاي روز جهاني كارگر - كه براي حكومتهاي كمونيستي روز بسيار مهمي بود - هميشه بيشتر ميشد. مطبوعات از دستاوردهاي درخشان رهبر بزرگ، از زندگي پرافتخار او مينوشتند و دستگاه تبليغاتي حكومت نيز - كه عملا همان دستگاه ارعاب و سركوب هم بود - تمام منابع و امكاناتش را براي مدح و ثناي چائوشسكو به كار ميگرفت. در آن روز، همه بايد شادي ميكردند. كه نوشتهاند قيافه غمگين و مفلوك داشتن در مهمترين روز تقويمي كشور ميتوانست دردسرساز شود، چون اگر كسي در اين روز، چنان كه شايسته بود شادي نميكرد، ممكن بود از حيث سياسي آدم مشكوك و نامطمئني تلقي شود و شغل و زندگياش آسيب ببيند. پس مردم، ولو به اكراه، ماسك شادي به صورتشان ميزدند و روي صحنهاي به بزرگي روماني، نقش خودشان را در آن نمايش ايفا ميكردند. به قول يكي از كمونيستهاي قديمي كه مدتي هم با چائوشسكو همنشين بود «زندگي در روماني... تبديل شده بود به مناسكي مستمر كه كل ملت آن را در برابر فقط يك تماشاگر منفرد اجرا ميكردند.» شاعراني هم بودند كه شعرهايي در تملق ديكتاتور بنويسند. مثل دوميترو براندسكو كه با «حس وظيفهاي دارم از براي ستودن تو و بوسيدن شقيقههايت» از ساير شاعران اينچنيني پيش افتاد، يا آدريان پايونسكو كه نوشت «اين تصويري كه ما از او ارائه ميكنيم، چاپلوسي نيست. ما عاشقش هستيم. چون اين كشور زير اين خورشيدتابان، آزاد است. روح انسان ميل شديدي پيدا ميكند به ستايشباران او.» گويا خود چائوشسكو، همه اين چرنديات را باور ميكرد و از آنها لذت ميبرد. مثل بيشتر ديكتاتورها، توهمات باروري هم داشت و خودش را به خردمندي و دانايي ميشناخت. گاهي نظريات سياسي عرضه ميكرد و گاهي هم به دل تاريخ ميزد و از تمدن ميگفت و بعد به ساخت انسان نوين ميرسيد. از جمله، ششم جولاي 1971 پس از بحث درباره انحطاط زندگي بورژوايي، از ضرورت تغييرات بنيادي در فرهنگ و به اطاعت كشيدن آن براي خدمت به ايدئولوژي كمونيستي صحبت كرد. شايد خودش هم درست و دقيق نميدانست چه ميگويد. ضد و نقيض حرف زد و از لزوم تسلط بر مطبوعات و راديو و تلويزيون و ادبيات - كه پيش از آن هم در سيطره رژيم بودند و اصلا چيزي متفاوت با سليقه رسمي از آنها منتشر نميشد - گفت (در روماني، حتي مالكيت دستگاه كپي ممنوع بود و كسي بدون مجوز نميتوانست ماشين تحرير بخرد). اما آنچه گفت، به دستور كار حكومت تبديل شد و آتش آن دامن بسياري از وفاداران و هنرمندان سر به راه را هم گرفت و سايه سركوب و اختناق را بازهم سنگينتر كرد. آن زمان ميگفتند و بعدتر درستي اين گفته معلوم شد كه حكومت روماني به مخوفترين پليس مخفي در بلوك شرق تكيه دارد. در اين كشور، تقريبا همه - حتي اگر هيچ كاري نميكردند - مظنون و متهم بودند. اما كسي نميدانست چند نفر با انگهاي سياسي در زندانها هستند. كسي اعداد و آمار حكومت را باور نميكرد و امكان بررسي مستقل نيز وجود نداشت. حتي معلوم نبود چه كنشهايي در فهرست جرايم سياسي جاي ميگيرند. ويكتور شبشتين در كتاب «انقلابهاي 1989» مينويسد: «تعريف جرم سياسي بستگي مستقيمي داشت به ميل مبارك رهبر در هر لحظه خاص. او در 1982 بدون اينكه هيچ دليل روشني وجود داشته باشد، ناگهان كارزار سفتوسختي را عليه يوگا به راه انداخت. زني كه آن سال دانشجوي پزشكي دانشگاه بخارست بود، تعريف ميكند: من از كلاس تمرين يوگا بيرون آمده بودم و داشتم به خانهام برميگشتم كه ناگهان ماموران پليس مخفي سرم ريختند و حسابي كتكم زدند. آنها موقع كتكزدن مدام تكرار ميكردند كه اينبار آخرت باشد كه يوگا كار ميكني! من ديگر يوگا كار نكردم، اما تا مدتها 4 مامور 24 ساعته من را زيرنظر داشتند.» شبشتين اضافه ميكند «ديكتاتور روماني ظاهرا به اين نتيجه رسيده بود كه تدريس يوگا يك عمل سياسي براي تضعيف نظام كمونيستي است.»