خوابهاي ترسناك من
مهدي خاكيفيروز
مدتهاست كه مزارع ذرت و پلهاي چوبي رودخانههاي مجاور روستاها، درخت انجير سياه جنگلي و خرگوشهاي بازيگوش، از خوابهاي من گريختهاند. برخي شبها، خوابهاي ترسناك سراغم ميآيند و مرا در دنياي تاريك خود غرق ميكنند. چند شب پيش تصاويري از زندگي يك معدنكاو امريكايي را ديدم كه در حادثهاي دلخراش در قرن هجدهم، با فرو رفتن ميلهاي به جمجمهاش، مسير مرگ تدريجي را پيمود. ميپرسيد چرا مرگ يك معدنكاو امريكايي به خواب من آمد؟ مديون هستيد اگر فكر كنيد اين توجه ويژه به مشكلات ايالات متحده، محصول تماشاي اخبار صبحگاهي شبكه يك است. متهم اصلي نفوذ اين ماجرا به خواب من، آنتونيو داماسيو، عصبشناس و فيلسوفي است كه در آثارش به ارتباط عميق احساسات و تجربيات ما با خوابها پرداخته است. داماسيو معتقد است كه خوابها ميتوانند بازتابي از روزمرگي ما باشند و گاهي نشانهاي از پردازش ناكافي تجربيات تلخ؛ اما من كه در قرن هجدهم در امريكا زندگي نميكردم، ناچار با روايتهاي داماسيو در كتاب «خطاي دكارت»، به اين خواب رسيدم. اينكه چرا قبل از خواب به جاي خوردن يك پرتقال، سراغ كتابي از عصبشناس پرتغالي رفتم، خودش يك سوال فلسفي است و نشان ميدهد كه انتخاب كتاب «خطاي دكارت» براي قبل از خواب، خودش يك «خطاي خاكي فيروز» محسوب ميشود. صبح كه بيدار شدم، همزمان با خوردن عجولانه صبحانه، اين پاراگراف كتاب را هم خواندم كه «خوابهاي ترسناك، به نوعي، زنگ خطري هستند كه از ناتواني ما در مواجهه با احساسات سركوب شده خبر ميدهند»؛ اما آقاي نورولوژيست، لطفا اجازه دهيد كه من با شما مخالف باشم!
اينكه چرا خوابهاي ترسناك سراغ ما ميآيند، سوالي است كه ذهنم را مشغول كرده است. آيا اين خوابها، انعكاسي از ترسهاي پنهان ما هستند؟ آيا نشاندهنده مسائلي هستند كه هنوز نتوانستهايم با آنها كنار بياييم؟
زندگي گاهي اوقات پر از چالشها و اضطرابهايي است كه به راحتي نميتوانيم از آنها فرار كنيم. اما شايد مهمترين نكته اين باشد كه ياد بگيريم چگونه با اين ترسها مواجه شويم. خوابهاي ترسناك، اگرچه آزاردهندهاند، اما ميتوانند فرصتي براي شناخت بهتر خودمان باشند.
اين شبها، وقتي خوابهاي آزاردهنده سراغم ميآيند، سعي ميكنم به جاي فرار، با آنها روبهرو شوم. شايد اين تنها راهي باشد كه بتوانم آرامش را دوباره پيدا كنم و بفهمم كه ترسهايم بخشي از من هستند، نه تمام من.