چو عضوي به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار
شك نيست كه از دهه ۳۰ و ۴۰ شمسي بحرانهاي اجتماعي و مدني، به مدت نزديك به چهار دهه رفتارهاي منسجم و انداموار جامعه ايراني را مختل كرده بود وليكن صرفنظر از اين بازههاي بحراني، رفتارهاي توام با محبت و مدارا در ميان ايرانيان همواره وجود داشته است.
هرچند جنس قوانيني كه ايرانيان را متقاعد ميكند و به عمل وا ميدارد هميشه متفاوت با «قانون» در معناي مدرن و غربي آن بوده است. به عنوان مثال اگر مطابق قوانين مدني بالاترين حق همسايه، آسودگي از آزار و مزاحمت ما است، در قاموس فرهنگ ما، همسايه در زمره خويشاوندان است؛ باخبر بودن از حال همسايه هميشه سفارش شده و اصلا همين است كه سبب شده كسي كه در مجاورت خانه ما زندگي ميكند «همسايه» نام گيرد.
همسايگي به معني قرار داشتن در سايه امنيت و محبت يكديگر است. بيشمار مثالهايي از اين دست وادارمان ميكند كه بپذيريم ايرانيان نسبت به قانون در معناي «سلبي» اش قانونگريزند؛ چراكه همواره تشويق شدهاند كه به اعتبار بهرهمندي از گوهر انسانيت كه در ازل در «دل» تعبيه شده است، به نداي دل و جانشان گوش سپارند. براي همين هيچ قانون و مصوبه و هيچ نهاد نظارتي و اجرايي نيست كه بالاتر از خطاب دل بتواند آنان را به كاري وادارد يا از كاري بازدارد. اين نوع قانونمداري از نوع «ايجابي» سازوكاري بسياري پيچيدهتر از نوع «سلبي» دارد. همين پيچيدگيهاست كه سبب ميشود مسووليتپذيري از نوع اخير به راحتي قابل سنجش و نظارت نباشد و سلب مسووليت كار سادهاي باشد. در حادثه اخير كساني كه با بهانهجويي به دنبال سلب مسووليت از خود و انداختن تقصير به گردن نهادهاي فرادست و فرودست بودند، مظهر همين بيماري فرهنگي بودند. تاسفبارتر حال كساني است كه اساسا به «سختدلي» و دنائت دچار شدهاند و دلهايشان مخاطب قرارشان نميدهد؛ همچون كساني كه از اين حادثه چماقي براي سوءاستفاده سياسي ساختند تا به واسطه آن پيروزمندانه رقبا را تحقير و شماتت كنند؛ اين گروه تلويحا بيان كردند كه نه تنها از اين واقعه متالم نشدند كه ايبسا خشنود شدند.
وليكن بروز اينگونه رفتارهاي بيمارگونه نبايد سبب شود كه همه جامعه ايراني را به يك چوب برانيم، چراكه جامعه ايران يك دههاي است كه دوباره دارد از خود واكنشهاي حاكي از سلامتي نشان ميدهد. اكنون وقت آن رسيده كه به جاي شماتت، ايرانيان را دوباره به اعتبار رفتارهاي محبتآميزشان بجا آوريم. حواسمان باشد كه در شرايطي كه احوال مدني خوش است زندگي در جامعهاي كه آحاد آن از دل و جان نسبت به يكديگر احساس مسووليت و بالاتر از آن احساس محبت ميكنند صفا و لطف ديگري دارد. بهعكس زندگي در جامعهاي كه در آن همه مطابق آييننامه به مسووليت اجتماعيشان عمل ميكنند، قانون خاطيان را محاكمه و مسوولان را تشويق ميكند، بيمه خسارت ناشي از حوادث را بيكم و كاست ميپردازد و... ممكن است براي ما آسايش به همراه بياورد ولي خالي از عطر و طعم است. در واقع عمل به مسووليت اجتماعياي كه از دل برنيامده، دل را هم مخاطب قرار نميدهد و بيشتر به «انجام وظيفه» شبيه ميشود و ما ايرانيان بنا به فرهنگمان خوب ميتوانيم بين رفتارهايي كه خاستگاهش دل است و اعمالي كه صرفا بنا به دستور و قانون و سوداگري است تمايز قايل شويم.
اي كاش همه ما در هر مقام و موقعيتي كه هستيم فارغ از قانونهاي سفت و سخت و معطلي براي نظارت از بالا در هر كاري كه ميكنيم؛ اگر نان ميپزيم، اگر پيچي را سفت ميكنيم يا چيزي را جوش ميدهيم اگر اتومبيلي را ميرانيم يا اگر معلميم و دانشآموزان را تعليم ميدهيم و... واقف باشيم كه تا چه اندازه كارمان ميتواند در سرنوشت خودمان و ديگران نقش داشته باشد و بنابر اين برما است كه هر لحظه به ماموريت وجدان و نداي دلمان گوش سپاريم. درست مثل همان كاري كه مردم سمنان كردند.