قرعهكشي خاطرهها براي پريشاني شبها
بعد از دريغ وابراز و ناراحتي براي درگذشت ناصرملكمطيعي و هشتگي كه به نام اين بازيگر بزرگ داغ شد، اهالي توييتر در روز شنبه مشغول هشتگ «خاطره» شدند و روايتهاي مختلف از زندگي خود و اتفاقهايش را با يكديگر به اشتراك گذاشتند. خاطرههاي اول را از توييتهايي انتخاب كرديم كه درباره ملكمطيعي بود و خاطرات اهالي توييتر با فيلمهايي كه اين بازيگر در آن بازي كرده. كاربري نوشت: «ملكمطيعي براي خيليها خاطره بود، اما براي معدودي از ما زندگي بود. ما معدودها بهترين و فاخرترين خاطرهها را داريم، خاطرههايي كه با آن زندگي ميكنيم»، كاربر ديگري نوشت: «با غلام ژاندارم كلي خنديديم و با مرد كلي غصه خورديم و اشك ريختيم... در آرامش باشي مرد»، كاربري گفت: «حيف از نسلي كه ما كلي خاطره با آنها داريم و يكي يكي از ميان ما ميروند» و كاربري هم نوشت: «طرف تا ديروز فكر ميكرد ناصر ملكمطيعي پسر كيومرث ملكمطيعي هستش، الان داره ميگه يادش بخير ما با خاطره فيلمهاش بزرگ شديم». خاطرههاي بعدي در هشتگ «خاطره»، حرفها و روايتهايي هستند كه اهالي توييتر از زندگي خودشان منتشر كردند. آنچه در ادامه ميخوانيد منتخبي از اين خاطرههاست: «تو كافه طرف پرسيد لاين قهوهتون چي باشه، گفتم لاين سرعت. پرتم كرد بيرون... فكر كنم از لاين سرعت خاطره بد داشت»، «پيشنهاد ميكنم يه روز بنشينيد و ميلباكستون را مرتب كنين. حداقل سه روز خاطره جمع كرده؟»، «خاطره، مخدر خطرناكي است، از ساختن و مصرفش دوري كنيد»، «آدمهاي خوب نه خاطرهاند و نه تاريخ. حقيقت روزگارند»، «يه آهنگهايي هم هست كه كلا 4 مگ حجم داره، اما 6 گيگ خاطره»، «با اين مرحوم نه خاطره دارم و نه فيلمي ازش ديدم»، «سالها پيش مريض دختري داشتم 16 ساله. يك روز دفتري بهم داد و گفت چيزي بنويس ميخوام از اينجا رفتم از پرستارهايي كه دوستشون دارم خاطره داشته باشم. گفتم الان نميرسم، بعدا. عمل حساسي داشت و گفت ميترسم برنگردم. برنگشت، سالها گذشته و من براي اون خاطره ننوشتم. اما اون براي من خاطره شد»، «بهترين خاطره دوران دبيرستان؟ تمام شدنش»، «مادربزرگم وقتي خاطره تعريف ميكرد ما كلي ميخنديديم و هميشه هم صداش رو ضبط ميكرديم. بعد از خاك كردنش و وقتي خلوت شد يكي رو پلي كردم، يهو مادربزرگم گفت: مثل بهشت ميمونه...»، «9 سال داشتم كه به كازرون رفتيم و با قايق تفريحي تو درياچه پريشان چرخيديم. زيبايي درياچه رو مثل خاطرهاي مهآلود به خاطر دارم. سي سال بعد كه باز به كازرون رفتم پريشان به گل نشسته بود» و «شب كه ميشه خاطرهها قرعهكشي ميكنن كدومشون بيان و داغونمون كنن».