احمد پژمان را بيسروصداترين آهنگسازِ خوشصداترين آهنگهاي اركسترال اقوام ايراني ميشناسم و زادروزش را روزي مهم در تاريخ موسيقي ايران ميدانم.
سالها آرزوي ديدن خالق ماندگارترين موسيقي تمام دوران نوجواني و شايد تمام زندگانيام، زماني به پايان رسيد كه در مقام يك استاد كامل، مهمترين درس شناخت موسيقي اقوام و نواحي ايران را در چند جمله برايم خلاصه كرد و آنچه كه از زبان او شنيدم نقشه راهم شد. اما چگونه؟
احمد پژمان نام آهنگساز و موسيقيداني بيسروصدا و بيحاشيهاي بود كه در دهه شصت، با يكي از آثارش كه به اتفاق علي رهبري ساخته بود، صداهاي رازآلودي را جادوگرانه در ذهن و حافظه من و شايد بيشتر همنسلان و همسالان من به عنوان حافظه شنيداري قرار داد. امروز اگر بخواهم منصفانه و بدون ملاحظه به اين موضوع نگاه كنم، بايد اعتراف كنم كه تمام آينده خودم را تحت تاثير و نفوذ مستقيم آن موسيقي و عاطفه و عشق دروني شده در ساختار آن صداها ميبينم.
نوجوانكي بيش نبوديم كه سريال دليران تنگستان در يكي از دو شبكه تلويزيوني پس از انقلاب پخش ميشد. به خوبي با ياد دارم كه درك و دريافتم از آن سريال در آن روزها در سه عامل خلاصه ميشد: اول موسيقياي كه ميشنيدم، دوم تفسيري كه به واسطه موسيقي از تصاوير در ذهنم شكل ميگرفت و سوم روياهاي آهنگيني كه پس از تماشاي سريال دليران تنگستان، خواب شبهاي مرا ميربود.
«رييسعلي دلواري» و «خالو حسين دشتي» در كنار ساير اسطورههاي مبارزه فضاي چپ آن روزها، دو تن از قهرمانان مبارز تصورات سالهاي نوجواني من شده بودند. روي صحنههاي مبارزه آن دو قهرمان، صداي شيپورها و سنج دمامها بالارونده در پس ضربات سترگ طبلها و مويههاي غمبار فلوت در زمينه شيپورها كه فضاي بهتآوري را تجسم ميكرد كه تمام شبها در روياهايم، نگاههاي حيرتزده مردمان جنوب كشورم را ميديدم كه ناباورانه يورش اشغالگرانه بيگانگان را در خانه خود به نظاره نشسته بودند و دل در گروي مبارزه قهرمانان خود داشتند براي رهايي از جور تحقير متجاوزان.
همه آنچه به اختصار از تاثير عميق سريال دليران تنگستان گفتم، تماما به ياري آهنگها و قطعات غني و شگفتانگيز آن بود. آهنگهايي كه از نبوغ و شناخت عميق از تاريخ و فرهنگ و موسيقي مردمان جنوب به خصوص بوشهر و تسلط بيكم وكاست از موسيقي علمي برآمده بودند و در ذهن و دل من و اغلب بينندگان سريال ورود يا نفوذ پيدا ميكردند.
همه سالهاي پس از تماشاي دليران تنگستان، در آرزوي كشف راز و جادوي موسيقي آن بودم. سالها گذشت و همان موسيقي كه مرا مسخ و مسحور خود كرده بود به همراه چند اثر ديگر از هنرمنداني ديگر، پايم و راهم را به موسيقي اقوام و نواحي هدايت كرد و زمينهساز آشناييام با موسيقي جنوب و همزمان شمال ايران شد. در پس شناخت مقدماتي از موسيقيهايي كه پيوندي مستقيم با فرهنگهاي بومي و خارجي داشتند، جهان پر رمز و راز موسيقي قومي و نواحي در ذهن من شكل گرفت.
كارم به مستندسازي از موسيقي اقوام كشيد كه از دست رفتن چند هنرمند از تبار پيشينيان موسيقي قومي، ايده فستيوال آينهدار را در ذهنمان قوت بخشيد. فستيوال موسيقي اقوام كه اكنون پنجمين سال را پيش رو دارد.
چند ماه از نخستين سال آينهدار گذشته بود كه فرصتي پيش آمد كه از احمد پژمان بخواهم با شناخت وسيع و كمنظيري كه از موسيقي جنوب دارد، هنرمنداني را به ما معرفي كند تا به سراغشان برويم و پاسخ ايشان همان درس بزرگي بود كه ساده و بدون هيچ ادعايي، همچون تمام درسهايي كه در تمام طول زندگياش بدون هيچ قيد و شرطي خالصانه در اختيار همگان قرار داده بود.
درس آن روز استاد مسير آينده آينهدار را ترسيم كرد. جملات ساده بود اما برآمده از حاصل بيش از ششدهه تجربه و دانش عميق موسيقيدان بزرگي چون احمد پژمان.
گفت: هرگز نخواه كه كسي يا كساني افرادي را به تو معرفي كنند. بايد خودت راه بيفتي و شهر به شهر و روستا به روستا در جستوجوي افرادي باشي كه در گوشه و كنار روستاها و شهرهاي كوچك زندگي ميكنند و شايد تا حدودي موسيقي موروثي گذشتگان خود را از حفظ دارند و اجرا ميكنند و هنوز در موسيقي شهري غرق نشدهاند.
اين درس او راز تداوم و قوام ايده آينهدار شد و من به سهم خود فستيوال آينهدار را وامدار احمد پژمان و محمدرضا درويشي ميدانم. استاد و شاگردي كه مسير آينهدار و خودم را مرهون خود كردند.
عمرشان بلند و با عزت باد.