• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4217 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۳ آبان

خيلي زود تمام نشويم

نازنين متين‌نيا

با آنهايي كه مابين سال‌هاي 84 تا 92 ناگهان يك‌شبه راه صدساله رفتند و از طبقه فقير و متوسط به بالاي شهر پريدند و نشدني‌ها را با روابط خاص شدني كردند، كاري ندارم. از همين حالا مي‌خواهم تكليف معلوم كنم كه اين يادداشت درباره آنها نيست و مخاطبش مردم معمولي است كه تا قبل از سال 84، طبقه متوسط بودند و در همان سال‌ها، ناگهان سقوط كردند و از آن طبقه معمولي به طبقه‌هاي پايين‌تر اقتصادي رسيدند. آدم‌هايي كه تعدادشان هم كم نيست و اگر به اطراف خودمان نگاه كنيم، شبيه ما، تعدادشان بيشتر از آن بالارونده‌هاي عجيب و غريب است. آمارها هم مي‌گويند بيشترين جمعيت كشور را هنوز همين آدم معمولي‌هاي سقوط كرده تشكيل مي‌دهند. آدم‌هايي كه حالا درآمدشان زيرخط فقر يا در حوالي خط فقر است و اگر شب‌ها سرگرسنه به بالين نگذارند، حداقل آخر ماه‌ را با دودوتا چهارتاي مالي سرمي‌كنند و درآمدي كه روزبه‌روز سقوط مي‌كند و زندگي كه سخت است. آدم‌هايي كه در دوران طلايي اصلاحات راه و رسم رويابافي و اميدواري به آينده را ياد گرفتند و بعد از گذراندن آن هشت سال سخت، بازهم اميدوار شدند و حالا در حوالي اين پاييز باراني، نه اميدوارند و نه نااميد. با احساساتي خنثي و خاكستري درباره زندگي و آينده، تلاش مي‌كنند تا با سيلي صورت را سرخ نگه دارند و زندگي را به هرسختي ادامه دهند.

ما آدم‌هاي معمولي، همه‌جا هستيم. نه نسبتي با قدرت داريم و نه تواني با مواجهه هرروزه با جنجال‌هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي. به دنيا آمده‌ايم كه زندگي كنيم و حالا اين زندگي كردن، به صرف زنده بودن، مي‌گذرد. اما آيا همين كافي است؟ آيا قرار است اعداد و نمودار خط فقر ما را از يك موجود زنده موثر تبديل به موجودي زنده كند كه منتظر هيچ چيزي نيست؟ قرار است اين حس‌هاي خنثي خاكستري، ما را در آغوش بگيرند و آينده، اتفاق مبهمي باشد كه فقط بايد صبر كنيم و ببينيم كه چه مي‌شود؟ و...

اگر جواب به اين سوال‌ها مثبت باشد، پس تكليف زندگي كه همين يك‌بار فرصتش را داريم چه مي‌شود؟ اگر بپذيريم كه زندگي براي همان‌هايي است كه يك‌شبه راه صدساله رفتند و با هزار و يك دوز و كلك از ما بهتران اين جامعه شده‌اند، پس تكليف ما چه مي‌شود؟ قرار است فقط زنده بمانيم و انقدر ادامه دهيم كه تا پير شويم و از دنيا برويم و براي‌مان روضه بخوانند و بعدها بگويند در تاريخ ايران، مردمي هم بودند كه آمدند و رفتند و هيچ؟ كجا قرار است از اين انجماد و بي‌عملي و در بهترين حالت فقط غرزدن بيرون بياييم و بپذيريم كه زنده بودن، زندگي كردن نيست؟ آيا قرار نيست بالاخره از الگوهايي كه تاريخ در اختيار ما گذاشته درس عبرت بگيريم و براي يك‌بار اين چرخه معمولي بودن و معمولي ماندن را بشكنيم؟

شايد حالا در مواجهه با اين سوال‌ها هزار و يك جواب سياسي به ذهن‌تان برسد. از آنهايي كه اين روزها حسابي مدشده و گره خورده به زندگي ما و هميشه راضي‌مان مي‌كند كه اوضاع درست بشو نيست و بهتر است همين‌جوري بماند. نه، قصدم از اين سوال‌ها و اين حرف‌ها اين ماجراي تكراري سياست‌زدگي نيست. اصلا شايد اصل مشكل ما همين سياست‌زدگي باشد كه نمي‌توانيم چشم به روي آن ببنديم و به عنوان يك بهانه عالي براي بي‌تفاوتي و بي‌عملي خودمان از آن استفاده كنيم. اما واقعيت اين است كه اگر چشم به روي همه آنچه كه در دنياي سياست و مناسبات قدرت در اين كشور مي‌گذرد ببنديم، مي‌بينيم كه ما هم به اندازه سياستمداران‌مان در چالش‌هاي بزرگ اجتماعي شكست‌ خورده‌ايم. ما سال‌هاست كه به نشستن و غر زدن عادت كرديم. به اينكه بگوييم مطالبه اجتماعي داريم، حق داريم، مي‌دانيم زندگي در جامعه توسعه‌يافته چه رسم و رسومي دارد، همديگر را نقد كنيم، در شبكه‌هاي اجتماعي تحليل‌‌ها و نقدها گاهي حتي فحش‌ها را برسر يكديگر آوار كنيم و بعد خودمان انگار نه انگار به زندگي معمولي و بي‌تاثير ادامه دهيم. ما عادت كرديم مسووليت را از سر باز كنيم و بسپريم به بقيه‌اي كه شبيه خودمان خوب بلدند از زيربار مسووليت‌ها فرار كنند و اين چرخه معيوب تكراري را مدام بچرخيم و بچرخيم و بچرخيم...

اما اين چرخه معيوب بالاخره يك‌جايي بايد بايستد، يك‌جايي بايد تمام شود تا ميراث ما براي آنهايي‌كه قرار است آينده را به دست‌شان بسپريم، يك جامعه افسرده و خنثي و بي‌اميد نباشد. سال‌هاي دور عادت داشتيم كه در اتفاق‌هاي سياسي، مثل انتخابات‌هاي مختلف شعار دهيم: «همراه شو عزيز، كين درد مشترك، هرگز جدا جدا درمان نمي‌شود». اما كاش اين شعار را به متن جامعه مي‌آورديم، به‌جاي همه سياست‌زدگي‌ها فكري به حال خودمان بكنيم و زندگي كه وقتي مي‌گذرد و تمام مي‌شود براي بهانه‌هاي سياسي و جبرجغرافيايي و همه اين غرهاي موجودي كه اين روزها مي‌زنيم، هيچ اهميتي قائل نمي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون