سكونِ مطلق
صالح تسبيحي
آن سوي دروازههاي مرگ چه خبر است و بعد از زوال تن چه به روحِ اين انرژي متراكم در اندام ما ميآيد. بدن كه ميپوسد، روح كجا ميرود و آيا ارواح در جهان ما سرگردانند يا به جهانِ موعودِ اديان يعني برزخ ميروند. دنيايي ايستا و بيزمان كه در آن هيچ چيز زاييده نميشود و نميميرد. اين پرسش هميشه موازي با تاريخِ بشر رشد كرده. علوم تجربي كوشيدهاند از روح معنايي مادي به دست دهند. اما همواره در برابر قدرت خيال كم آورده و ناكام ماندهاند. در مقابلِ تعاريفِ بينمك علمي از روح، افسانهها قد برافراشتهاند و اساطير نميگذارند آدمها به نتيجهاي نهايي برسند. مصريان باستان در كرانه نيل، قايقي خيالي تصور ميكردند كه روح را حمل ميكند به جايي دور دست. اينجا، يعني بيش از سه هزار سالِ پيش، كمابيش نخستين جايي است كه روح بر آب ميرود. پايانِ قرنِ نوزده، همزمان با توليد الكتريسيته و عكاسي و راهآهن و به بار نشستنِ استعمار ماوراي بحار، جزيرههاي روايت شده توسطِ «توسيديد و هومر و گزنفون» كشف و زميني شدند و راويانِ كت و شلوارپوش، تصويري انساني به افسانهها دادند، اثبات كردند در درياها «پوزئيدون» نخفته است. از آن وقت بود و كشفِ زغال سنگ و موتورهاي بخاري كشتيهاي عظيمِ اقيانوسپيما كه، دريانوردي از فنِ سختِ درياگردانِ حرفهاي ماجراجو، به تفننِ گردشگران تبديل شد و جزيرههاي كوچك درياهاي بزرگ؛ شدند قدمگاهِ مردمِ عاديتر. «آرنولد بوكلين» در پايانِ قرنِ نوزده، در پي همين تصاويرِ تازه با تابلوي شگفتِ خود روح را در قامتِ انساني ايستاده نشان ميدهد برانگيخته از گور، همچون «ايلعاذرِ فلسطيني» قوز كرده به رياضت و انتظارِ سرنوشتِ نهايي. قايقچهاي او را به جزيره ميرساند. جزيرهاي شبيه به جزايرِ نيم متروك مديترانه. بناهايي ساده و سفيد در جزيره تعبيه شدهاند كه براي زندگي قناعتآميز يك روح كافي هستند. تمام اينها با تاكيد بر درختانِ سروِ بلند قامتِ نزديك به هم، تركيبي ساختهاند كه با زمينه خاكستري آسمان، شمايلِ سنتي توصيف شده از «برزخ» را كامل ميكند. نقاشي «جزيره مرگ» الهامبخشِ «راخمانينوف» براي ساختِ قطعاتي در موسيقي بوده است و «آگوست استريندبرگ» شهير نيز «سوناتِ اشباح» را بر اساسِ تماشاي اين نقاشي نوشته است. گفته ميشود «هيتلر» سالها نسخه اصل اين نقاشي را به ديوار اتاقش نصب كرده بوده و ساعاتي به آن خيره ميشده. خيره شدن خداي كشتار، مرد قدرتنماي قرن با مرگ، در دوردستِ بيهياهو و در آرامش. انگار او نيز مانند تمامِ مردم در آرزوي نقطهاي براي آرامش نهايي ميسوخته و فراتر از هياهوي جنگي كه خود افروخته بود، در اعماقِ وجودش به جستوجوي جزيرهاي براي تنهايي خيال ميبافته. نقاشي «بوكلين» بازآورنده تصويري مشترك درونِ انسانهاست. از آن تصاويري كه وقتي هنوز نديدهاي، نميداني ميشناسيشان و وقتي به آنها برميخوري انگارِ مغز و روحِ تو را روايت ميكنند. تصويرِ مهيب «بوكلين» بازسازي عميقترين تصاوير اديان براي جهان پس از مرگ است. جزيرهاي پذيرا كه بعد از تنشهاي زندگي معمولِ ما، ميتوان آنجا رفت و به تبعيد و اجبار آرام گرفت.