• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4217 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۳ آبان

شاد مثل باليوود

گل‌بو فيوضي

 

 

نقشه جغرافيايي بمبئي كشيده و بلند است با عرضي كم. از شمال قدم به قدم كه به سمت جنوب بروي زندگي‌هاي مختلفي را مي‌بيني. در دل بمبئي هزاران شهر جا داده‌اند. محله‌هايي به پاريس و شانزاليزه مي‌ماند. جاهايي مثل محله‌هاي چيني‌هاست در سراسر دنيا.

گاهي فكر مي‌كني در پاكستان راه مي‌روي يا روي سنگ‌فرش‌هاي رم.

در شمال بمبئي پارك جنگلي بزرگي است كه اتصال دانشگاه ما بود با شروع شهر. دانشگاه تازه تاسيس سينمايي. اين مايي كه مي‌گويم يعني چند هكتار فضايي كه ورودي داشت و تابلوي بزرگي سردرش نصب شده بود به نام فيلم‌سيتي. دانشگاه هم گوشه‌اي از همين فضا جا گرفته بود. اوايل نمي‌دانستم بعدها فهميدم چيزي بيشتر از ۷۰ درصد توليدات باليوود در اين منطقه ساخته مي‌شود. هر صبحي خانه‌اي پيش‌ساخته گوشه‌اي‌ به‌راه شده بود و گروهي مشغول كار و چند دوربين علم كرده بودند. ناگهان بين‌شان چشمت مي‌افتاد به آميتا باچان يا عروسش آيشواريا يا هزاران بازيگر آشنايي كه اسم‌شان را هم نمي‌دانستي. صبح‌ها اين‌طور شروع مي‌شد. پشت موتور مي‌رسيدم به دانشگاه و آنجا بزمي به‌پا بود. رنگ‌رنگ و رقص‌كنان بازيگران و گروه‌ها شادي مي‌كردند و مهربان بودند و آن روزها از خلال همين سبكي روان زندگي فهميدم طور ديگري هم مي‌شود بود . مي‌شود سخت كار كرد و زندگي را ساخت و هم‌پايش شاد بود و لبخند زد.

يكي از همان صبح‌هاي آبان كه در بمبئي هوا به اواسط ارديبهشت مي‌زند و گرم‌تر شايد، سوار بر موتور زرد كوچكم و غرق در تمام نگراني‌هاي جغرافيايي آن روزها در كشورم وارد فيلم‌سيتي شدم. اعجاز همان بود. همان كه از شرق مي‌گويند. كسي انگار مانترايي در گوشم خواند و تمام. ناگهان سبكي، نه بي‌خيالي، كه آنها از ما خيلي گرفتارترند، آوار شد روي سرم. سبكي تحمل‌ناپذيري بود آن حال كه ماه‌ها گذشت تا دريافتم از كجاي آن شهر و آن مردمان مي‌آيد.

سبكي ناياب و از دست رفته‌اي كه قرن‌هاست از اين خطه رخت بربسته. و ما آشفته‌حال، بي‌شيدايي و شوري، مي‌دويم پي شادي دست‌نيافتني زندگي. بمبئي اينجا بود كه شهرم شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون