رسول آباديان
عباسصفاري شاعري است كه تاكنون چندين مجموعه شعر موفق منتشر كرده است. صفاري شاعري است كه سعي داشته و دارد فاصلهاش را با خواننده شعر نزديك و نزديكتر كند. اين شاعر در اين گفتوگو علاوه بر شرح جهان شعرياش، از چگونگي نگاهش به مخاطب گفته و چرايي گرايشش به اشعار عاشقانه در جهان مدرن.
نظر بسياري از دوستان منتقد شعر اين است كه اين گونه ادبي در ايران، در مسيري از تكرار افتاده است و عدم استقبال مخاطبان از آن هم ريشه در همين موضوع دارد. شما شاعري هستيد كه سرودههايتان در حجمي قابل توجه خوانده ميشوند و ميتوان گفت قصدتان اين است كه شعرتان در سايه تكرارها متوقف نشود. پرسش نخست من اين است كه شاعر در وضعيتي اينچنيني بايد چه سازوكاري در شعر پيش بگيرد تا اعتماد از دست رفته دوباره احيا شود؟
غالبا شاعران، فارغ از آنكه در آغاز كار تحت تاثير شاعران ديگر و بهويژه پيشكسوتها قرار ميگيرند، هر از گاهي نيز اگر مجموعه موفقي منتشر كرده باشند از خودشان نيز تاثير ميپذيرند. همين مورد دوم است كه نهايتا به تكرار منجر ميشود، بهويژه در ارتباط با مضامين موفق يا استعارههاي چشمگير كه در مجموعه پيشين مورد توجه خواننده بوده است. اين تعجيل و دستپاچگي حتي تا جايي ميتواند پيش برود كه شاعر از خودش هم بدزدد. يكي از دلايلي كه من بهرغم سن بالا و محدوديت وقت ميان انتشار كتابهايم فاصله مياندازم (فواصل غالبا چهار ساله) به همين خاطر است. من بايد از فضاي مجموعه قبلي و عواملي كه در سرودن آن دخيل بودهاند آنقدر فاصله بگيرم تا بتوانم كار ديگري را دست بگيرم. طي اين مدت مطالعات، سير و سفرها و تجربههاي جديد در عرصه زندگي شخصي و عمومي مصالحي خواهد بود كه استفاده از آنها به شاعر مجال نميدهد به مضامين يا حتي شگردها و بازيهاي گذشته متوسل شود.
در مورد بخش دوم سوال شما كه از اعتماد ازدست رفته سخن به ميان آورديد، بايد اعتراف كنم كه من چندان در قيد استقبال و پسند خواننده نيستم. دليلش شايد دوري فيزيكي و جغرافيايي با عزيزاني باشد كه اشعار مرا ميخوانند. سليقه خواننده هم با گذر زمان همانند سلايق شاعر متحول ميشود، اما لزوما در همان جهتي رشد يا حركت نميكند كه شاعر فرضا محبوبش حركت كرده است؛ درنظر بگيريد سليقه شعري اين چهار، پنج ميليون مهاجر ايراني را. سليقه اكثر آنها اگر اهل مطالعه بودهاند در حد فروغ و شاملو و گاهي اخوان متوقف شده است. آنهايي كه چند سالي ديرتر مهاجرت كردند احتمالا شمس لنگرودي و سيدعلي صالحي را نيز ميشناسند. جلب اعتماد آنها نه به سادگي امكانپذير است و نه من ضرورتي در آن ميبينم. اگرچه روي سخن من با تمام فارسيزبانان است.
وقتي به كارنامه كاري شما نگاه ميكنيم، شاعري ميبينيم كه زياد سختنويس نيست، اما مفاهيمي كه مدنظر دارد، مفاهيمي كليدي و انساني است كه ممكن است دركشان براي هر خوانندهاي ممكن نباشد. اين پيوند گريز از شعر دشوار و بهكار گرفتن ذهنيت مخاطب را چگونه ايجاد ميكنيد؟
اين يكي از بخشهاي دشوار كار و از نادر مواردي است كه من به خواننده فرضي كتابم كه اكثرا نسل جوان داخل كشور است، فكر ميكنم. شعر كلاسيك فارسي، اسطوره و تاريخ، تاپيكهاي مورد علاقه من است. ناگفته نماند و روي سخنم اينجا با نسل جوانتر است كه نبايد به قصد استفاده از محتواي آنها در شعر و داستان به
سر وقت چنين مطالعاتي بروند. من زماني به اين نوع مطالعات علاقهمند شدم كه دانشجوي گرافيك بوده و شعر و شاعري را موقتا كنار گذاشته بودم. اين را نيز بگويم كه انديشيدن به خواننده با لحاظ كردن سليقه او تفاوت دارد. در اين رابطه من سعي ميكنم دامنه اطلاعات و دانش زباني و كلي او را حدس بزنم كه به نوبه خود سبب ميشود از بهكار گرفتن اسامي، كلمات و رويدادهاي تاريخي يا اسطورهاي كه با آن كاملا بيگانه است حتيالمقدور دوري كنم. با زيرنويس بيش از اندازه نيز كه به زيبايي و فرمت صفحه لطمه ميزند و در فضاي ذهني خواننده سكته ايجاد ميكند رابطه خوبي ندارم. براي اينكه قدري موضوع روشنتر شود، ميخواهم از زمستان اخوان و برهوت تي.اس.اليوت مثال بزنم. هر دو شعر تحت شرايط كمابيش مشابهي سروده شدهاند. هر دو شعر مطلع تكاندهنده و هشدار گونهاي دارند و نوشخانه در هر دو شعر حضوري كليدي و قاطع دارد. اين دو شعر از يك تجربه همگاني ميآيد. ريشههاي آنها در رويدادهاي تلخ و فاجعهبار محيطي است كه در آن سروده شدهاند. خواننده با آن رويدادها و حوادثي كه منجر به آن شده آشناست و چه بسا كه خود نيز نقشي در آن داشته است. مردمان ديگر و نسلهاي بعد نيز از طريق مطالعات تاريخي و عكس و فيلم با آن ادوار آشنا شدهاند. روي هم رفته حرف و حديث بغرنجي در آنها نيست كه خواننده را سر كار بگذارد. در مقابل اين دو شعر حالا شما اشعار انتزاعي 70 سنگ قبر يدالله رويايي را قرار بدهيد. نامها كمابيش براي خواننده آشناست. از هوشنگ باديهنشين بگيريد تا نامهاي تاريخي، اسطورهاي و ادبي. اما اشيايي كه رويايي در كنار هر جسد ميگذارد داستان ديگري دارد؛ اشيايي كه غالبا قرنهاست از چرخه زندگي و استفاده روزمره خارج شدهاند. اشيايي آركاييك كه بوي پستوي ادويه ميدهند. كلنجار من جهت از دست ندادن ذهن مخاطب از اين مقوله است، يعني تا چه حد ميتوان از اشيا و كلمات و رويدادهايي كه براي خواننده آشنا نيست، استفاده كرد. آيا همين عطر كهنهاي كه از هر قبر رويايي متصاعد ميشود كافي است. پاسخ كلي من اين است: اگر شما شعر را خوانديد و با آن رابطه برقرار كرده و آن را پسنديديد، حتما كافي بوده است.
در روند تاريخي تكوين شعر معاصر، با گرايشها و تعريفهاي خاصي روبهرو ميشويم كه معمولا درحد يك نام باقي ماندهاند، يعني در بعضي موارد چند شاعر قصد داشتهاند شيوه سرايش شخصي خود از دههاي خاص را درحد يك مكتب ادبي-شعري، مطرح كنند. به نظر شما اين تعاريف گوناگون از شعر تاكنون چه نتايجي دربر داشته و چه دريچه تازهاي را به اين حوزه باز كرده است؟
بستگي به اين دارد كه شما به نيمه پُر ليوان نظر داريد يا به نيمه خالي ليوان. تمام اين گرايشات و سبكسازيها و مكتبآفرينيها را ميتوان زير چتر آوانگارديزم قرار داد و فعاليت و توليدات آنها را براي اعتلا، سلامت و طراوت شعر لازم و ضروري دانست. ترديدي نداشته باشيد كه شاعران بزرگ آينده از ميان همين گروهها و افرادي كه كار نامتعارف عرضه ميكنند، سر بر خواهند آورد. يك ضربالمثل عربي ميگويد؛ فرق داشته باش تا زيبا شوي. از يك نظر اينها همگي ميخواهند فرق داشته باشند. متاسفانه اما نيمه خالي ليوان در كشور ما وزن سنگينتري پيدا كرده است. مشكل اصلي نداشتن تريبون و بلد نبودن استفاده از ابزار ارتباطي است. در غرب اين گروههاي آوانگارد از همان بدو پيدايش و با كمك مالي خود و دوستانشان حتيالمقدور جزوهاي را با سليقه شخصي منتشر ميكنند و براي نشريات و مراكز مهم ادبي ميفرستند. از كافهها و مراكز عمومي نيز جهت شعرخواني استفاده ميكنند. نشريات عمده ادبي اما نه شعرشان را چاپ ميكنند نه آنها چنين چشمداشت و توقعي دارند. هر كس به جايگاه خودش آشناست و نظر به تجربه تاريخي ميداند از ميان اين گروهاي متعدد و آوانگاردهاي تكرو كه خدا را بنده نيستند نهايتا يكي، دو نفر برجسته خواهند شد و به اجتماع شاعران تثبيت شده خواهند پيوست. مابقي بيآنكه خود بدانند سياهي لشكرهاي لازمي هستند تا آن يكي، دو نفر را به جايگاه شايستهشان برسانند. مشكلات ما همواره اين بوده كه اين امكانات نشر جزوه مانند را نداشتهايم. امروز هم كه با چاپگرهاي خانگي ميشود اين كار را انجام داد، مميزي اجازه پخش آن را نخواهد داد، به همين جهت تمام اين اشعار غالبا خام دستانه و ابتدايي بيهيچ ملاحظهاي براي حتي سختگيرترين نشريات پايتخت ارسال ميشود و هر از گاهي به جهاتي كه بحث ديگري دارد چاپ هم ميشود. مشكل ديگر كه ريشه در تربيت نادرست و فرهنگ سنتي ما دارد اين است كه فعالان اين عرصه فقط خودشان را قبول دارند كه درنتيجه، حمايت افراد و گروههاي ديگر را با اين تنگنظري از دست ميدهند.
يكي از حلقههاي مفقوده در شعر امروز ايران، شعرهاي عاشقانه به معناي ساخت و پرداخت هنري است. شما از آن جمله شاعراني هستيد كه گرايشتان به اين نكته مشهود است. من گمان ميكنم كه سرودن شعرهاي عاشقانه به معناي دقيق كلمه، تاحدودي براي بسياري از شاعران جوان ما بد جا افتاده است. تعريف شما از شعر عاشقانه چيست و اصولا چگونه بايد با چنين مقولهاي برخورد كرد؟
دليل عمده آن اين است كه نوشتن شعر عاشقانه خوب كه ترجيحا از يك تجربه عاطفي نشأت گرفته و رئاليستيك هم باشد بهشدت دشوار است. من در گفتوگوي ديگري نيز به اين موضوع اشاره كردهام. اگرچه خواجه شيراز از هر زبان كه آن را ميشنود نامكرر جلوه ميكند، اما واقعيت اين است كه تمدنهاي بشري 6 هزار سال است كه دارند با اين مضمون سر و كله ميزنند. سرمشقهاي خوب و راهگشا نيز در اين عرصه معدودند و غالبا به فارسي نيز ترجمه نشدهاند. حجم چشمگيري از اشعار عاشقانه ما در سبكهاي عراقي و حتي خراساني انتزاعي و تخيلي است. نه ميوزي (تنها ميوز شناخته شده در ادب معاصر فارسي آيداي شاملوست) حضور داشته نه اشاره به تجربه و رويداد خاصي در زندگي شاعر دارد، نه از فرد بهخصوصي نام برده است. طي چندين قرن ساقي ميخانه كه او خود نيز موجودي اثيري و خيالي است ميوز همگاني شعرا ميشود. در چنين وضعيتي شاعر با بيشتر ايده عشق كه شايد اصلا تجربهاش نكرده باشد كلنجار ميرود تا يك رابطه عاشقانه و نهايتا با جولاني در عوالم عاطفي شعري مينويسد كه هم برداشت عاشقانه ميتوان از آن كرد هم برداشتهاي عرفاني و روحاني و حتي ملكوتي. بههمين دليل است كه وقتي صحبت از شعر عاشقانه رئاليستيك فارسي به ميان ميآيد ما از ميان اين صدها شاعر صاحب اثر، بيدرنگ سعدي را به ياد ميآوريم و اگر بيشتر خوانده باشيم فخرالدين اسعد گرگاني و دو، سه شاعر ديگر را.
در غرب نيز كمابيش براي صدها سال در بر همين پاشنه ميچرخيده است. فقط دارويديان (يعني غيرسانسكريت) و چين و مصر كهن و ديگر تمدنهاي خاور دور از اين قاعده مستثنا هستند. در غرب ما فقط تا ظهور مذاهب ابراهيمي شعر عاشقانه رئاليستيك و حتي اروتيك داريم و پس از آن دو، سه هزار سال طول ميكشد تا ديگر باره در اواسط قرن نوزدهم شعر عاشقانه كه متاثر از تجربه ملموسي باشد جاني تازه بگيرد. اين تغيير و تحول اما خيلي طول ميكشد تا حد و مرزهايش را پيدا كند... شاعران در آغاز شكلگيري رمانتيزم خيلي دست به عصا راه ميروند و خيلي طول ميكشد تا زبان مناسب و حد و مرزهاي مضامين آن پيدا شود، به همين سبب خواننده امروزي شور و احساس عاشقانه اصيل را در نامههايي كه فرضا جان كيث براي نامزدش فني براون نوشته بيشتر حس و درك ميكند تا اشعاري كه براي او سروده است.
تا قبل از جنگهاي صليبي شواليههاي اروپايي زن را اصلا در آن حد قابل نميدانستند كه شعري برايش بگويند. هنگام سفر نيز كه لازم بود اطمينان حاصل كنند كه همسران در غياب آنها خطايي نخواهند كرد، كمربند عفت زُمخت و سنگيني بربدن آنها قفل كرده و كليد آن را با خود ميبردند كه عليامخدره دست از پا خطا نكند. بسياري از اين شواليهها و سربازانشان طي اقامتهاي طولاني هفت، هشت ساله در اورشليم با آداب و رسوم و شعر و ادب مسلمانان آشنا ميشدند كه وقتي به اروپا برگشتند متاثر از فرهنگ مشرق زمين، سوغاتشان شعر عاشقانه و درباري (تروبادور) بود كه به وصف زيبايي زنان درباري ميپرداخت. كاري كه هنوز هم شاعران غالبا تازهكار در همه جاي دنيا انجام ميدهند.
اين قبيل اشعار فقط پوسته و ظاهر عاشقانهاي دارند و فرق چنداني با شعري كه در وصف گُل سرخ يا يك بناي زيبا سروده شده، ندارند؛ چراكه جاي تجربه عشق و بدهبستان عاطفي در آنها خالي است. به ياد داشته باشيد كه در منظومههاي نظامي گنجوي و اميرخسرو دهلوي و غيره، به استثناي ويس و رامين گرگاني تمركز غالبا بر وصف زيباييهاست و شرح جگرسوز فراق.
يكي ديگر از ويژگيهاي اشعار شما، لحن باورمندي است كه انتخاب ميكنيد. من فكر ميكنم يكي از دلايل اصلي اعتماد مخاطب به كارهاي شما همين انتخاب دقيق لحن باشد. چگونه به اين زبان و لحن رسيدهايد و ضرورت بهكارگيري آن در حد وسيع چيست؟
من فكر نميكنم لحن در شعر كلاسيك ما چندان مورد توجه بوده است. نمونه بارز استفاده از لحن شاهنامه فردوسي است و پس از آن لحن پُرطمطراق، نامتعارف، ريتميك و جنونزده مولانا در غزلياتش. پس از آن كار عمده و چشمگيري ديگر نميبينيم مگر در نوحهها و سوگوارههايي كه به منظور اشك گرفتن از شنونده سروده شده و همچنين در دوره كوتاهي بحر طويل كه هدف كمابيش مشابهي را نسبت به مورد قبلي دنبال ميكرده است. توجه به لحن به صورت خودآگاه يا ناخودآگاه در دوران مشروطه شكل ميگيرد و نخست در عرصه داستان و نه شعر. پيش از صادق هدايت و جمالزاده اهالي ادبيات غالبا لفظ قلم مينوشتند و حرف ميزدند تا فاصله طبقاتي و شخصيتي خود را به شنونده گوشزد كنند.
هدايت، خوب ميدانست كه نيمي از مصالح كارش در دست اقشار مختلف مردم است و چهبسا تنها راه دستيابي به آن گنجينه، تواضع و فروتني باشد. دو صفتي كه ديگر در برابر دلاك حمام و بقال سر كوچه اجازه اديبانه سخن گفتن را نميدهد. بدينگونه بود كه زبان و لحن عاميانه و گفتار طبيعي به مرور زمان وارد داستان و سپس شعر معاصر شد. انتخاب لحن در كار من نيز اگرچه در هماهنگي با محتوا، اما به همين منظور بوده است. تواضع با لحن متكلف و عصا قورت داده تناقض دارد. فروتني صميمانه چه در گفتار و چه در نوشتار اطمينان خواننده را سريعتر جلب ميكند. اگر اين تعريف را كه شعر يك دروغ بزرگ است قبول داشته باشيم، آن وقت ترديدي نخواهد بود كه خواننده يك دروغ بزرگ را از يك لحن متواضع سريعتر باور ميكند تا يك لحن و كلام حق به جانب و عصا قورت داده.
طرفداران سرودههاي شما بدون شك منتظر كتابي تازه هستند. اين روزها مشغول چه كارهايي هستيد و كي منتظر اثري تازه از شما باشيم؟
من دو سالي هست كه دارم در مورد يك مجموعه شعري حرف ميزنم كه دو اپيزودي است. سال پيش داشتم ميسپردمش به ناشر كه ديدم بهتر است قدري صبر كنم و يكبار ديگر با آن كلنجار بروم. حالا آماده است و سعي خواهم كرد براي بهار امسال در كتابفروشيها باشد.
شما هماكنون در كشوري ديگر زندگي ميكنيد. پرسش من اين است كه چگونه موفق شدهايد شعرتان را همچنان تر و تازه براي مخاطب ايراني حفظ كنيد؟ منظورم اين است چرا بعضي دوستان شاعر و نويسنده به محض سكونت در كشوري ديگر نميتوانند فضاي روحي خود را با مردم كشورشان حفظ كنند؟ برخورد شما با اين مقوله چگونه است و چطور مهارش ميكنيد؟
تاريخ نام «اُويد» را به عنوان اولين شاعر تبعيدي دنيا ثبت كرده است. اويد به خاطر نوشتن كتاب منظومههاي ايراني كه بهشدت اروتيك بود و به باور امپراتور زنان دربار رُم را از راه به در كرده بود به جزيره پرت افتادهاي در درياي سياه تبعيد شد. او بهرغم اينكه سن و سالي هم نداشت دوري از رُم را تاب نياورد و خيلي زود دق كرد و مرد. اويد مصالح كارش را از فضاي رُم كه به آن عشق ميورزيد ميگرفته است، همچنانكه وودي آلن از نيويورك و چارلز ديكنز از لندن. اين مثال را از اين جهت آوردم كه بگويم تغيير مكان زيست بستگي به نوع شعري دارد كه شاعر مينويسد. من به اين علت كه ايران را در جوانسالي ترك كردهام و بيش از دوسوم از عمرم را خارج از ايران گذراندهام تغيير محيطزيست خدشهاي در كارم ايجاد نميكند. شايد بتوان صفت جهان وطني را براي امثال من به كار بُرد، اما در مورد دوستان شاعر و نويسنده كه شما اشاره كرديد، موضوع قدري پيچيدهتر است. دلايل آن يكي، دوتا نيست. مشكلات اقتصادي و ناسازگاريهاي روحي و رواني، از دست دادن جامعهاي كه مردمانش الهامبخش او بودهاند، عدم شناخت جامعه ميزبان بهويژه در كشورهاي اسكانديناوي و اروپا كه نسبت به امريكا كمتر با جامعه مهاجر معاشرت ميكند و دست آخر نوعي احساس گناه و عذاب وجدان پنهان كه اجازه نميدهد همان رابطهاي را كه در گذشته با دوستان درون مرزي داشته است حفظ كنند. اينها مشكلاتي است كه چيره شدن بر آنها بهويژه در سنين بعد از 30 بسيار دشوار خواهد بود.
من احساس ميكنم كه شاعري به نام عباس صفاري، در ميان سرايش دو شعر، كاملا به خودش استراحت ميدهد، يعني اينكه شما عجلهاي براي سرودن نداريد و شايد حال و هواي كشف و شهودي كارهايتان هم ريشه در همين موضوع داشته باشد. معمولا سرودن يك شعر را چگونه آغاز ميكنيد و چگونه پايان ميدهيد و چقدر براي نوشتن يك شعر وقت ميگذاريد؟
من زماني كه توي دور ميافتم بيوقفه كار ميكنم، اما عجلهاي براي انتشار ندارم. به تجربه ديدهام كه انتشار نسنجيده اسباب پشيماني ميشود. اگر مابين هر مجموعه شعر من چهار، پنج سال فاصله ميافتد به اين خاطر است كه معتقدم يك مجموعه شعر اگر شاعرش از شهرتي برخوردار باشد ممكن است سريع به فروش برود، اما دو، سه سالي طول ميكشد تا خوانده شود و در صورتي كه قابليتش را داشته باشد جايگاه خودش را در دنياي شعر مستحكم كند. ما نبايد اين فرصت را از يك مجموعه دريغ كنيم و هنوز جايي باز نكرده يك رقيب برايش بياوريم. من پس از انتشار «كبريت خيس» ميتوانستم در فاصله يك سال مجموعهاي ديگر سر هم كرده و انتشار بدهم. مطمئن باشيد اگر چنين كرده بودم امروزه كبريت خيس به چاپ دهم نرسيده بود. طفلكي كتابها هم ميتوانند مظلوم واقع شوند و اين گناه دارد.