از نادرههاي روزگار ما
اصغر دادبه
در كشور ما مترجمان بسياري آمدند و رفتند و برخي بر جايند كه آثار بسياري را از زبانهاي مختلف به فارسي برگرداندند، آثاري كه بنا به ارزش و توانايي مترجم در انتقال كلمات و مفاهيم جاي خود را در عرصه فرهنگ و ادب باز كردند. مجدالدين كيواني، اگرچه محققي معتبر و دانشمند است اما شايد بيشتر به عنوان يك مترجم شناخته شود هر چند مترجمان نيز متر و عيار دارند و از نظر من فردي مترجم است كه محقق نيز باشد يعني علاوه بر ترجمه ،دستي در تحقيق و پژوهش نيز داشته باشد. برخي محققان و مترجمان از سالهاي جواني پا به عرصه تحقيق و پژوهش گذاشتند و...
گاه اين پژوهش و تحقيق را با شغل معلمي آميختند، مهمتر از آن هميشه گفتهام در دانشگاه دو نوع معلم داريم؛ معلماني كه آغاز معلمي آنها در دانشگاه بوده و معلماني كه معلمي را از مدرسه شروع كردند. گروه دوم استادان موفقتري بودند و اساسا استادان تراز اول ما از نوع دوم بودند. در مساله ترجمه نيز داستان به همين منوال است، بحث بر اين نيست كه فردي زبان خارجي بداند و زبان مادرياش نيز زبان ديگري باشد اما گاهي متاسفانه افرادي بر همين اساس كه زبان مادريشان فارسي است در كنارش زبان انگليسي يا فرانسه هم ميدانند، خود را مترجم قلمداد ميكنند. در حالي كه چنين نيست و يك مترجم بايد علاوه بر دانستن زباني كه ميخواهد از آن ترجمه كند بايد به زبان مقصد نيز مسلط باشد. معمولا وقتي فردي به فرنگ ميرود، آنها را به شكلي آموزش ميدهند كه به درستي زبان آن كشور را بياموزند اما زباني كه به آن ترجمه ميشود يعني زبان فارسي مثل همه آنچه به ايران مربوط است، غريب و اگر بگويم بيچاره است، خطا نگفتهام. از آن سو بسيار اندكند مترجماني كه برگردان اثر خود را به زبان فارسي انجام ميدهند و به صورت دقيق فارسي را خواندند، اگر از بسياري مترجمان بپرسيد، گلستان سعدي را براي يك بار خواندند؟
پاسخ منفي است. در حالي زندهياد محمدعلي فروغي ميگويد وقتي ميخواهم مطلبي بنويسم ابتدا چند غزلي از سعدي ميخوانم و بعد بخشي از گلستان و بوستان. پس از آن شروع به نوشتن ميكنم، اين سخن معني عميقي دارد؛ استاد مجدالدين كيواني از آن معدود مترجماني است كه معلم و محقق بوده و هنوز هم هست. زبان فارسي را كه به آن ترجمه ميكند، خوب ميداند و متون ادبي را خوب خوانده و در وجودش حل شده است. در عين حال درست است كسي عين سعدي نمينويسد اما سعدي پشتوانه اوست، چنانكه زندهياد فروغي ميگفت، سعدي پشتوانهاي است كه وقتي دست به قلم ميبرد و به زبان امروز مينويسد، زباني فصيح، ساده و گويايي دارد. بنابراين ترجمه كيواني كه با پشتوانه غني غير از زبان مبدا همراه است و زبان فارسي را نيز نيك ميداند و محققي است كه درباره هر آنچه ترجمه ميكند، ابتدا سراغ شناخت و تحقيق درباره موضوع ميرود و بعد به ترجمه آن اقدام ميكند به عبارتي وقتي متن صوفيانه را به فارسي برميگرداند، صوفيان را به خوبي ميشناسد. اين طور نيست كه تنها الفاظي را از آن زبان ديگري به زبان فارسي برگرداند. با توجه به اين بهره مترجم از سواد، تحقيق و قلم خوبش با يكسري آثار ارجمند مواجهيم كه وقتي آن را ورق ميزنيم، ميفهميم كه چه ميخوانيم، كلام مترجم را درك ميكنيم زيرا امروز در بسياري از ترجمهها معلوم نيست به چه زباني است فقط به خط فارسي است! در حالي كه من هر چه از آثار كيواني خواندم، الحق و الانصاف ترجمههاي بسيار گويا و رواني است با آن ويژگيهايي كه اشاره كردم و مهمترينش تسلط بر زبان و ادب فارسي و آنچه لوازم آن است كه اگر مترجم نداند از آن ترجمه كلام فصيح فارسي بيرون نميآيد. همچنين كيواني از آن دسته مترجماني است كه ميتواند فارسي را به خوبي به انگليسي ترجمه كند از جمله كتاب «پله پله تا ملاقات خدا» اثر عبدالحسين زرينكوب را به انگليسي برگرداند كه به اعتراف برخي اهل ادب و زباندان انگليسي كار ارجمندي است كه تاييد شده و در ترجمه فارسي به انگليسي نيز توانسته زبان را به گويايي و رواني منتقل كند. در يك كلام مجدالدين كيواني از نادرههاي روزگار ماست. اميدوارم همواره آثار بيشتري از او بخوانيم و توفيق روزافزوني برايش آرزومندم.