پروندهاي ويژه شب يلدا
شبيكه ماه مراد از افق شود طالع
با نوشتهها و گفتههايي از: محمدجواد حقشناس
فريدون مجلسي، هارون يشايايي
اسماعيل آذر، آلبرت كوچويي
حسن لطفي،نيوشا طبيبي
شهلا كاظميپور، سارا كريمان و...
سينا قنبرپور
به آخر پاييزي رسيديم كه اتفاقات عجيبي را در آن تجربه كرديم. برگريزانهاي مختلفي را از سر گذرانديم و حالا رسيديم به آن دمي كه در وصفش ميگويند «جوجهها را آخر پاييز ميشمارند.» حالا قرار است كدام جوجهها را بشماريم؟ كدام دستاوردهايمان را مرور كنيم؟ از كدام داستانها براي خانواده خود خواهيم گفت؟ از آلودگي هواي شهرهايمان كه اتفاقا همين هفته هم كمر به فشردن گلويمان بسته يا از آنچه هنگام خريد آنچه بر سر سفره شب يلدا ميخواستيم بگذاريم، تجربه كرديم. از فرداهايي ميخواهيم بگوييم كه آمدنش را انتظار ميكشيم يا از نااميديهايي كه بر سرمان از هر سو فرو ميريزند روزي به خودمان ميگفتيم دلار كجاي زندگي ماست كه از گران شدنش بترسيم، وقتي نه دلار خريد و فروش ميكنيم
نه به دلار حقوق ميگيريم؟ حالا هم مگر همه چيز بنزين است؟ اگر همه چيز اينها نيست پس آن همه چيز كدام است كه ما آن را گم كردهايم. قرار است كدام جوجهها را بشماريم؟ خانهاي كه نتوانستهايم بخريم؟ ماشيني كه با گران و گرانتر شدن دلار دستنيافتنيتر شد؟ سفرهايي كه نميتوانيم برويم؟ كارهايي كه نميتوانيم بكنيم؟ ميخواهيم بنشينيم و فال حافظي به رسم معمول بگيريم و بعد غر بزنيم كه كنگره امريكا هم نخواهد توانست استيضاح ترامپ را به فرجام برساند... اصلا شب يلدا براي چه بوده؟ براي شمردن جوجهها؟ براي ميهماني دادن و شبزندهداري؟ براي ديد و بازديد؟ خب اگر براي ديد و بازديد بوده كه نوروز را هم در پيش داريم اين چه كاري است كه در اين روزهاي آلوده و سرد همديگر را ببينيم؟ به نظر ميرسد ما خيلي چيزها را فراموش كردهايم و ذهنمان به جاي آنكه به آنها بپردازد، دارد به آنچه الان مرور كرديم ميپردازد. شايد آن همه كه به گذشتههاي خود ميباليم سعي نميكنيم شبيه آن باشيم. دستكم گذشتگان ما اهل تسليم نبودند و كوتاه نميآمدند. اگر اهل مبارزه نبودند كه اين همه داستان از رستم و اهالي شاهنامه نداشتيم؟ اگر اهل مبارزه نبودند كه اين همه اشعار حافظ و سعدي نداشتيم. ما حتي مبارزه با خودمان را هم رها كردهايم. اصلا
به خاطر داريم يلدا و شبزندهداري آن براي چه بوده است؟ يك روي ديگر آيينها و اسطورههاي ما گراميداشت نبرد و جدال است؛ نبردي ميان سياهي شب و سپيدي روز، آن هم در طولانيترين شب سال.
ما كجا از بزم رزم جامانديم
آخرين ميهمانياي كه رفتيد كي بوده است؟ ميهماني قوم و خويش يا ميهماني دوستان. همين دورهميهاي خودمان اصلا منظورمان چيز عجيبي نيست. چند دقيقه يا چند ساعت در آن شركت داشتيد؟ از زمان ورود تا زمان خروج چند كلمه حرف زديد؟ موبايلتان در اين مدت كجا بود؟ داشتيد آخرين فيلمهايي كه در تلگرام برايتان آمده را به دوستان يا خويشان نشان ميداديد يا حرف ديگري درميان بود؟ چند دقيقه توانستيد حرف بزنيد؟ به نظر ميرسد يكي از اتفاقاتي كه اين آخر پاييز بايد آن را بسنجيم همين است كه چقدر توان مبارزه با خودمان در عدم استفاده از موبايل را داريم. چقدر ميتوانيم گفتوگو كنيم؟ درباره يك موضوع خاص. از جنس غرهاي معمول هم نباشد. مثلا آخرين فيلمي كه ديدهايم يا آخرين كتابي كه خواندهايم يا آخرين سفري كه رفتهايم. واقعيت اين است كه حتي نويسنده اين سطور هم آخرين ميهماني كه دعوت بوده سرش گرم موبايل و شبكههاي اجتماعي بوده است. از چند ساعت؟ از تقريبا
6 ساعت ميهماني عروسي بيشترش به سرك كشيدن در موبايل و شبكههاي اجتماعي گذشت و نه حتي شادي و بزم! حالا فكر كنيد اگر امشب قرار باشد به جز انار خوردن و هندوانه قاچ كردن و گرفتن فال حافظ معاشرت كنيم، چه ميشود. اصلا جرات اين را داريم كه گوشيهايمان را همان اول مجلس در جيبمان غلاف كنيم يا در سبدي جلوي آينه بگذاريم و بعد پا به جمع خانواده يا دوستان بگذاريم؟
كار خاصي نكنيم؛ فقط متفاوت باشيم
اگر قرار باشد يك شهروند متفاوت باشيم چه كار ميكنيم؟ اگر قرار باشد يك بازيگر باشيم چه كار خواهيم كرد. مرتب ميخواهيم با كارگردان سر و كله بزنيم كه اين نقش چيست به ما دادي و غر بزنيم؟ اگر قرار شود ليلي باشيم يا مجنون چه خواهيم كرد؟ البته بسياري معتقدند عشق محصول زندگي مدرن است و در قديم آنچه بر سر مجنون آمده بود را جنون ميخواندند نه عشق. بنابراين در دنياي مدرن كنوني است كه ما آداب و رفتاري براي عشق قائل هستيم. اما اگر به فرض قرار باشد مجنون باشيم يا ليلي چه خواهيم كرد. اينها كه ديگر به دلار و بنزين يا انتخابات
پيش روي مجلس ربطي پيدا نميكند. رفتار و كنش ما چه خواهد بود؟ نظامي گنجوي آنجا كه در خمسهاش در وصف پدر مجنون و پندهايي كه به او ميدهد سروده است، اينگونه آغاز كرده است: «چون ديد پدر به حال فرزند/ آهي بزد و عمامه بفكند.» جالب است كه او اين بيت كه گفته «پايان شب سيه سپيد است» اينجا به نقل از پدر مجنون آورده است كه «در نوميدي بسي اميد است/ پايان شب سيه سپيد است.» واقعا ما طاقت آنچه مجنون متحمل شد را داريم؟ حالا پرسش اين است كه ما از اين شب سياه و طولاني و دورهمياش چه ميجوييم؟ همان كه هر سال به رسم معمول انجامش داديم يا خرقعادت و تلاشي براي رمزگشايي از يك نماد در تاريخ و آيينهايمان. ميتوانيم مثل بقيه ميهمانيها سرمان به گوشي بند باشد و چندتايي هم غر بزنيم و دوباره زمستان را مثل همين پاييز آغاز كنيم.
شايد بد نباشد به تعبير و تفسير مهدي محبتي، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر ادبيات پارسي استناد كنيم. او در مراسم تجلي يلدا در اشعار حافظ و مولانا به توصيف قابلتوجهي پرداخته است. او در بخشي از سخنان خود گفته است: يلدا يك رمز است. با مفاهيم كهن ميتوان به عنوان افتخار گذشته برخورد كرد يا اينكه كاركرد امروزي آن را دريافت. يلدا به عنوان نماد تلاش دايمي انسانها براي جنگ پيوسته بين سياهي و سپيدي است و اين مهم مختص فرهنگ ما نيست و در كشورهاي شرقي نيز ديده ميشود. در گزارههاي زرتشت آمده است كه هزاره ظلمت با هزاره نور ميجنگد و يلدا تجسم لحظه آخر سيطره سياهي است.
به ميلاد خورشيد بينديشيم
وصف عبدالمحمود رضواني مترجم گلستان به زبان انگليسي را از ذهن بگذرانيد؛ «يلدا به معناي تولد است؛ ميلاد خورشيد و مهر و ميترا.» حالا بياييد آن را در زندگي امروزمان كاربردي كنيم. اين روزها هر كدام از ما به نوعي با اين پرسش مواجه است كه فردا قرار است چه اتفاقي بيفتد. يا حتي آنگونه كه به طنز آن كار وزير جوان دولت را معيار قرار دادهايم، ميگوييم فردا قرار است چه سورپرايزي برايمان بياوريد؟ از يك سو با بگير و ببندهايي مواجهيم كه دم به دم پروندههايي هزار ميليارد توماني ميگشايند و افرادي را تحت عنوان فساد اقتصادي پاي ميز محاكمه ميكشانند، از سوي ديگر مديراني كه هيچ ابتكار عملي ندارند و هيچ تغيير مثبتي نتوانستهاند برايمان رقم بزنند. مصداقش دور نيست همين خوزستان و اهواز را از ذهن بگذرانيم كافي است. اهواز يك كلانشهر و مركز استان است. اصلا به خصوصيتهايش كه مركز مهمترين منطقه نفتخيز ايرانزمين است كاري نداريم، اصلا به اينكه اهواز مركز پشتيباني از 8 سال دفاع مقدس بود كاري نداريم. اهواز را فينفسه به عنواني يكي از كلانشهرها ببينيد تا انتظاري فراتر از آن نداشته باشيم. آيا مديريتي كه در خوزستان ميبينيم برايمان دل خوشي باقي ميگذارد؟ قطعا پاسخ منفي است. منطقهاي كه تولد بسياري از رويدادهاي مدرن را به چشم ديده از جمله سازمانهاي جديد براي مديريت آب و برق امروز از پس مديريت فاضلاب و آبهاي سطحي خود برنميآيد. پس با كدام دل خوشي امشب اهوازيها پاي سفره يلدا بنشينند؟ تازه اگر جاي خشكي در خانه داشته باشند كه سفره يلدا را پهن كنند. اما واقعيت اين است كه ما فراموش كردهايم كه ميتوانيم مجنون باشيم. مجنونوار شهر و ديارمان را دوست بداريم و براي بهتر و بهتر شدنش انرژي بگذاريم. براي فردايش برنامهريزي كنيم و همانطور كه پدر مجنون به او گفت «در نوميدي بسي اميد است/ پايان شب سيه سپيد است» به خودمان اين بيت را بگوييم. اصلا امشب حتي اگر كتاب «ليلي و مجنون» نظامي را نداريم استثنائا از اينترنت در گنجور يا سايتي ديگر بيابيمش و پند پدر مجنون را بخوانيم و با خود بگوييم، فصل عشقورزيدن ميتواند از زمستان شروع شود؛ عشق ورزيدن به شهرمان، عشق ورزيدن به مملكتمان و حتي عشقورزيدن به مديراني كه كارهايشان را درست انجام نميدهند. شايد آنها از ما طريق عشقورزيدن را آموختند و رفتارشان را زودتر اصلاح كردند. از همين شب يلدا شروع كنيم. لازم نيست تحولي عميق و عظيم باشد يا انقلابي در رفتارمان، همين كه بتوانيم يك عادت ساده را از امشب تغيير دهيم خودش اهميتي حياتي دارد. همين كه امشب موبايلها را گوشهاي بگذاريم و بنشينيم با هم گفتوگو كنيم و از عشق و محبت بگوييم نه از گراني و فساد!