ننه حيدر
غلامرضا طريقي
با قامتي دو تا كه حالا قدش را به يك متر رسانده است، با وزني سي و هشت كيلويي كه حالا سي و چهار، پنج كيلويش استخوان خالص است هنوز دارد كار ميكند. چه كار؟ هر كاري كه پيش بيايد. جمع كردن ميوه، بردن بارهاي مردم، جمع كردن هيزم، تميز كردن دودكشهاي بخاري، وجين كردن باغها و باغچهها، شستن ظرفها و انجام دادن كارهاي خانه مردم در روزهاي ديگر. هر كاري كه كسي دلش بيايد به اين قامت دو تا بسپارد. قامتي به قدمت و انحناي خود تاريخ رنجي كه معلوم نيست از كجا و در كدام روز به چهره اين زن نشسته است. گفتم هر كاري. منظورم فقط كارهايي نيست كه ممكن است به يك زن بسپارند بلكه منظورم هر كاري است كه به ذهنتان ميرسد. حتي جابهجا كردن بارهايي كه هم وزن خود او هستند. ممكن است ته دلتان كساني را كه به يك زن مسن سي و چند كيلويي كار ميسپارند، نفرين كنيد اما در اصل بايد دعايشان كنيد چون او پول بدون كار از كسي قبول نميكند، آنجايي هم كه او زندگي ميكند كارهاي كشاورزي چندان سبكي وجود ندارد پس يا بايد قبول كنند كه او از نان خوردن بيفتد يا كاري به او بسپارند و به آن بهانه نانش بدهند. «ننه حيدر» بيمه ندارد كه به فكر رشوه دادن براي كم و زياد كردن سابقهاش بيفتد. سرمايه ندارد كه نگران كم و زياد شدنش باشد. سرمايه او دو تا دست است كه هشتاد و چند سال به سوي آسمان دراز شده است. آن هم نه براي خودش بلكه براي دعا كردن ديگران. «نوم ايزد» و«ماشاءالله» ورد زبان اوست، وقتي از كنارش رد ميشوي. آشنا و غريبه هم ندارد. «ننه حيدر» سالهاست كه ننه حيدر هم نيست. حيدر سالها قبل مرده، اما نام و نشان تنها پسرش هنوز با اوست. اينجا مادرها را با نام پسر بزرگشان صدا ميزنند و البته ننه حيدر تنها همان يك فرزند را داشت كه سالها قبل جوانمرگ شد. قصه زني كه در بيست سالگي همسرش و در سي و چند سالگي تنها پسرش را از دست داده، اما هنوز با زندگي ميجنگد قصه تلخ اما شيريني است. دستش را كه گرفتم حس كردم خونش در تنم دويد انگار زندگي به رگهايم برگشت. «ننه حيدر» ننه همه ماست. ننه من كه چند روزي فرار كردهام از شهر تا در «دهستان»، بدون تلفن و اينترنت دلي تازه كنم، اما غم تازه ميكنم.
ننه شما كه خم شدن پشت پدر و مادرهايتان را ميبينيد، كاري نميتوانيد بكنيد.