انتقام رو از داستان تلخ زندگي فقط ميشه با خنده گرفت
زهير موسوي|
قديمتر، اون موقع كه داستان كلاسيك مينوشتند، آخر همه داستانها قهرمان داستان به خوبي و خوشي تا آخر عمر زندگي ميكرد، يا مثل كنت مونت كريستو خير بر شر غلبه ميكرد. اما واقعيت دنيا اين نبود، دنيا تلختر از داستانهاي كلاسيك دوست داشتني بود، آخر خيلي از داستانها اين آدم خوبها نبودند كه برنده بودند. داستاننويس، داستان سهيل ما رو هم خوب مقدر نكرد، تهش شد تلختر از زهر. تهش شد غصه، تهش شد آدمهايي كه تهمت شنيدن، اذيت شدند و به حقشون هم نرسيدند و آخر هم عمرشون به دنيا نبود.
انتقام رو از داستان تلخ زندگي فقط ميشه با خنده گرفت و خندههاي سهيل قشنگترين خاطرهاي هست كه ازش برامون ميمونه. سهيل همش خنديد وقتي بهش تهمت زدند، خنديد. وقتي از روابط عمومي تيم دوست داشتنيش اخراج شد، خنديد. حتي آخرين عكسي كه تو بيمارستان هم ازش بود داشت ميخنديد. انگار همهچيز براش مسخره بود، همهچيز براش شوخي بود، انگار درك كامل رسيده بود از «قُلْ متاعُ الدُّنْيا قلِيلٌ»
ايمان دارم اون لحظه كه جان نازنين سهيل از بدنش خارج شده هم ميخنديده.
مرگ براي مومنان بسان بوييدن بوي خوش است كه به سبب خوشي آن به خواب سبك ميرود و همه دردها از او رخت ميبندد.
به قول مولانا تو را غروب نمايد ولي شروق بود فقط تلخي داستان براي ماها موند، طلب صبر بايد بكنيم براي هم ديگه، براي همسرش و براي خانوادش. سهيل مهمان سفره كسي خواهد بود كه برايش سالها اشك ريخت.
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر كه مرا درد اين جهان باشد
جنازهام چو ببيني مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاري مگو وداع وداع
كه گور پرده جمعيت جنان باشد
جنازهام چو ببيني مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاري مگو وداع وداع
كه گور پرده جمعيت جنان باشد