گنج آزادگي
برخي، ظلم به سهيل گوهري را در رفتار مخالفان سياسياش در ماجراي تيم استقلال خلاصه ميكنند. اما كسي نميپرسد چرا با اينكه او سواد، لياقت، سلامت، سابقه تشكيلاتي و توان مديريت و ارتباطات بالا داشت تا حدي كه بالاترين رده اصلاحطلبان پس از فوتش پيام تسليت دادند، اما تا دو هفته پيش و انتصاب در سمت سادهاي در تيم استقلال، حتي يك سمت ساده مديريتي در دولت و شهرداري اصلاحطلب نداشت؟ آيا اصولگراها مقصر بودند؟ راستش پاسخ شرمآور است. سهيل از مجيزگويي و به تعبير خودش كيفكشي بيزار بود اما متاسفانه اصلاحات سالها است در همان هوايي تنفس ميكند كه در فضاي مديريتي مملكت حاكم بوده و قرار بود اصلاحات با آن مقابله كند، يعني حاميپروري. در دايره اصلاحات هم به جز مواردي اندك، به متملقها و كيفكشها امكان بروز ميدهند و همين حاميپروري از مهمترين دلايل ناكارآمدي اصلاحات بوده است. با همين انديشه بود كه سهيل در تاسيس و تداوم «نداي ايرانيان» براي عبور از اين فضا همراه شد. نداي ايرانيان در تحقق اين ايده و رساندن سهيل به جايگاه شايستهاش چنانكه بايد موفق نبود، اما راستش سهيل عاقبت در داستان خودش برنده شد. چرا كه چنان زيست و چنان رفت كه به آن معتقد بود. در عوض، برخي اصلاحطلبان كه ميتوانستند با خوشنامي بازنشسته شوند، به مناصب چسبيده و نرفتند و يا آن را به كيفكشها سپردند و امروز با بدنامي ميروند. اين را البته سهيل نخواست. خودشان خواستند. شايد زندگي و مرگ عزتمند سهيل مصداق اين چند بيت سعدي باشد كه
طلب منصب فاني نكند صاحب عقل/ عاقل آن است كه انديشه كند پايان را
آن به در ميرود از باغ به دلتنگي و داغ/ وين به بازوي فرح ميشكند زندان را