بيرحمي با جانوران
اسمعيل كهرم
70 سال پيش جنوب شهر تهران ساختار خود را داشت، خانههاي قديمي و كوچك كه ميان هر چهار، پنج خانه يك جاي خالي بود كه به آن خرابه ميگفتيم. بيخانمانهاي شهر در خرابهها منزل داشتند. مردم محل به آنها ميرسيدند، بارها برايشان غذا برده بودم. محله ما را پاخط ميگفتند همان خط ماشين دودي. خط بين خيابان خراسان با شاه عبدالعظيم كه به آن شابدالعظيم ميگفتيم. بسياري از رفقاي دوران كودكي من در حين آرتيست بازي روي سقف اين ماشين دودي جانشان را از دست دادند.
پول جمع ميكرديم و براي آنها اعلان ترحيم چاپ ميكرديم. خيلي دلم براي آن روزها تنگ شده. تمام فكر و ذكر ما اين بود كه چه كسي امسال زير علم 21 تيغه طيب خان ميرود. اين محله كوچه تنكابني در ناحيه شاخص بود. «باغ ما در طرف سايه دانايي بود».
هر وقت كه وارد اين كوچه ميشديم سيل كودكان بر شما خوشامد ميگفتند. بچهها همه جا بودند و هميشه بودند.
بنده هم گاهي با آنها بودم، لهجه اين بچهها با ديگران متفاوت بود! اغلب پدر و مادرم من را از به كار بردن آن طرز صحبت كردن منع ميكردند؛ هنوز هم هر وقت به آن مناطق ميروم آن لهجه را به كار ميگيرم.
هنوز مدرسه نميرفتم كه يك روز صبح از خانه خارج شدم. بچهها جمع بودند و با داد و فرياد به نقطهاي نگاه ميكردند.
من هم نگاه كردم چيزي را ديدم كه اي كاش نديده بودم! يك گلوله آتش به سرعت از يك تير چوبي برق بالا ميرفت. اين بچهها روي اين حيوان بيچاره نفت ريخته و آتش زده بودند و گربه از فرط جنون از تير بالا ميرفت!
حدود 70 سال از آن واقعه ميگذرد ولي چنان در ذهن من حك شده كه هماكنون در نظرم و پيش چشمم است. از آن تاريخ هر گاه بيرحمياي به حيوانات را مشاهده ميكنم به شدت ناراحت و منقلب ميشوم.
البته بعدها كه حفاظت از حيات وحش را به عنوان شغل انتخاب كردم نسبت به اين مساله حساس شدم و متاسفانه همه جاي شهر و روستا، ظلم و بيرحمي به جانوران را ميبينم. فراوانترين نشانه ظلم به جانوران، نگهداري پرندگان آوازخوان در قفس است كه همه جا آن را ميبينيم.
قناري نر براي شما نميخواند، اميدوار است كه يك پرنده ماده صداي او را بشنود و به سويش بيايد. اين انتظار چقدر طول ميكشد؟ چندي قبل در چهارراه مولوي كوچه مرغي بودم، صداهاي وحشتناكي مانند فرياد به گوشم رسيد، يك موتورسوار در دستش چند مرغ و خروس را گرفته بود و يك خروس از درد فرياد ميكشيد و موتوري بيخيال در حركت بود!
اعتراض كردم خنديد و گفت اينا نميفهمند! گفتم درد را كه حس ميكنند! يادم آمد كه وقتي يك معلم همستر دانشآموزي را آتش زد، يك خبرگزاري گفت اينها خرده فرهنگ محسوب ميشوند! خرده فرهنگ در مملكتي كه هزار و صد سال پيش اعتقاد داشت كه ميازار موري كه دانه كش است!
علامه محمدتقي جعفري ميگفت:«از استاد شنيدم كه فرمود كسي كه از حيواني نگهداري ميكند آن حيوان 33 يا 34 (شك از من است) حق بر گردن صاحب خود دارد! خرده فرهنگ آزار جانواران با اين فرهنگ سازگاري دارد؟ بنده در فارس شاهد گرگ به زنجير كشيدهاي بودم كه مردم ميخواستند آن را به آتش بكشند. اين گرگ يك گوسفند را كشته بود!
موعظه من اثر نكرد، سراغ پيشنماز را گرفتم و او را به ميان مردم بردم. او توانست مردم را قانع و متفرق كند!
من از رفتار ما ايرانيها با حيوانات اصلا راضي نيستم و شواهد زيادي هم براي عدم رضايت خود دارم تا اينكه فيلمهايش را از بازار فروش حيوانات در چين ديدم كه به راستي از شقاوت نوع بشر بنده شخصي را ديدم كه حيواني به اندازه موش را زنده در آب جوش پوست ميكند و نيز شخصي را ديدم كه يك توله سگ را ميپخت در حالي كه حيوان ناله ميكرد!
بدرفتاري و بيرحمي با جانوران در تمام جهان كماكان ادامه دارد. حتي در جهان به اصطلاح متمدن! در انگلستان پليس مبارزه با خشونت با جانوران فعال است.
در حالي كه در تاريخ و فرهنگ ايران 700 سال پيش در مورد جانوران چنين ميانديشد و از قول آنان ميگويد:
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم
با شما نامحرمان ما خاموشيم