علم روايتمحور...
عباس عبدي
شايد ترديدي نباشد كه رابطه برخي نيروها با علوم انساني و اجتماعي، مثل رابطه جن و بسمالله است. از همان زمان انقلاب فرهنگي كه كوشيدند مثلا علوم انساني را اسلامي كنند و درنهايت معلوم شد كه نه فقط چنين كاري نشدني است، بلكه آن كساني كه متولي اين سياست بودند، درك قابل قبولي از علوم انساني نداشتند كه بخواهند آن را اسلامي كنند. پارادوكسي وجود داشت، زيرا چيزي را كه نميدانستند چيست، چگونه ميخواستند اسلامي كنند. هنگامي كه ميفهميدند كه چيست متوجه ميشدند كه قيد اسلامي زدن به آن بيمعنا بود. نتيجه اين شد كه چند كتاب به نام جامعهشناسي اسلامي، اقتصاد و روانشناسي اسلامي بيرون دادند كه معلوم شد همان علم جامعهشناسي و اقتصاد و روانشناسي را شكسته و بسته از اين طرف و آن طرف جمع كردهاند و فقط وسط آنها آيهاي يا حديثي كه معلوم نيست چه ارتباطي به اين مسائل دارد، قرار دادهاند و آيات را هم با اعراب نوشتهاند كه خيلي اسلامي به نظر بيايد. اين كتابها را به عنوان منابع درسي قرار دادند و چيزي نگذشت كه همه آنها به فراموشي سپرده شد و از آن كتابهاي اثري باقي نماند و خودشان هم ترجيح دادند كه فراموش كنند. درنهايت از اواسط دهه ۱۳۶۰، علوم انساني خط مستقل خود را پيش گرفت و دوره طلايي علوم انساني و پژوهشهاي آن در ايران آغاز شد و هر چه جلو آمديم اين علم پيش رفت و حتي نهادهاي خود را ايجاد كردند و در مقابل، مخالفت تندروهاي قشري با آن بيشتر شد. علت نيز روشن است. علوم انساني آخرين دستاوردهاي تمدن بشري در فهم جامعه و رفتار انسان و تحليلهاي ساختاري و نهادي آن است. اين علوم كمابيش نقش انتقادي دارند و منتقد وضع جاري به سوي بهبود امور هستند يا مدافع وضعيت موجود براي پرهيز از رفتن به سوي پرتگاه هستند.
علوم انساني مانع اصلي در راه قدرتگيري طرفداران شبه علم يا گرايشهاي ضد علمي است. علوم انساني مانع از اوجگيري عوامگرايي است. آن نوع عوامگرايي كه ارادهگرايي را ترويج ميكند، وعدههاي پوچ و سر خرمن ميدهد و ادعا دارد كه عالم و آدم را در طرفهالعيني آباد يا تعمير! ميكند. علوم انساني ذهنيتهاي نقاد را تقويت ميكند كه هر چيزي را به سادگي نپذيرند و براي آن استدلال و شواهد ميخواهد. ويژگي اصلي هر علم از جمله علوم انساني، روش تحقيق آن است. از اين رو علوم انساني ادعاهاي بدون دليل را كه از خلال روش تحقيق شناخته شده ثابت نشده باشد، نميپذيرد. علم و علوم انساني مستند حرف ميزند و متكي به آمار و ارقام است. در ساختاري كه علمگرا باشد، به طور قطع، علوم انساني و انديشمندان آن جايگاه معتبري دارند و مهمتر از اين جايگاه آن است كه براساس ادبيات علمي با همه ويژگيهاي آن نظر ميدهند و سياستگذاري ميكنند. متاسفانه در دو سال اخير اين گرايش دست بالا را در ساختارهاي رسمي يافته است، به همين علت هجوم شديدي را در عمل و در نظر عليه اين علم و حاملان و نهادهاي آن آغاز كرده است. اين كار حتي با حمايت از شبه علم يا ضد علم در پزشكي آغاز شد كه به علت كرونا اهميت يافت ولي تبعيت از
شبه علم در پزشكي هزينههاي جدي دارد، لذا بخش مهمي از مخالفان علم از كنار آن گذشتند و خود را مقيد به دستورات دانش پزشكي كردند. همچنين در حوزه مهندسي و علوم پايه معمولا سكوت ميكنند و حرفي جز تعريف و تمجيد نميزنند، چون در آنجا شبه علم زمينه چنداني ندارد، هر چند اين گرايش در مواردي اثرات خود را در همين زمينه هم نشان ميدهد كه كروناياب مستعان يا ادعاهاي عجيب و غريب در فناوري از اين نمونه است، ولي ميدان اصلي تاخت و تاز آنان علوم انساني است كه هر كس با هر بضاعتي خود را صاحب صلاحيت ميداند كه در آن وارد شود و نظر دهد. حتي فراتر از علم، وارد معجزات و كرامات اين و آن نيز ميشوند و بديعترين تحليلها و نظرات را درباره سياست، تاريخ، اقتصاد و جامعه و روان آدمي از هر تريبون و منبري روانه بازار ميكنند و با كشيدن شكل مار، ميكوشند نويسنده مار را از گردونه رقابت حذف كنند. تهاجم به افراد و استادان و انديشمندان نهادهاي علوم انساني از اين جمله است كه حتي صداي اعتراض بخش قابلتوجهي از همفكران سابق خودشان را هم در آورده است. اين فرآيند آغاز سقوط و ارتجاع است. آنان علوم انساني را در خدمت توجيه و تبيين افكار و برنامههاي غيرعلمي خود ميخواهند. درحالي كه علم و علوم انساني در خدمت قدرت نيستند، در خدمت حقيقت هستند. آنان علم را مثل رسانههايشان «روايتمحور» ميخواهند و نه «حقيقتمحور». رسانه روايتمحور بياثر و غير كاركردي است، چه رسد به اينكه علم بخواهد روايتمحور، آنهم روايت رسمي باشد. علم روايتمحور همان مثلث چهار ضلعي و از نوع حشو قبيح است.