روزي كه شاد بوديم
سروش صحت
سه نفر وسط خيابان جلوي تاكسي ما ميرقصيدند. خيابان غلغله بود و ماشينها پشت سر هم قطار شده بودند و تكان نميخوردند. راننده گفت: «تو اين همه سالي كه پشت فرمون بودم فكرشم نميكردم يه روزي ترافيكي ببينم كه ازش كيف كنم.» همه مسافرهاي تاكسي شاد بودند. بيرون تاكسي هم مردم شاد بودند و شادي ميكردند. اين بار شلوغي و ترافيك كسي را اذيت نميكرد.... كمكم تعداد بيشتري وسط خيابان آمدند. مردم دست هم را گرفته بودند و كنار هم پايكوبي ميكردند. زني كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «خيليها فهميدن كه به جاي دعوا و مرافعه ميشه نشست و حرف زد.» راننده گفت: «اين درسته... چيزي كه مردم رو شاد كنه درسته.»