خطرناكتر از كشتار دانشآموزان
اتفاقي كه هفته گذشته در يك مدرسه در پيشاور پاكستان رخ داد و طي آن نزديك به 300 دانشآموز كشته و زخمي شدند را نميتوان با اطلاق يك كلمه جنايتكارانه يا تروريستي توصيف كرد و از كنار آن به سادگي گذشت. چرا؟ اين اقدام در نوع خود بينظير بوده و حكايت از عمق فاجعهيي دارد كه منطقه را دربرگرفته است، اين اتفاق با ساير موارد به كلي فرق دارد. عمليات نظامي طالبان عليه ديگران را به چند سطح ميتوان تقسيم كرد؛ سطح اول حمله نظاميان به نظاميان است كه با هدف كشتن آنان و سپس فرار كردن و زنده ماندن حملهكنندگان است. سطح دوم عمليات انتحاري عليه نظاميان بيگانه يا افغاني يا پاكستاني است. به اين معنا كه فرد يا افراد معيني به صورت انتحاري، به خود بمب بسته يا با نارنجك و اسلحه حمله ميكنند، با علم به اينكه 100 درصد كشته ميشوند يا در حين عمليات خود را منفجر خواهند كرد. سطح بعدي حملات مسلحانه به افراد و نيز مراكز غيرنظامي مثل مراكز فرهنگي يا سياسي خاصي است كه با آن مخالف هستند. سطح بعدي حمله انتحاري به اين مراكز است كه نمونه آن انفجار يك فرد انتحاري حين اجراي يك تئاتر در كابل است كه دو هفته پيش رخ داد و تعداد زيادي كشته شدند. سطح ديگر كه در اين مورد خاص ديده شده حمله انتحاري به كودكان بيگناه و كشتن و زخمي كردن صدها نفر از آنان به همراه كشته شدن قطعي مهاجمان است. فراموش نكنيم كه شش نفر انتحاري در اين حمله شركت كردهاند، پيدا كردن اين تعداد انسان براي كشته شدن خودشان و نيز كشتن افراد بيدفاع و بيگناه به ويژه كودك و نوجوان، مساله بسيار پيچيدهيي است كه نميتوان با حكم تروريسم يا جنايت آن را به نحو كافي توصيف كرد. ترديدي نيست كه آنان هم جان خود را دوست دارند و به صورت غريزي بايد متوجه باشند كه كشتن كودكان و نوجوانان بيدفاع عمل زشت و غيرقابل قبولي است، پس چگونه و تحت چه شرايط و به نام اسلام و چه تعاليمي ميتوانند به اين مرحله برسند كه كودكان مسلمان را بيهيچ گناهي به رگبار بسته و خود را در ميان آنان منفجر كنند؟ چه بذرهايي از نفرت و كينه در منطقه كاشته شده است كه چنين افرادي كينهتوزي را پرورش ميدهد؟ و چگونه و با اتكاي به كدام اسلحه و بمباران و سركوب ميتوان ريشه اين درخت كينه را از زمين درآورد و آن را خشك كرد؟ آيا همه عوامل موثر بر اين رويدادها، ناشي از امور اعتقادي است؟ به طور قطع نميتوان علت بروز رويدادهاي مذكور را به مسائل فكري و اعتقادي تقليل داد ، چراكه اصول اعتقادي مسلمانان آن منطقه در ميان ساير مسلمانان نيز كمابيش هست، ولي اين نوع رفتارها فقط در محيط اجتماعي خاصي شكل ميگيرد و شكل گرفته است. اكنون 37 سال است كه افغانستان درگير جنگ و خونريزي است، از كودتاي ماركسيستهاي روسي گرفته تا حضور ارتش شوروي در آنجا و سپس مبارزات جهادي با آنان و ميان خودشان و پس از آن حكومت مجاهدين و درگيري با طالبان و پس از آن حاكميت طالبان و مبارزه مجاهدان عليه طالبان و در نهايت نيز حمله امريكاييها و مبارزه طالبان عليه امريكاييها و غربيها و بمباران پياپي و كشتارهاي طرفين، چنان قوام و زيرساختهاي اجتماعي و حيات عادي مردم را دچار اختلال كرده كه از رحم و بطن چنين جامعهيي هر نوع موجودي زاييده ميشود. موجودي كه حاضر باشد، به صورت انتحاري به دانشآموزان بيگناه و بيدفاع مدرسهيي حمله كند و آنان را از دم رگبار گلوله بگذراند. اين جنايت، حكايت از شكلگيري سطح جديدي از خشونت است كه بايد به ريشههاي آن پرداخت و نميتوان به محكوم كردن آن بسنده كرد. ايران نميتواند از حيث اين اتفاقات جزيره آرامشي باشد كه در شرق آن پاكستان و افغانستان و در غرب آن عراق و سوريه هر روز بيش از پيش در اين بحران غرق شوند. بايد فرآيندهاي بينالمللي براي حل اين بحران شكل گيرد و ايران نيز نقشي محوري در آن ايفا كند. اين بحرانها خود به خود حل نميشوند، مثل آتشي نيستند كه به مرور زمان كمسو و خاموش شوند، سوخت اين آتش از دل دودهاي آن دوباره تامين ميشود. آنچه خطرناكتر از اين جنايت است، فقدان طرح و برنامهيي منطقهيي و ملي براي حل آن است. زخم فلسطين كم بود كه اكنون زخمهاي ديگري در منطقه سر باز كرده است؛ زخمهايي كه هر روز عميقتر شده و عفونت آن به مناطق اطراف زخم نيز در حال سرايت كردن است و هرچه اين زخم ناسورتر شود، امكان درمان آن نيز كمتر ميشود و اين براي منطقه خطرناكتر از كشتار دانشآموزان بيگناه پيشاوري است و مسووليت آن برعهده سياستمداران و دولتهاي منطقهيي و قدرتهاي جهاني است. ساده كردن مسائل منطقه زير عنوان و برچسب «جنگ با تروريسم» كه در زمان جرج بوش رواج يافت، اشتباهي بود كه موجب كورتر شدن گره بحرانهاي منطقه شد.