استاد انسانشناسي دانشگاه تهران مدير موسسه انسانشناسي و فرهنگ
خلاقيت نوستالژيك، ويرانگري گذشتهگرايي
ناصر فكوهي
«موزه معصوميت» رمان زيباي اورهان پاموك برنده جايزه نوبل ادبيات 2006، نمونهاي زيبا و تحسينبرانگيز از قدرتي است كه ميتوان در كاربرد ساختارهاي حافظه نوستالژيك براي فرآيندهاي هويتساز و خلاقيت ادبي، مشاهده كرد. يادآوري گذشته، هرچند با آميزهاي از غم و شادي همراه باشد و ساختن گذشتهاي خيالين، هرچند با خيالپردازيهاي زيادي همراه باشند، هميشه ميتوانند به آفرينشهاي هنري و ادبي خارقالعادهاي دامن بزنند و فرآيندهايي هستند از لحاظ اجتماعي، فرهنگساز، هويتدهنده و ضروري براي همه انسانها. اين ضرورت، به ويژه در جهاني كه هر روز بيشتر مشخص ميشود در آن، اصل، نبود قطعيت و شكنندگيهاي هويتي و فروپاشيهاي اخلاقي است، دوچندان ميشود. بنابراين نميتوان اينگونه نوستالژي، يعني دلبندي به گذشته و يادآوري آن را در طعم شيرين زندگي و حتي غم خوردن در بازيافتن طعم تلخ آن را لزوما پديدهاي منفي دانست. گذشته ما، خاطره و هويت ما است و بر پايه اين حافظه، ولو آكنده از پارههايي نه همواره خوشايند شكل گرفته باشد، ميتوانيم در جهان وجود داشته باشيم و حال و به ويژه آينده خود را بسازيم. اما آيا ميتوان فرايندهاي نوستالژيك را در هر حالتي پذيرفت و مثبت ارزيابي كرد؟ و حتي از آن حادتر، آيا ميتوان نوستالژي را با گذشتهگرايي (passeism) يكي دانست؟ پاسخ به هر دو پرسش منفي است: نوستالژي از نيازهاي اجتماعي و حتي زيستي (بيولوژيك) ريشه ميگيرد كه ما را به سنتها، خاطرات، زندگي و تجربه آن در همه جنبههايش پيوند ميدهد و با گذر زمان ابزارهايي عاطفي و ذهني و حتي مادي را در اختيارمان ميگذارد تا بتوانيم خود و آيندهمان را بسازيم. نوستالژي بدون شك در خود نوعي غم و اندوه و نوعي خيال را حمل ميكند، اما هيچ يك از اينها ذاتا روي به سوي نابودي هويتي يا بازسازي بيمارگونه و آسيب زده هويتها ندارند. از اين رو، ميتوان يك فرد نوستالژيك بود و با اميدواري به آينده نگريست و دچار خيالپردازيهاي متعصبانه و نفرتبار عليه ديگران، چه ديگر فرهنگها و چه ديگر زمانها، از جمله زمان حال و زمان آينده نشد. هم از اين رو، آنچه گذشتهگرايي ناميده شده را نميتوان نوعي نوستالژي دانست، ولو آنكه عموما در آن از فرايندهاي نوستالژيك به صورت گستردهاي سوءاستفاده ميشود. گذشتهگرايي را ميتوان تا حدي گرايش به ارج نهادن به آنچه به صورتي دلخواهانه و آمرانه، «گذشته» ناميده شده و عموما تركيبي بسيار مغشوش از واقعيت و خيال و حتي دستكاريهايي خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه در رخدادها و ذهنيتهاي گذشته است، دانست. اين امر با قصد ويرانگري دستاوردهاي زمان حال و به خصوص به قصد تاثير گذاشتن بر فرآيندهاي آيندهساز يك فرهنگ انجام ميگيرد تا آنها را به سوي شكل گرفتن در قالبهاي يك ايدئولوژي خاص، سوق داد. بنابراين به همان اندازه كه فرآيندهاي «تجربه»، «خاطره» و حتي نوستالژي ميتوانند براي ساختن آينده يك فرهنگ در سطوح و ابعاد مختلف ادبي، رواني يا اجتماعياش مفيد باشند، گذشتهگرايي عموما تاثيري منفي دارد زيرا جاي فرايندهاي سالم و خودانگيخته و ناشي از نيازهاي واقعي انسانها و ذات نيكوي آنها را به فرايندهايي سودجويانه براي كسب قدرت يا ثروت ميدهد و براي اين كار بهشدت، ساختارهاي خيال و حافظه را دستكاري ميكند تا به آنها باورهاي ايدئولوژيك خود را تحميل كند. دو نمونه شناختهشده از گذشتهگرايي را ميتوان در برخي از اشكال «سنتگرايي» و «مليگرايي» مشاهده كرد. گونهاي از سنتگرايي وجود دارد كه نوعي گذشتهگرايي و گذشتهپنداري است و دست به تقدس دادن و ترسيم سيمايي خيالين از سنتها ميزند. در حالي كه ميدانيم برخي سنتها، صرفا ساختارهاي عرفي يك جامعه بودهاند و به خودي خود، نه داراي ارزشي ذاتي هستند و نه در همه موارد قابل دفاع. نمونههايي از سنتگراييهاي مدرن و پسامدرن را امروز ميتوانيم در گروههاي سلفي نظير داعش و جنايات بيرحمانه آنها كه به نام سنت انجام ميگيرند و شواهدي روشن از گذشتهگرايي ايدئولوژيك و سياسي و دستكاريكننده هستند، مشاهده كرد. در كنار اين امر، مليگرايي افراطي نيز نوع ديگري از گذشتهگرايي است كه با انقلابهاي سياسي قرن نوزدهم به ويژه انقلاب فرانسه آغاز ميشود. اين انقلابها، از آنجا كه تمايل داشتند مفهوم جديدي با عنوان «ملت» به وجود آورند تا مشروعيت جديد خود را نه همچون قبل از كليسا و اشرافيت خون، بلكه از يك «پايه اجتماعي مورد ادعا» بگيرند، دست به تقويت فرآيندهاي خيالين گذشتهگرا ميزنند. ساختن تاريخ در مفهوم جديد كلمه با «افتخارات» و «عصرهاي طلايي» آن، كه اغلب خونينترين و مرگبارترين بيرحميهاي يك مردم را به حساب افتخاراتش ميگذارد، در حالي كه مردمي ديگر از اين جنايات آزار ديدهاند، و برعكس، نمونهاي از اين گذشتهگرايي ايدئولوژيك مدرن است. چنين گذشتهگرايي بود كه در قرن بيستم صدها ميليون انسان را در جنگ ميان ملتهاي مختلف كه در واقع جنگ ميان دولتهاي البته بدون شك همه ما بايد نسبت به ارزشي كه در ميراث فرهنگي، در زبان، در ادبيات غني خود داريم، آگاه باشيم و از آنها به بهترين شكلي در ساختن زندگي جديد خويش استفاده كنيم. سنتها و ميراث فرهنگي گنجينههاي بزرگي هستند كه ميتوانند بهترين توشه براي ساختن آينده باشند، اما اين كار نياز به درك درست آنها و نقشه راهي مناسب و مدرن دارد. اما، امروز افتخار به گذشته و ساختن خيالپردازي از گذشتههايي كه با اندكي انديشيدن ميتوانيم درك كنيم نميتوانستهاند چندان هم در همه ابعادشان «طلايي» بوده باشند، سنگ بناي فاشيسمها و مليگراييها و فرآيندهاي ارتجاعي جديدي را ايجاد كردهاند كه قرن بيست و يكم را از همين سالهاي نخستينش به يك قرن بينهايت خشونتآميز بدل كرده است. درك آنكه سرنوشت كنوني ما، و به خصوص آينده ما بيشتر از آنكه حاصل يك تجربه منحصر به فرد فرهنگي در يك پهنه محدود تاريخي – جغرافيايي باشد، حاصل تجربه چندين هزارساله همه انسانها و تجربه ميليونها ساله طبيعتي است كه همگي به آن مديون هستيم، نوعي آگاهي سيارهاي در ما به وجود ميآورد كه سبب خواهد شد، با وجود حفظ زيباييهاي احساس نوستالژيك و استفاده از آنها براي خلاقيتهاي هنري و ادبي، و با وجود ارزشي كه براي سنتها و ميراث فرهنگي با ارزش خود قايل هستيم، بتوانيم بيشتر انسانهايي امروزي باشيم و نه انسانهايي اسير مانده در گذشتههايي موهوم و در خيالباقي براي برپا كردن آيندههايي موهومتر. برعكس تمايل به اصرار ورزيدن بر برتري فرهنگ خود نسبت به فرهنگ ديگران لزوما ما را به سوي سلسله مراتبي ديدن تاريخ و فرهنگ انسانيت ميكشاند كه پايههاي فاشيسم و نژادپرستيهاي فكري و عملي را ميسازند.