با كريمان كارها دشوار نيست
سيدعليميرفتاح
هركسي اين روزها به من ميرسد، از انتشار «كرگدن» كه باخبر ميشود، از سر دلسوزي و البته عاقل اندر سفيه نگاهم ميكند و – شوخي و جدي- ميگويدم: «ديوانهاي در اين اوضاع و احوال مجله درميآوري؟» بعد هم براي اينكه حسابي توي دلم را خالي كنند از فروش روزنامهها و مجلات نامدار آمارهايي باورنكردني ميدهند: «فلاني را ميداني چندتا فروخته؟ بهماني را ميداني اين ماه چقدر برگشتي داشته؟ بسياري را شنيدي از خير مجلهاش گذشته و درش را تخته كرده و رفته پي كارش؟» و از اين قبيل.
راست ميگويند و خودم خبر دارم كه در آنچه ميگويند هيچ مبالغه نميكنند. وضع خرابتر از اين حرفهاست. اوضاع مطبوعات خوب نيست و ملت اكثرا با روزنامه و مجله قهرند و حتي جلوي دكه مطبوعات پا هم شل نميكنند چه برسد به اينكه بخواهند دست به جيب شوند.
قبلا دم پيادهرو مقابل دكههاي مطبوعاتي جا نبود آدم رد شود. ملت ميايستادند و تيترها را بالا و پايين ميكردند حتي همانجا سرپايي بحثشان هم ميشد باهم؛ اما الان انگار دارند از جلوي صنايع دستي رد ميشوند و انگار با يك كالاي تجملي و در عين حال بنجل و گرانقيمت بلكه با زخارف ناكارآمد دنيا طرفند. زيرچشمي نگاهي ميكنند و ميروند رد كارشان.
نه شوقي، نه اشتياقي... اين بيت مرحوم رهي معيري را وصفالحال مطبوعات مييابم: «نه دل مفتون دلبندي، نه جان مدهوش دلخواهي/ نه بر مژگان من اشكي، نه بر لبهاي من آهي»... آه كه هست بر لبانمان البته. لذا با اين اوضاع و احوال و با اين پندهاي دوستانه، تهدلم نگران ميشوم كه نكند كرگدنها روي دستم باد كنند و باقي عمرم را بروم در آخر صف ورشكستگان و بدهكاران مطبوعاتي بنشينم و كاسه چهكنم، چهكنم دست بگيرم... اما حقيقت اين است كه من با باقي روزنامهنگاران فرق دارم، كرگدن هم با باقي روزنامهها و مجلهها فرق دارد، يك فرق اساسي هم دارد... از خودم تعريف نميكنم. از خود تعريف كردن شكر خوردن است اما وقعيتها را بايد گفت.
من چون رفيقبازم و با بيشتر خوانندگانم دوستي دارم؛ ميدانم كه در اين كار و بار جديد زمين نميخورم و تنها نميمانم. من به تجربه دريافتهام كه رفقاي باصفايم رهايم نميكنند و در اين برهوت مطبوعات، در اين كوير لوت رسانههاي كاغذي تنهايم نميگذارند. قصه مال امسال و پارسال نيست. 20 سال بيشتر است كه تنهايم نگذاشتهاند؛ از زمان سوره و مهر و ابرار هفتگي و كافهشرق و تازه و آرمانشهر و روزگار و نگاه پنجشنبه تا همين ضميمه هفتگي روزنامه اعتماد هوايم را داشتهاند و مراقبم بودهاند كه دركار و بارم درنمانم. يكي گفت «چرا براي كرگدن تبليغ نميكني؟» گفتم اين رفقا خودشان هركدام به اندازه 10 تا تيزر و صدتا بيلبورد تبليغ ميكنند؛ طريقت كرگدنيه را. همين امروز بالاي بيست، سيتا عكس به تلگرامم آمده كه در هركجا كه كرگدن رفته بود رفقا عكس گرفته بودند كه داشتند كرگدن را تبليغ ميكردند. عكس فرستاده بودند كه دلم قرص شود كه تنها نيستم... اشتباه نكنيد. خيالپرداز و بچه نشدهام كه دلم را به چهارتا عكس و تعريف خوش كنم و خودم،خودم را گول بزنم و وانمود كنم كه همهچيز «اوكي» است. نخير همهچيز اوكي نيست و واقعا ما در يك كوير لميزرع قرار گرفتهايم معذلك با رفقاي صاحبكرامت كار نشد ندارد. رفيق كريم كه داشته باشيد در وسط كوير هم ميتوانيد واحهاي بزنيد كه روحتان را تازه كند. به تعبير مولانا جلالالدين محمد «تو مگو ما را بدان شه بار نيست/ با كريمان كارها دشوار نيست»؛ حقيقتا با كريمان كارها دشوار نيست. به لطف رفقاي باصفايي كه اينجا و آنجا پيدا كردهام كرگدن را تبديل به واحه مصفايي ميكنيم كه خستگي همهمان در سايهسارش دربرود. بايد كمك كنيم به همديگر تا تعداد اين واحهها زياد شود. يكجا واحه روزنامه، يكجا واحه هفتهنامه، يكجا واحه ماهنامه... تحمل كوير دنيا بيواحه كار آساني نيست. اصلا مگر ميشود بيمجله و كتاب زندگي كرد؟ لازم است كه بعضي بعدازظهرها بنشينيم يك گوشه و فارغ از دنيا و مافيهاش قصه بخوانيم، شعر بخوانيم، مقاله بخوانيم و در فاصله دوستداشتني سيگار و چاي درباره مجله و كتاب و فيلم و روزنامه باهم حرف بزنيم. كار دنيا بيمجله راه نميافتد، بيكرگدن به طريق اولي راه نميافتد.