بخور و نمير
اسدالله امرايي
مجموعه داستان «مردي كه دو پاي چپ داشت» اثر پي.جي. وودهاوس، نويسنده طنزپرداز انگليسي با ترجمه نيلوفر خوشزبان در نشر نون منتشر شده است. سر پلام گرِنويل وودهاوس را يكي از بزرگترين طنزپردازان قرن بيستم ميلادي ميدانند. «آقاي مگز تصميماش را گرفته بود. ميخواست خودكشي كند. از وقتي نخستين بار ايده اين كار به ذهنش رسيد تا آن موقع كه كاملا مصمم به انجام آن بود، لحظههايي پيش آمده بود كه دچار ترديد شده بود. در چنين لحظاتي با هملت درونش به گفتوگو نشسته بود: آيا بزرگواري آدمي بيشتر در آن است كه زخم فلاخن و تير بختِ ستمپيشه را تاب آورد يا آنكه در برابر درياي فتنه و آشوب سلاح برگيرد و با ايستادگي خويش بدان همه پايان دهد؟» كتاب «بخور و نمير» به نوعي زندگينامه پل آستر، نويسنده امريكايي است با عنوان فرعي «شرح شكستهاي نخستين من». نشر افق اين كتاب را با ترجمه مهسا ملكمرزبان منتشر كرده است ترجمه ديگري از اين كتاب با ترجمه بهرنگ رجبي در نشر چشمه منتشر شده است. كتاب با اين جمله شروع ميشود: «در اواخر بيستوچندسالگي و اوان سي و چندسالگي من دورهاي چندساله از سر گذراندم كه در آن دست به هركاري ميزدم، شكست ميخوردم. ازدواجم به طلاق انجاميد، كار نويسندگيام نگرفت و مشكلات مالي بر سرم آوار شد. منظورم نه فقط افلاس مقطعي يا دورههايي از سفت بستن كمربندها بلكه بيپولي مداوم، طاقتفرسا و كشندهاي است كه جانم را تباه كرد و جسمم را در هراسي بيتمام برده بود... در سه سال و نيمي كه در فرانسه زندگي كردم، به مشاغل متعددي روي آوردم، از اين كار نيمه وقت به آن يكي، آنقدر به صورت مستقل و آزاد كار كردم تا جانم بالا آمد. موقعي هم كه كار نميكردم، داشتم دنبال كار ميگشتم. وقتي كار داشتم به فكر پيدا كردن كار بيشتري بودم. حتي در بهترين شرايط درآمدم به اندازهاي نبود كه احساس امنيت كنم و با وجود اينكه يكي دوبار خطر از بيخ گوشم رد شد اما خودم را از افتادن در ورطه نابودي كامل نجات دادم.» رمان «برادران سيسترز» اثر پاتريك دوويت است كه با ترجمه پيمان خاكسار در نشر چشمه منتشر شده است. «اندوخته روحيهام را يك كاسه كردم و تصميم گرفتم كه آلونك را به جايي قابل سكونت تبديل كنم. نه هيزمي باقي مانده بود و نه خار و خاشاكي، ولي خاكسترها و زغالها هنوز سرخ بودند و من رفتم سراغِ صندلي پيرزن و بردمش بالاي سر و كوبيدمش زمين و خوردش كردم. پايهها و نشيمن و پشتياش را به شكل يك وي برعكس توي شومينه چيدم و كمي از نفت فانوس را روي راس هرم ريختم. يك دقيقه بعد صندلي ناگهان شعله كشيد. از درخشش و بويش نيرو گرفتم. صندلي از چوب سخت بلوط بود و خوب ميسوخت. مادرم هميشه ميگفت پيروزيهاي كوچك و من هم همين را با صداي بلند تكرار كردم.» پيمان خاكسار، مترجم جوان و پرتواني است كه آثار خوبي را به فارسي ترجمه كرده از جمله ميتوان به دو رمان، اتحاديه ابلهان و شاگرد قصاب اشاره كرد. «كلاراي عزيز، اگر آن دسته گل عروسيت را در هوا نگرفته بودم، احتمالا همهچيز مسير ديگري پيدا كرده بود، ياسمن و ياس، راستي هنوز يادت هست؟ به نظرم عادلانه نميآيد كه زنجيره چيزها فقط بعد از گذشت زمان خود را نشان ميدهد. از طرف ديگر هم خوشبختم، قلبي دارم ناآرام و مطمئن. الان كليدها را تحويل ميدهم؛ وقتي از اين در بروم بيرون، به پشت سرم نگاه نميكنم، حتي يك بار، برايت قسم ميخورم و فكر ميكنم _ آنجايي كه فردا خواهم بود، ديگر امروز گذشته.» رمان «اول عاشقي» نوشته يوديت هرمان، نويسنده آلماني است كه محمود حسينيزاد ترجمه كرده و نشر افق با خريد كپيرايت آن را منتشر كرده است.