نان از دست خورشيد
شعرهايي كوتاه از علي محمودي
تنهايي بيپايان،
بر گور من
ابرها خشكيدهاند
ضجه جنگل
در هجوم آتش
مه بيخيال خيمه زده
از ميان ويرانهها
صداي گريه آمد
و قهقهه باد
بر مزار درختان
پرندگان
آواز عزا خواندند
شاپرك
در آينه
تنهايي را ميديد
كودك آواره
نان از دست
خورشيد گرفت