نوروز را چگونه گذرانديد؟
احمد طالبينژاد
وقني براي گذران تعطيلات نوروزي به جايي در يكي از روستاهاي جنگلي شمال پناه ببري كه نه «از آب و آبادي خبري هست و نه از گلبانگ مسلماني» براي رهايي از كابوسهايي كه در طي سال ذهنت را انباشتهاند، و تنها چند كانال تلويزيون داخلي پيش رويت باشد كه ازهمان شب سال تحويل تا واپسين روز تعطيلات غمنامه پخش ميكنند، خب غمباد ميگيري و يك من رفته صدمن بر ميگردي به زندگي در اين جنگل ماشين و درياي دود و كثافت و مثل نهنگها تن ميدهي به خودكشي دسته جمعي؛ تنها راهي كه پيش پاي پايتختنشينها مانده. همين رفتوآمد و شلوغي راهها و تصادفهاي مرگبار و معطليهاي وحشتناك و اعصاب خرد و خراب و غريبي حصر و غم جمعه عصر و همه اينها دست به دست هم ميدهند و پدر صاحب بچه را در ميآورند. آنوقت ياد اين ضربالمثل ميافتي كه «رفتم خونه خاله دلم واشه. خاله... » الان است كه بگوييد باز اين آدم غرغرو رفت پشت تريبون (ميخواستم بنويسم بالاي منبر گفتم در آغاز سال كار دست روزنامه اعتماد و ميرفتاح و خودم ندهم) و دارد پشت سر هم آيه يس ميخواند. خب عيد است و همين مشكلات و هميشه هم اين جوري بوده. نه عزيزم. من كه بچه همين ديروز نيستم. مردم در سالهاي دور هم عيدها مسافرت ميرفتند. بيشتر جنوب. اهواز و آبادان و بندرعباس و شيراز و اصفهان. اما حالا خوزستان كلا از فهرست مناطق گردشگري خط ميخورد. نه هواي سالم دارد و نه آب سالم. شيراز هواي فرهنگي مناسبي ندارد. توي تخت جمشيد، براي گردشگران روضه ميخوانند مبادا يك دم از ياد غم و غصه غافل شوند. توي اصفهان با جنازهاي طولاني رو به رو ميشوند كه روزگاري زايندهرود نام داشت و سرشار از حس زندگي بود. در اروميه توفان نمك به پا ميشود و در جادهها توفان خون. آخر هم جادههاي شمال كه روزگاري كسي ميگفت «محاله يادم بره»، ظرفيت و كشش اين همه ماشين را ندارند. اصلا مملكت ظرفيت اين همه ماشين را ندارد. اما وقتي قرار است چرخ برخي نهادها با پول مردم بچرخد، خب همه را تشويق ميكنند به خريدن قارقاركهايي كه ميبينيم. محيط زيست بهشدت آلوده است و آدم رغبت نميكند بساطش را در دل طبيعت پهن كند. و اين طوري است كه عيد نوروز كم كم دارد به يك عذاب عمومي تبديل ميشود. امسال كه عزاي عمومي بود تا ببينيم سال بعد چه خواهد شد. اين بود انشاي من!