• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4443 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۸ مرداد

و اما بعد، آقاي مدير

مجتبي احمدي

از چند روز قبل، تقويم روي ميز آقاي مدير اشاره مي‌كرد كه سه‌شنبه 29 مردادماه 1398، «عيد سعيد غديرخم» است و تعطيل. حالا همان روز تعطيل بود و آقاي مدير در خانه‌اش به خواب نوشين بامداد رحيل. در مهماني شب گذشته، شب تعطيلي، خيلي خوش گذشته بود و حالا در صبح فردايش، خواب تا لنگ ظهر مي‌چسبيد. خاموشي تلفن همراه هم، همراهي مي‌كرد براي استمرار خواب صبحگاهي. اما راس هفت صبح بود كه در زدند. كسي جواب نداد؛ نه آقاي مدير، نه خانواده‌اش.

باز هم صداي در زدن، در آن خانه بزرگ پيچيد و كار را پيچيده كرد. لاجرم، پسر آقاي مدير رفت و در را باز كرد. بعد هم، خواب‌آلوده و مبهوت، پاكتي را تحويل گرفت و در را بست.

- كي بود؟

اين صداي آقاي مدير بود كه يك دق‌الباب نابهنگام، عيش خوابش را منغص كرده بود.

- پستچي.

- پستچي؟!

- بله، نامه هم براي شماست.

حالا ديگر آقاي مدير از تخت‌خواب بيرون آمده بود.

- مگر پستچي‌ها روزهاي تعطيل هم كار مي‌كنند؟!

- لابد اضافه‌كاري!

آقاي مدير، پاكت نامه را از دست آقازاده گرفت و به آشپزخانه رفت. ليواني را پر از شير كرد و پشت ميز غذاخوري نشست. با كلافگي و بي‌حوصلگي، پاكت را باز كرد و كاغذ نامه را بيرون آورد. حالا كلمات، پيش چشم آقاي مدير بودند:

«اما بعد، آقاي مدير!

به من گزارش دادند كه مردي از سرمايه‌داران، تو را به مهماني خويش فراخواند و تو به سرعت به سوي آن شتافتي. خوردني‌هاي رنگارنگ براي تو آوردند و كاسه‌هاي پر از غذا پي‌درپي جلوي تو نهادند. گمان نمي‌كردم مهماني مردمي را بپذيري كه نيازمندان‌شان با ستم محروم شده و ثروتمندان‌شان بر سر سفره دعوت شده‌اند. انديشه كن در كجايي و بر سر كدام سفره مي‌خوري! پس آن غذايي كه حلال و حرام بودنش را نمي‌داني دور بيفكن و آنچه را به پاكيزگي و حلال بودنش يقين داري مصرف كن.

آگاه باش هر پيروي را امامي است كه از او پيروي مي‌كند و از نور دانشش روشني مي‌گيرد. آگاه باش امام شما از دنياي خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است.

بدانيد كه شما توانايي چنين كاري را نداريد، اما با پرهيزكاري و كوشش فراوان و پاكدامني و راستي، مرا ياري دهيد. پس سوگند به خدا، من از دنياي شما طلا و نقره‌اي نيندوخته و از غنيمت‌هاي آن چيزي ذخيره نكرده‌ام. بر دو جامه كهنه‌ام جامه‌اي نيفزودم و از زمين دنيا حتي يك‌وجب در اختيار نگرفتم. دنياي شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است. آري، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردمي بر آن بخل ورزيده و مردمي ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چه‌كار؟ درحالي‌كه جايگاه فرداي آدمي گور است كه در تاريكي آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مي‌گردد. گودالي كه هرچه بر وسعت آن بيفزايند و دست‌هاي گوركن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده و خاك انباشته رخنه‌هايش را مسدود كند. من نفس خود را با پرهيزكاري مي‌پرورانم تا در روز قيامت كه هراسناك‌ترين روزهاست، در امان و در لغزشگاه‌هاي آن ثابت‌قدم باشد. من اگر مي‌خواستم، مي‌توانستم از عسل پاك و از مغز گندم و بافته‌هاي ابريشم، براي خود غذا و لباس فراهم آورم اما هيهات كه هواي نفس بر من چيره گردد و حرص و طمع مرا وادارد كه طعام‌هاي لذيذ برگزينم، درحالي‌كه در جاهاي ديگر كسي باشد كه به قرص ناني نرسد، يا هرگز شكمي سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم‌هايي كه از گرسنگي به پشت چسبيده و جگرهاي سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت: «اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابي و در اطراف تو شكم‌هايي گرسنه و به پشت چسبيده باشند». آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمومنين خوانند و در تلخي‌هاي روزگار با مردم شريك نباشم و در سختي‌هاي زندگي، الگوي آنان نگردم؟ آفريده نشده‌ام كه غذاهاي لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پرواري كه تمام همت او علف، يا چون حيوان رهاشده كه شغلش چريدن و پركردن شكم بوده و از آينده خود بي‌خبر است. آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازي گرفته‌اند؟ آيا ريسمان گمراهي در دست گيرم يا در راه سرگرداني قدم بگذارم؟...»1.

دست‌هاي آقاي مدير داشت مي‌لرزيد. كاغذ نامه روي ميز افتاد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون