هومان دورانديش| در ميان اصلاحطلبان مشهور، احمد زيدآبادي در دو دهه گذشته وضعيت ويژهاي داشته است. زيدآبادي با قلم زدن در مطبوعات برآمده از راي مردم به رياستجمهوري خاتمي، به شهرت اجتماعي رسيد ولي در سال 76 ترجيحش اين بوده كه ناطق نوري رييسجمهور شود. او در سال 79 نيز خواستار استعفاي محمد خاتمي شد اما در دولت دوم خاتمي در روزنامه شرق قلم ميزد كه مهمترين روزنامه اصلاحطلبان بود. در مجموع ميتوان گفت احمد زيدآبادي يك روزنامهنگار و گاه حتي فعال سياسي اصلاحطلب بوده ولي همواره ترجيح ميداده اصلاحطلبان از ساختار قدرت كنار بروند و اصولگرايان قدرت را قبضه كنند. اين موضع استراتژيك، اگرچه عجيب به نظر ميرسد اما آقاي زيدآبادي احتمالا به دليل دموكراسيخواهياش نميتوانسته در مطبوعات جناح راست فعاليت كند، ثانيا او ميگويد هميشه مواضعش با اصلاحطلبان فاصله داشته است، ثالثا زيدآبادي معتقد نيست كه اصولگرايان پس از كنار رفتن تام و تمام اصلاحطلبان از ساختار قدرت، ناگهان دموكراسيخواه ميشوند، بلكه جان كلامش اين است كه اصولگرايان در غياب اصلاحطلبان و تداوم شرايط نامطلوب كنوني، دير يا زود با « لحظه حقيقت » مواجه ميشوند؛ لحظهاي كه موجب گام نهادن جدي آنها در وادي پراگماتيسم و دست كشيدن از علقههاي ايدئولوژيكشان ميشود و همين امر به سازش سياسي داخلي و خارجي منتهي ميشود؛ سازشي دوجانبه كه ايران را وارد مرحله تاريخي تازهاي ميكند. چنين ميپندارد مرد كويري مطبوعات ايران.
جناب زيدآبادي، شما وقتي كه در زندان بوديد محبوبيت ويژهاي داشتيد و مكررا از شما به عنوان «شرف اهل قلم» ياد ميشد. اما الان كه ديگر زنداني نيستيد، انگار محبوبيت سابق را نداريد. به نظرتان چرا اينطور شده است؟
راستش من نه برآورد دقيقي از محبوبيت زمان زندان دارم و نه برآوردي از اينكه بعد از زندان تا چه حد آن را از دست دادهام! اما اين روشن است كه در فرهنگ سياسي و مبارزاتي كشور ما وقتي فردي تحت فشار و در موضع مظلوميت است تعريف و تمجيدهاي زيادي از او ميشود ولي هنگامي كه از زير فشار خارج ميشود مثل ديگران با او برخورد ميكنند.
احترام بيشتر در ايام حبس، در فرهنگ سياسي جامعه ما نشانهاي مثبت است يا منفي؟
به نظر من صرف زندان رفتن صلاحيت ويژهاي براي فرد ايجاد نميكند كه از طريق آن بخواهد در برابر انتقادها مصونيت پيدا كند. اما اينكه فردي را هنگام زنداني شدنش اغراقآميز ستايش كنند و بعد از آزادياش تلاشهاي او را به كلي ناديده بگيرند يا نظراتش را برنتابند، طبعا نشانه بيماري در فرهنگ سياسي جامعه ماست.
منظورتان از بيماري، قهرمانپرستي رايج در فرهنگ سياسي ما است يا چيز ديگري؟
منظورم اين است كه فرهنگ مبارزاتي در ايران دچار آفاتي است كه نياز به بازانديشي عميق دارد. طبق اين فرهنگ افراد ستيزهجوتر و سازشناپذيرتر صرف نظر از ساير داشتهها و صلاحيتهايشان در دوراني محبوبيت پيدا ميكنند و تبديل به قهرمان ميشوند. قهرماندوستي به خودي خود نقطه ضعفي نيست و در همه جوامع كم و بيش رايج است، اما منحصر كردن امر قهرماني به «شدت درگيري يك نفر با قدرت مسلط و تداوم آن تا رفتار منجر به اعدام »، عيب بسيار بزرگي است! در حقيقت چنين فرهنگي سبب ترغيب افراد به اقدامات ماجراجويانه و تهاجمي و پرهيز از شيوههاي عاقلانهتر براي حل مشكلات عيني ميشود.
اينكه «سازش» در فرهنگ سياسي ما بار معنايي منفي دارد، تا حدي هم ناشي از اين نيست كه ما مطابق ميراث شيعي خودمان در طول قرون متمادي، غالبا فرد حاكم را غاصب و نامشروع ميدانستيم؟
سياست اساسا «هنر سازش» است اما سازشي كه متضمن منافع عمومي و نه منفعت شخصي باشد. اين معنا از سياست در ايران معاصر بعضا جاي خود را به عدم سازش به هر قيمتي در بين حكومتگران در تعاملشان با دولتهاي خارجي و بخشي از اپوزيسيون در برخوردشان با حكومت داده است. اين فرهنگ برآمده از ميراث شيعي نيست و بيشتر ميراث احزاب چپگراي معاصر و نيروهاي بنيادگراي مذهبي است كه به ديگران هم سرايت كرده است. از قضا سياست در ميراث شيعي عمدتا بر امر سازش عقلاني و مفيد استوار بوده است.
بله، ولي انگار در بين مواريث شيعي ما، ماجراي عاشورا برجستهتر، به عبارتي پررنگتر از مثلا صلح امام حسن(ع) يا ولايتعهدي امام رضا(ع) شده است. آيا اين برجستگي هم ناشي از گرايش سياسي - عقيدتي افرادي مثل دكتر شريعتي در دهههاي 40 و 50 است يا قصه قديميتر از اين حرفهاست؟
در واقع ماجراي عاشورا ربط زيادي به امر سياست و رفتار سياسي نداشت. امام حسين(ع) براي حفظ شرافت فردي خود تا پاي جان ايستادگي كرد. از قضا حفظ شرافت تنها چيزي است كه سازشبردار نيست و به نظر من بايد تا پاي جان براي حفظ آن ايستاد اما در عين حال نبايد هر مساله سياسي را به حفظ حيثيت و شرافت ربط داد. امام حسين(ع) در روزهاي منتهي به عاشورا بارها پيشنهاد داد كه او را به حال خود رها كنند تا به يمن و نقطهاي دوردست برود اما آنها او را بين مرگ و بيعت و به عبارتي بين مرگ و ذلت مخير كردند و او با انتخابي بينظير در تاريخ مرگ را به درستي برگزيد. اين حركت عزتخواهانه فردي را كه در شرايطي استثنايي صورت گرفت نميتوان و نبايد به هر امر سياسي سرايت داد. در حقيقت رفتار درست تابع منطق موقعيت است. موقعيتها اما هر كدام منطق متفاوتي دارند؛ براي همين است كه امامان شيعه به ميزان عددشان رفتارهاي متفاوتي داشتهاند. البته حركت امام حسين(ع) در طول تاريخ الهامبخش تمام افرادي بوده كه حاضر به پذيرش ذلت شخصي نبودهاند اما اين حركت به خصوص در دوران معاصر گاهي از جايگاه منطقي و درست خود خارج شده و در خدمت اهداف ديگر در آمده است.
آنچه درباره عدم سازش به هر قيمت ممكن گفتيد، آيا دال بر اين نيست كه معمولا حكومتها، اپوزيسيوني شبيه خودشان توليد ميكنند؟
بله. تا اندازهاي همين طور است اما در تاريخ معاصر ما، مواقعي هم بوده كه حكومتها در اثر بحرانزدگي حاضر به سازش شدهاند اما اپوزيسيون رضايت نداده است. مانند مورد ماههاي آخر سلطنت پهلوي.
اگر دموكراسي بدون «سازش» حاصل نميشود، با توجه به همين مولفه سازشپذيري، در حال حاضر شانس تحقق دموكراسي را در ايران قابل توجه ميدانيد يا اندك؟
هنوز نيروهايي كه آماده باشند در صورت پيشقدم شدن حكومت براي اصلاح واقعي يا تغييري معنادار با آن وارد تعامل منطقي شوند بسيارند اما فضا در مجموع به سمتي ميرود كه از شمار اين نيروها كاسته ميشود و هر گونه سازش منطقي و به نفع عموم به عنوان خيانت معرفي ميشود. اگر حكومت دير بجنبد و اين فضا بر بيش از نيمي از جامعه غلبه كند، رسيدن به دموكراسي به سراب تبديل خواهد شد؛ زيرا به فرض هم كه مخالفان از راه انقلاب غالب شوند اين روحيه مانع همكاري خود آنان با هم خواهد شد و دوباره جنگها و نزاعها براي حذف ديگري آغاز ميشود.
در فضاي مجازي بين ما بخشهايي از ايرانيان خشونت كلامي آشكاري وجود دارد. آيا اين خشونت كلامي فايدهاش نوعي تخليه خشم انباشتهشده در جامعه نيست؟ يا اينكه بايد آن را نشانه آمادگي بسياري از افراد براي ارتكاب خشونت فيزيكي با انگيزههاي سياسي دانست؟
كساني كه نتوانند در كلام خود را كنترل كنند در عمل به طريق اولي نميتوانند. اينكه اين خشونت كلامي سبب تخليه خشم انباشته ميشود به نظرم توجيهي براي ادامه اين كار و ناديده گرفتن واقعيت هراسناك است. اين چه خشم انباشته شدهاي است كه تخليه آن الان چند سال است ادامه دارد و تمامي ندارد! من ميپذيرم كه آدمي گاهي بر اثر خشم از كوره در ميرود و ناسزايي ميگويد اما اين هم در صورتي قابل پذيرش است كه هر يك سال يا شش ماه يك بار تكرار شود و بعد هم پشيماني و عذرخواهي به بار آورد. كساني كه بد و بيراه و خشونت كلامي از دهانشان نميافتد و بعد هم به آن افتخار و آن را توجيه ميكنند روي كدام حساب و كتاب ميتوانند در عمل با بقيه و دگرانديشان كنار بيايند؟
خودتان هم در يكي دو سال گذشته تجربه مواجهه با اين خشونت كلامي را در فضاي مجازي داشتهايد. به نظرتان جان كلام منتقدان خشمگين شما چيست؟
آنهايي كه به من فحاشي ميكنند آيديهاي مشخص و محدودي هستند. تصورشان اين است كه امثال من آدمهايي زودرنج و نازكنارنجي هستيم و با چند تا فحش آبدار جل و پلاسمان را جمع ميكنيم و با خود ميگوييم اينجا جاي ما نيست! هدف آنها از صحنه به در كردن ديگران است تا تمام فضا كاملا در انحصار خودشان باشد. اما دليل ناراحتيشان اين است كه من چرا حرف آنان را تكرار نميكنم و نظر مستقل خود را دارم. در هر زمينهاي كه نظر متفاوتي ميدهم با حرفهاي زننده به سراغم ميآيند. اينها اما معدودند و سروصدايشان چند هزار برابر واقعيت شان است. خيلي نبايد جديشان گرفت. عجيب اينكه برخي از آنها خيلي هم كاري به نظرات من درباره وضعيت ايران ندارند. كافي است در نوشتهاي به جناح نژادپرست حاكم بر اسراييل و افرادي مانند نفتالي بنت و خانواده نتانياهو كه مورد نفرت كامل روشنفكران اسراييلي و بيشتر جوامع يهودي جهان هستند، نقدي وارد كنم. گويي به مقدسات اينها توهين شده است! آدمي كه حامي نفتالي بنت باشد يا رسما فاشيست و نژادپرست است يا اينكه كمترين دانشي از منطقه ما ندارد!
انتقادها بيشتر مربوط به نظرات شما در قبال روابط بينالملل است؟ برخي از اين منتقدين هم شما را در مجموع مدافع حكومت ميدانند و به ويژه از دي ماه 96 به اين سو، با تحليلهاي شما كه نافي براندازي است مخالفت ميكنند. به تعبير ديگر حوصله خواندن اين نوع تحليلها را ندارند.
تقريبا حوصله هر چيز جدي را از دست دادهاند! با هر نامي از فلسطينيها و حقوق آنها به صورت هيستريك برخورد ميكنند. دربست از سياست خشنترين نيروهاي داخلي اسراييل حمايت ميكنند و كمترين حقوقي براي فلسطينيها قايل نيستند و مرتب ميگويند به ما چه؟ از طرفي با مواضع داخليام نيز بهشدت مخالفند. اساسا تصورشان اين است كه اگر به حكومت فحش بدهي كار درستي ميكني اما اگر از فحاشي بپرهيزي پس در خدمت رژيم درآمدهاي و ديگر مهم نيست مضمون و محتواي حرفت چيست. شايد واقعا در اينها نفوذي صورت گرفته است چون با اين رفتارها همه نيروهاي عاقبتانديش را به هراس مياندازند و در مواردي كه طرف ظرفيت فحشخورياش كم باشد چه بسا او را به مدافع نظام تبديل كنند! در واقع بخشي از افراد مهاجر به خارج از كشور به واسطه همين بدزبانيها به عكسالعمل افتادهاند و به حمايت از نظام برخاستهاند!
در بين اين افراد گرايشي وجود دارد كه زندانيان سياسي سابق يا فعلي را به دو دسته موافق و مخالف حكومت تقسيم ميكنند و صرفا براي گروه دوم احترام قايل ميشوند. اما برخي حتي به زندانيان فعلي هم ميتازند و آنها را «خودي» ميدانند. در واقع اين منتقدين نوعي اغتشاش در تشخيص هويت سياسي افراد (چه زنداني چه آزاد) ايجاد كردهاند. آيا علت اين وضع، توطئهانديشي اين منتقدين است؟
بسياري را موافق بقاي حكومت معرفي ميكنند اما در واقع به آنها اتهام ميزنند! از طرفي مدافعان صريح براندازي در داخل را هم بدنام ميكنند. در واقع تصورشان اين است كه نظام در يكقدمي سقوط است و ارث و ميراث ناشي از آن بايد بهطور كامل به آنها برسد و هيچ شريكي نبايد وسط نباشد! انحصارطلبي و تماميتخواهي را با توهمات و بيادبي تجميع كردهاند و خيال ميكنند واقعا نيرويي شدهاند!
در اين ميان برخي هم به شما البته مودبانه اين انتقاد را وارد كردهاند كه غالبا از افراد و جريانهاي سياسي انتقاد ميكنيد ولي خودتان انتقادپذير نيستيد.
چه فعل مشخصي بايد انجام داد كه روشن شود فردي انتقادپذير است يا نيست؟
فكر كنم بايد گاهي به ديگران بگويد اين يا آن نظرم اشتباه بود و حق با شماست. منظور اين نيست كه نميپذيريد از شما انتقاد شود. در واقع به نظر ميرسد هيچ انتقادي را به خودتان وارد نميدانيد.
اگر كسي اين سه جلد خاطرات مرا بخواند ميتواند به راحتي قضاوت كند كه آيا من خود را از نقد بري ميدانم يا اينكه در خودانتقادي چيزي كم نميگذارم. ظاهرا برخي انتظار دارند كه من نظري را كه همچنان صائب و درست ميدانم نفي كنم تا از نظر آنان انتقادپذير باشم! مگر ديوانهام؟ نقد و نقدپذيري و امثال اينها ادب و آداب خود را دارد. اقدامي نمايشي كه نيست. طبيعي است كه آدمي از نظر خود مادامي كه آن را درست بداند بايد دفاع كند وگرنه به تلوّن فكر دچار ميشود.
تا به حال پيش آمده است كه بعضي از نظرات اصلي خودتان را در دو دهه اخير اشتباه ارزيابي كرده باشيد؟
نه، يادم نميآيد كه پيش آمده باشد! چون تصور ميكنم كه اشتباه نبودهاند! البته ارزيابيهاي مقطعي بسياري بوده كه اشتباه بوده و من هم از اعتراف به اشتباه آنان طفره نرفتهام.
برخي هم معتقدند شما دچار نوعي «تنهايي سياسي» شدهايد. يعني قبلا نظام و اصولگرايان با نظرات شما بر سر مهر نبودند ولي الان اصلاحطلبان و اپوزيسيون هم نظرات شما را خوش ندارند. آيا خودتان هم اوضاع را اينطور ميبينيد؟
در واقع هميشه همينطور بوده است! به نوعي هميشه كرگدنوار تنها سفر كردهام!
بهرام بيضايي نمايشنامهاي دارد با عنوان «عيار تنها». عيار تنها بودن در فرهنگ سياسي ما ظاهرا نشانه حقانيت قلمداد ميشود. يك «منتقد تنها» جاذبههاي خاص خودش را دارد. خودتان چه نگاهي به ارتباط حقانيت و تنهايي سياسيتان داريد؟
بحث «حقانيت» موضوع پيچيدهاي است و در اينجا نميتوان وارد آن شد؛ اما به نظرم نسبت روشن و مشخصي بين تنهايي و حقانيت وجود ندارد. چه بسا فرد تنهايي كه از حقانيت بهرهاي نبرده باشد و چه بسا تنهاي ديگري كه به دليل پافشاري بر حق تنها شده باشد. همهاش بسته به موقعيت است. به هر حال ميپذيرم كه نظرات من بعضا شاذ است و به گونهاي ديالكتيكي و مهندسي معكوس است! براي ديگران يا جا نميافتد يا سبب سوءبرداشت ديگران ميشود. شايد به همين دليل بسياري جاها بيدليل مورد غضب قرار گرفتهام و بسياري جاهاي ديگر باز هم بيدليل تحسين و تمجيد شدهام! چه ميشود كرد؟ اين هم بخشي از حيات انساني است. با اين همه، من به لحاظ روابط دوستانه و عاطفي اصلا تنها نيستم بلكه به عكس، با طيف وسيعي از نيروهاي سياسي و غير سياسي دوست هستم. شايد كسي به اندازه من در بين نيروهاي متنوع جامعه اين همه دوست نداشته باشد. با اين حال، از نظر فكري و تحليلي اغلب تنها ميمانم گرچه اثر خودم را نيز ميگذارم.
بله، سوال من هم ناظر بر وجه سياسي سلوك شما بود. آيا آن تنها سفر كردن، تا حدي ناشي از اين نبوده كه «سازش» در ذهن شما هم بار منفي دارد؟
من در «انديشه» تنها هستم اما در استراتژي معمولا همراهي نشان ميدهم يا دست كم اينكه عناد نميورزم. در تحليل اهل سازش نيستم اما آن را به نزاع و نقار هم تبديل نميكنم و درصدد كارشكني و بههمزدن بازي افرادي با تحليل ديگر برنميآيم. همين در واقع نوعي سازش است كه زمينه روابط فردي مبتني بر احترام و اعتماد را با طيفهاي بسياري فراهم كرده است.
بين آراي شما و اصلاحطلبان تفاوتي استراتژيك وجود دارد كه مربوط به تصرف نهادهاي انتخابي از سوي اصولگرايان و كنار رفتن اصلاحطلبان از ساختار قدرت است. الان نظر شما درباره مجلس محقق شده است. به مجلس يازدهم اميدواريد؟
نه. به چه دليلي اميدوار باشم؟ هنوز تا پايان رياستجمهوري روحاني بيش از يك سال باقي است و در اين مدت هم او و هم مجلس يازدهم كاري جز نسبت دادن مشكلات كشور به يكديگر نخواهند داشت!
اگر دولت بعدي اصولگرا شود، به نظرتان روي كار آمدن مجلس و دولت اصولگرا زمينهساز سازش سياسي در خارج و داخل كشور ميشود؟
احتمالش از شرايط كنوني بيشتر ميشود. در واقع در صورت يكدست شدن قدرت «لحظه حقيقت» براي اصولگرايان فرا ميرسد. مجبورند تصميمهاي بسيار سخت و دردناك بگيرند. بيتصميمي ديگر برايشان جواب نخواهد داد.
برخي معتقدند اين تحليل شما عجيب است و فايدهاش عمدتا اين است كه نوعي حاشيه امنيت براي شما ايجاد ميكند. يعني شما ولو ناخودآگاه، با اين تحليل استراتژيك در كنار كاستن از انتقادات راديكال از نظام سياسي، ميتوانيد به حق اساسي خودتان يعني زندگي توام با امنيت و آرامش و آزادي برسيد و راحت كتاب بنويسيد و كتابهايتان منتشر شود و غيره.
اگر اين حرف بهرهاي از حقيقت برده باشد من به واقع از همان سال 76 در پي ايجاد نوعي حاشيه امنيتي براي خود بودهام! چراكه همان زمان هم ترجيحم اين بود كه ناطق نوري رييسجمهور شود و قدرت يكپارچه به دست اصولگرايان بيفتد. با اين حال، در چند دور به زندان افتادم! به نظرم اصولگرايان حرف مرا بهتر و دقيقتر از كساني كه به آنها استناد كردهايد، درك ميكنند! در سال 79 در حالي كه بسياري از دوستان درخواست مرا براي استعفاي خاتمي خوشخدمتي به جناح راست تعبير ميكردند، مرا دقيقا به دليل همين درخواست به تلاش براي براندازي نظام متهم و دستگير كردند! به هر حال آنها كه نوشتههاي مرا دنبال ميكنند ميدانند كه ترجيعبند تمام تحليلهاي من ضرورت يكپارچگي قدرت در دست اصولگرايان بوده است و حرفم از اين جهت تازگي ندارد. در هر حال نيتخوانيهاي ناصواب در كشور ما رايج و مسبوق به سابقه است. بايد با آن كنار آمد! من اگر دنبال حاشيه امنيتي به معناي مورد نظر اين دوستان بودم، شرافتمندانهترين راهش سكوت بود! مگر مريضم كه به خاطر حاشيه امنيت، كه به راحتي با سكوت حاصل ميشود، روز و شبم را صرف نوشتن و تحليل كردن به قيمت برانگيختن خشم و ناراحتي همه طرفهاي دعواي سياست در ايران كنم؟
آخر آدم ساكت چندان ديده نميشود ولي تحليلي از اين دست، آن هم از سوي فردي كه در جناح اصلاحطلب حضور داشته، او را به «فردي متفاوت» تبديل ميكند. وانگهي شما اگر در سال 76 طرفدار رياستجمهوري ناطق نوري بوديد، چرا بعد از آن در جناح اصلاحطلب حكومت فعاليت ميكرديد؟
من هيچوقت بهطور مشخص در جناح اصلاحطلب نبودهام و هميشه مواضعم با آنها فاصله داشته است. در واقع در تمام سالهاي رونق اصلاحطلبي نقد من به اصلاحطلبان همواره جريان داشته است و بعضا به نقطههاي تندي هم رسيده است! ديده شدن هم، حتي اگر انگيزهاي براي آن وجود داشته باشد، مگر فقط از همين يك راه به دست ميآيد؟ اين دوستان اگر دقت ميكردند متوجه ميشدند كه من از قضا نميخواهم خيلي ديده شوم. ديده شدن اين روزها به بركت فضاي مجازي و توسعه صنعت ارتباطي كار بسيار راحتي است اما من كم و بيش از آن پرهيز ميكنم. از توييتر گريزانم، درخواست براي مصاحبه و سخنراني را به ندرت پاسخ مثبت ميدهم و از جنجال در هر زمينهاي فرار ميكنم. با اين همه، اگر ميخواهند اين طور فكر كنند، بكنند! آزادي براي همين است ديگر!
سياست اساسا «هنر سازش» است اما سازشي كه متضمن منافع عمومي و نه منفعت شخصي باشد. اين معنا از سياست در ايران معاصر بعضا جاي خود را به عدم سازش به هر قيمتي در بين حكومتگران در تعاملشان با دولتهاي خارجي و بخشي از اپوزيسيون در برخوردشان با حكومت داده است.
كساني كه نتوانند در كلام خود را كنترل كنند در عمل به طريق اولي نميتوانند. اينكه اين خشونت كلامي سبب تخليه خشم انباشته ميشود به نظرم توجيهي براي ادامه اين كار و ناديده گرفتن واقعيت هراسناك است. اين چه خشم انباشته شدهاي است كه تخليه آن الان چند سال است ادامه دارد و تمامي ندارد!
بسياري جاهاي ديگر باز هم بيدليل تحسين و تمجيد شدهام! چه ميشود كرد؟ اين هم بخشي از حيات انساني است. با اين همه، من به لحاظ روابط دوستانه و عاطفي اصلا تنها نيستم
من در «انديشه» تنها هستم اما در استراتژي معمولا همراهي نشان ميدهم يا دست كم اينكه عناد نميورزم. در تحليل اهل سازش نيستم اما آن را به نزاع و نقار هم تبديل نميكنم و درصدد كارشكني و بههمزدن بازي افرادي با تحليل ديگر برنميآيم. همين در واقع نوعي سازش است كه زمينه روابط فردي مبتني بر احترام و اعتماد را با طيفهاي بسياري فراهم كرده است.