شبگرديهاي من و نوح
محمد بلوري
من و نوح و خسرو شاهاني سه مونس كيهاني شبگرديهايي داشتيم كه به قول نوح تا دروازه خورشيد ادامه داشت و در آن شب به برخي محافل دوستان سر ميزديم بعد پيادهروي در خيابانهاي شهر تا دميدن آفتاب ادامه داشت.
يك شب در محفلي يكي از شاعران شعري كه شب قبل سروده و بر پشت جعبه سيگار اشنو، هما يادداشت كرده بود براي حاضران خواند بعد نوح گفت اي آقا اين غزل مال من است و سالها پيش سرودهام و بعد همان شعر را از حفظ براي حاضران خواند. شاعر جوان وقتي ديد نوح همان شعر را از حفظ خوانده قسم و آيه آورد كه به خداي يگانه من اين شعر را ديشب گفتهام و همانطور كه ميبينيد پشت همين جعبه سيگارم يادداشت كردهام.
اما وقتي حاضران حرفش را باور نكردند با عصبانيت خواست مجلس را ترك كند كه نوح به خنده گفت دوستان اين شاعر جوان راست ميگويد و من وقتي اين شعر را ميخواند به حافظهام سپردهام و براي مزاح مدعي شدم اين شعر سروده من است و همه حاضران حيرت كردند كه نوح چطور اين شعر طرف را با يك بار شنيدن به حافظه قوي خود سپرده است.