يادداشتهاي بيننده غايب
حسن لطفي
دوستي كه مطلب قبليم را خوانده بود، تماس گرفت و گفت: به جاي آدم بگذار بيننده! منظورش تيتر نوشتهام بود. گفتم چشم و انجام دادم. ذبيح هم زنگ زده و ميگويد: هر چند توي پرديس خبري نيست و فيلمها چنگي به دل نميزند اما جايت خالي است. لابد دوست دارد مثل گذشته سه تفنگدار كنار هم فيلم ببينند(خودش و من و آقا محمد كه ذبيح دوست دارد سردار صدايش كند). سه تفنگداري كه خوشبختانه عين هم فكر نميكنيم اما به راحتي حرفهاي هم را گوش ميكنيم. وقت گفتوگو هم آنقدر صبور هستيم كه رگ گردنهامان بيرون نزند. انگار نماد بخشي از بينندگان و نويسندگاني است كه فيلم ميبينند و داغ داغ نظر ميدهند. از ما سه نفر يكي را به سادگي نميشود راضي كرد. به طور نمونه بعد از ديدن آخرين فيلم مهدويان(شيشليك) وقتي نظرش را ميپرسم همان طور كه انتظار دارم با حرفهاش توي ذهنم برجك مهدويان را پايين ميآورد. راستش را بخواهيد با آنكه فيلم را نديدهام گمان نميكنم اينقدرها هم بد باشد. مهدويان فيلمسازي نيست كه با شوق به تماشاي آثارش بنشينم اما حداقل بلد است چطور ايدههاي توي ذهنش را روي پرده بيندازد. البته شك ندارم همراهي تهيهكنندگاني كه دست به جيبترند هم در اين اتفاق كمك راهش بوده. تهيهكنندگاني كه... بگذريم و برگرديم به دو تفنگدار ديگر. دومي به قول رضا مارمولك اند لطافت و مهرباني است. حتي در فيلمهاي بد هم پي نماي خوب، ديالوگ خوب، بازي خوب و... ميگردد. شايد به خاطر همين وقتي در پاسخ سوالم كه درباره شيشلك ميپرسم چطور بود؟ ميگويد جالب بود. لابد بعد از فيلم دو نفري نشستهاند و درباره فيلم با هم مناظره سرپايي داشتهاند. اتفاقي كه سالهاي پيش سر ميزهاي زيادي شاهدش بودم. بحثهاي كه بعضي وقتها از نشستهاي پيرامون فيلمها در برنامه هفت و... بهتر بود. گاهي وقتها هم عدهاي در قالب آقا بزرگ يا خانم بزرگهايي قرار ميگرفتند كه وقتي حرف ميزدن گمان ميكردي فيلمساز مورد نظرشان طفل خردسالي است كه الفباي سينما را بلد نيست و بهتر است فيلم نسازد. حالا اين فيلمساز كه بود فرقي نميكرد. كيميايي، بيضايي، مهرجويي، فرهادي، درويش، فرمانآرا، روستايي و... همه را با يك چوب ميراندند و فيلمساز هر قدر مشهورتر بود به گمان آنها ناشيتر بود. تحليلشان تقريبا شبيه منتقد مشهوري بود كه به قول دوستي از دوره هيچكاك و برگمن و فورد جلوتر نيامده و كلا با هر فيلمسازي كه سينما را بلد باشد، مخالف است!(البته اين نظر دوستي است و نگارنده فقط بخشهايي از آن را قبول دارد. دوستي كه جزو سه تفنگداري كه گفتم نيست) بايد يادم باشد وقتي نوشته را تمام كردم از ذبيح و سردار در مورد آن ميزگردهاي داخل رستوران بپرسم. راستي تفنگدار سوم ميانه است. يكي به نعل ميزند. يكي به ميخ! مثل بعضي از بينندگان و كارشناسان تلويزيون.