ايماژهاي ماندن و رفتن
محمد خيرآبادي
در سالهاي اخير بسياري از گپ و گفتهاي دوستانه ما درباره اوضاع و احوال اجتماعي و سياسي به يك نقطه ثابت و هميشگي ختم شده است، حتي اگر به زبان نيامده باشد: «برويم يا بمانيم؟». بدون تعارف و پردهپوشي بايد بپذيريم براي خيلي از جوانهاي ايراني اين يك پرسش اساسي است. درباره منشا و دلايلش خيليها حرف زدهاند. درباره اينكه چرا اصلا چنين دغدغه و سوالي به ذهن جوان و حتي ميانسال ايراني رسوخ كرده است. اما از هر جا و به هر دليل كه آمده، حالا روبهروي ماست. در اين ميان چيزي كه به تجربه متوجهش شدهايم، اين است كه هيچ يك از طرفين پرسش نميتوانند به كمك دلايلي واضح و مبرهن بگويند كه حق با ماست. هم آنها كه رفتن را ناگزير ميدانند و هم آنها كه معتقدند بايد ماند و ساخت، هر دو در جاي خود درست ميگويند. در واقع وضعيت بسيار پيچيدهتر از اين حرفهاست. حتما شما هم به يك طرف اين پرسش «ماندن يا رفتن؟» گرايش بيشتري داريد و با طرف مقابلتان هر كس كه بوده خواهر، برادر، دوست، رفيق، آشنا و غريبه در اين باره بحث كردهايد و تجربهاش را داشتهايد. گفتوگو درباره «ماندن يا رفتن؟» براي ما ايرانيها آن قدر دامنهاش وسيع شده كه وقتي وارد بحثش ميشويد تازه ميفهميد چه موضوعات مهمي با اين سوال به ظاهر ساده مرتبط است. به نظر من اين موضوع در حال حاضر ميتواند يكي از بهترين موضوعات گفتوگو باشد. به خصوص كه نه پاي ايدئولوژي در ميان است و نه پاي فلسفه و مسائل انتزاعي. بحثي است كاملا عملي و انضمامي. ضمن اينكه كمكم همه فهميدهايم اين موضوع نصيحتبردار نيست. نسخهها متفاوت و غيرقابل تعميم است. ميتوانيم بنشينيم و گفتوگو كنيم درباره اين پرسش مهم، فارغ از اينكه «من برحقم» و فارغ از اينكه طرف مقابل خود را، يك «وطنپرست متوهم» يا «وطن فروش خائن» بناميم. نكته مهم ديگر اين است كه طرفين بحث نه اينكه دليلي نداشته باشند، دارند، اما انگار نيروي مصممكنندهشان، يك يا مجموعهاي از تصاوير و ايماژهاست. در واقع طرفين استدلال ميكنند و استنادشان به آمارهاست، اما بدون آن تصوير و ايماژي كه در ذهن دارند، نميتوان از مجموعه دلايلشان به نتيجهاي رسيد. هم درباره موافقان ماندن و هم درباره موافقان رفتن اين قضيه به نظر صادق است. عدهاي خودشان را در جايگاه حافظ ميراث گذشته ميبينند. ساكن خانهاي قديمي كه حالا براي سر پا ماندن به ماندن آنها احتياج دارد. بايد ماند و زندگي كرد تا اين خانه متروكه نشود. اين تصوير است كه آنها را به ماندن مصمم ميكند. عدهاي ديگر خود را مانند والديني ميبينند كه بايد خانهشان را عوضكنند تا فرزندشان فارغ از سر و صداي همسايگان درس بخواند و اين ايماژ ذهني، شب و روزشان را پر كرده است. بعضي از افراد لحظهاي را در ذهن مجسم ميكنند كه يكي زنگ بزند و بگويد دور از جان، پدرت مرد، مادرت مرد و اينجا نباشند. ترس از اين تصوير است كه رهايشان نميكند. بعضي از افراد خود را در شهرهاي منظم و قانونمند آنور آب تصور ميكنند. جايي كه در آن اتوبوس و مترو سر وقت از راه ميرسند و ميشود بدون استرس به دانشگاه و محل كار رسيد. من فكر ميكنم علاوه بر همه دلايل موجود، اين تصاوير و ايماژهاي ذهني كه حالا به قصههايي قابل روايت تبديل شدهاند، نقشي پررنگ و تعيينكننده دارند. پيشنهاد ميكنم ذهنمان را بكاويم و تصاويرمان را روايت كنيم. اينجا باشيم يا هر جاي ديگر، زندگي با گفتوگو زيباتر است.