اسمش را هم نشنيدهام
سروش صحت
راننده تاكسي خميازهاي كشيد و بعد گفت:«شبها مينشينيم اين فوتبال جام ملتها را نگاه ميكنيم، روزها همهاش خميازه ميكشيم.» مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «حالا دور دوم خيلي باحالتر هم ميشه.» پسر جواني كه عقب تاكسي نشسته بود، پرسيد: «چطور؟» مرد گفت: «براي اينكه تيمهاي ضعيف مثل مقدونيه حذف ميشن، تيم اصليها ميمونن.» پسر جوان گفت: «مقدونيه خيلي هم ضعيف نبود، تو بد گروهي افتاده بود.» مرد گفت:«ضعيفترين تيم بود، بيخودي ازش دفاع نكن.» پسر گفت: «دفاع ميكنم چون طرفدارشم.» مرد پرسيد: «طرفدار مقدونيه؟» پسر گفت: «بله، مگه چيه؟» مرد گفت: «مقدونيه اصلا كجا هست؟» پسر گفت: «جنوب شرقي اروپا، با صربستان و كوزوو ، آلباني و بلغارستان همسايه است.» مرد گفت: «واقعا؟» پسر گفت: «بله، من مادرم اهل مقدونيه است.» مرد با تعجب به پسر نگاه كرد و پرسيد: «پايتخت مقدونيه كجاست؟» پسر گفت: «اسكوپيه.» مرد گفت: «اسمش را هم نشنيده بودم.» پسر گفت: «اينكه شما اسمش را نشنيدي دليل نميشه كه نباشه.»