مينا شمس
مشكلات زيستمحيطي مسالهاي است جهاني كه امروزه همه كره زمين را درگير كرده است؛ به گونهاي كه حيات كل جامعه بشري را مورد تهديد جدي قرار داده است. به همين جهت دانشمندان، موسسات و سرمايه عظيمي در جهت رفع اين ابرمشكل به كارگرفته شدهاند و كنگرههاي جهاني يكي پس از ديگري در ارتباط با آن برگزار ميشود. در اين بين بايد ديد اهل فرهنگ و هنرمندان چه نقشي ميتوانند داشته باشند. نظر به اهميت موضوع محيط زيست كه همواره از موضوعات خبرساز جامعه بوده و موضوعيت ويژهاي در زندگي انسان معاصر از جمله شهروندان ايراني دارد، بر آن شديم موضوعِ نسبت هنر و محيط زيست را با يكي از اهالي هنر به گفتوگو بنشينيم. يكي از هنرمنداني كه از مدتها قبل به موضوع محيط زيست در موقعيتي سوژگاني در آثارش پرداخته، علي فرامرزي است. فرامرزي سالياني است سوژه بخش مهمي از آثار خود را تحولات طبيعت و مشكلات ناشي از آن در زندگي بشر امروز قرار داده است. سراغ او رفتيم و درباره مساله هنر و بهطور مشخص نقاشي با مسائل زيست محيطي با او گفتوگو كرديم.
به نظرم ميرسد گفتوگو را از اينجا آغاز كنيم كه چه شد به دنبال سوژههايي در ارتباط با محيط زيست رفتيد؟
من به دنبال آنها نرفتم بلكه اين خودِ موضوعات زيستمحيطي بودند كه وارد حيطه ذهني من شدند. ببينيد، ميتوان موضوع را از دو جنبه مورد بررسي قرار داد؛ اول اينكه به مشكلات مفصل و عيني امروز در حوزه محيط زيست بايد به عنوان يك معضل عيني زمان حال بشري نگاه كرد كه طبيعتا با در نظر گرفتن شدت و حدتي كه دارند، طبيعي است كه مورد توجه هنرمندان قرار بگيرد. موضوع دوم، سابقه طبيعت در تاريخ هنر است. طبيعت در طول تاريخ هنر همواره يكي از اولين ژانرهاي مورد توجه هنرمندان بوده است. چنان كه در همه جوامع و تمدنهاي بشري مطرح بوده و خصوصا در حيطه هنر نقاشي بسيار مورد توجه قرار داشته است.
اين نسبت ديرين طبعا در طول زمان دستخوش تحولاتي شده. نوع رويكرد هنرمند امروز به طبيعت چه مختصاتي دارد و چقدر با گذشته متفاوت است؟
تفاوت در اين است كه در گذشته هنرمندان به خود طبيعت ميپرداختند اما امروزه شدت تحولات، دگرگونيها و تهديدات طبيعي به حدي است كه هنرمند علاقهمند به طبيعت مجبور است به تحولات آن بپردازد و ميشود گفت اين خود يك تحول كمسابقه است.
چگونه تم تغيير وارد آثار شما شد؟
من هم به خاطر علاقهاي كه از كودكي به طبيعت داشتهام و هم به عنوان يك سنت نقاشانه به نقاشي از طبيعت علاقه وافري داشتهام، به گونهاي كه تقريبا اكثر طبيعتهاي اطراف تهران و حتي دورترها را ميتوان گفت كشيدهام و بعدها هم به گونهاي ذهني اين ژانر را ادامه دادهام تا به امروز. خُب، وقتي چنين تغييراتي چه در سطح جهاني يا در محدوده كشور خودت اتفاق ميافتد، طبيعتا بايد ابتدا بر ذهن تو و بعد در آثارت خودش را نمايان كند.
ممكن است يك مثال عيني بزنيد؟
ايران به دليل تنوع اقليمي از چشماندازهاي متنوع، گوناگون و متضادي برخوردار است. هم مناطق جنگلي دارد، هم كويرهاي خشك و گرم، هم دشتهاي وسيع و سبز و هم مناطق كوهستاني سرسبز. هم كوههاي ممتد خشك دارد و هم كوههاي برفگير و هم درياچهها و تالابهاي طبيعي. خُب، حال اگر يك نقاش ايراني بخواهد طبيعت را سوژه قرار دهد، بستگي دارد به اينكه زاويهديدش را به كدام سمت بگيرد. موضوعات متفاوتي را ميتواند تجربه كند. به همين دليل ما نقاشاني داريم تحت عنوان كويريها كه آثار باارزشي با موضوع چشماندازهاي كويري خلق كردهاند و اين اتفاقي نيست كه در هر كشوري افتاده باشد؛ ولي همانطوركه قبلا هم جواب دادم، تمام اينها درحال دگرگوني است. يعني ما با آرامش و سكوت طبيعت روبهرو نيستيم، بلكه برعكس؛ با تغيير و حركت روبهرو هستيم و اين ذهنيت و بيان كاملا متفاوت و بيسابقهاي را ميطلبد.
يعني همان فضاهايي كه در مجموعه كويريها به دنبال آن هستيد؟
بله، دقيقا. يعني از ايستادن و ربط گرفتن با عينيت مقابل يا در ذهن، بايد احساس بيثباتي و دگرگوني را بيان كني.
آثار دورههاي «هجوم» شما كه به جنبه تهاجمي كوير پرداختهايد، چگونه اتفاق افتاد؟
من هم از همان زاويههاي زيباشناسي خاص كويري شروع كردهام و سكوت و آرامشهاي نهفته در دل كوير برايم جذابيت داشته؛ ولي خُب به تدريج متوجه اين واقعيت هم شدم كه هجومي بيامان به ساحت زندگي روزانه انسانها هم از جانب كوير وجود دارد. بگذاريد مثال ديگري بزنم؛ شما فيلم «آب، باد، خاك» امير نادري را ديدهايد؟ نادري در آنجا دوربينش را به وسط مصيبت برده است؛ آن هم زماني كه هنوز مشكلات زيستمحيطي تا اين حد شدت و تخريب نداشت؛ شما درآن فيلم چهرهاي ازصحرا را ميبينيد كه بسيار متفاوت است با سكون و آرامش كويري يا فانتزيهاي ساخته شده به وسيله تورهاي گردشگري در مورد كوير. در كويريهاي من هم به تدريج منحنيهاي «فان» برگرفته از تپههاي كويري به توفانهاي كويري تبديل شد. شما يا بايد چشم خود را به اين تضادها و تحولات ببندي و همچنان با ذهنيتهايت بيافريني يا چشمت را باز نگه داري و با واقعيت حركت كني. كاراكتر امروز من خيلي «فان»پسند نيست.
آيا در مورد درختها و جنگلها هم همين تضادها را مورد توجه قرار دادهايد؟
ببينيد، من وقتي به گذشته زندگي خودم نگاه ميكنم، اينگونه قضاوت ميكنم كه از جنبههاي مختلفي پيوسته روي تضادهايي در حركت بوده است. طبقه اجتماعي، فرهنگي، احساسي، تحولات سياسي و اجتماعي و... پس ديدن و دقت به اين تضادها بخشي از شخصيت چندگانه من است. من از كودكي جنگل را ديدهام و به آن دلبستگي داشتهام ولي وقتي اينگونه تخريب آن را چه در سطح كلان جهان و چه در سرزمين خودم ميبينم، چطور ميتوانم در آثارم به اين روند درحال افزايش و نابودكننده توجه نكنم و صرفا گوشهاي از واقعيت را انتخاب كنم و به زيباشناسي جنگل بپردازم؟
اين درختهاي خشك سربريده راستقامت از كجا ميآيند؟
به نظر شما چند ميليارد سال طول كشيده است تا اين درختان به چنين حد از راستقامتي رسيدهاند؟ و ماي بشر با آنان چگونه داريم رفتار ميكنيم؟ من وقتي ميشنوم فلانگونه حيواني از چرخه طبيعت حذف شده است، تلاش ميكنم تجسم كنم چند ميليارد سال طول كشيده تا يك تكسلولي تكامل پيدا كند تا به چنين موجودي تبديل شود و چه راحت از چرخه حيات به وسيله من انسان خط خورده و حذف ميشود؟ اگر اين فرض درست باشد كه هنرمند بودن ثمره احساسمندي است، چطور انسان ميتواند دريچه احساس خود را به روي چنين واقعيت عرياني كه به زودي نسل بشر را در گرداب خود غرق خواهد كرد، ببندد و به خودش بگويد كه چيزي نيست و انشاءالله گربه است؟
به نظر شما هنرمنداني كه به جنبههاي زيباشناسانه هنر توجه دارند، رسالت انساني خود را هم انجام ميدهند؟
حتما. نشان دادن جنبههاي احساسي و زيباي هستي و زندگي ما را خود به خود نسبت به فقدان آن حساس و مسوول ميسازد.
ازآنجا كه سالهاست شما را ميشناسم و آثارتان را دنبال ميكنم، ميدانم دورهاي هم تحت عنوان «باغ عدن» داريد كه در آن به عشق و عطوفت انسان به انسان پرداختهايد. اينها را در تضاد با يكديگر نميبينيد؟
اولا من انسان را موجود چندوجهي يا به قول شايگان موزاييكي ميبينم كه گاه اين قطعهها در هارموني با يكديگرند و گاه حتي در تضاد. پس اگر در تضاد هم باشند غيرعادي نيستند و اين تضاد در ذات بشر است. خودم هم در رابطه با خودم كمتر تلاش ميكنم اين تضادها را بپوشانم؛ ولي متوجه نميشوم عطوفت به طبيعت با عشق به انسان چه تضادي با يكديگر دارند؟ حتي در يك نگاه تاريخ هنري هم بسياري از نقاشان هم به سوژه انسان پرداختهاند و هم به طبيعت نظر داشتهاند.
ولي با اين حال اين مجموعه وقتي در كنار دورههاي «شهر» يا «متروپوليتن» شما قرار ميگيرند به نظر قدري غريب ميآيند؟
حتما ميتوان جوابهاي متفاوتي به اين سوال داد. شايد خودم را محك مي زنم و ميآزمايم ولي از نظر فلسفي من انسان را موجودي در رابطه ميبينم و سه رابطه را براي انسان ميشناسم؛ انسان با انسان، انسان با محيط عيني (براي من شهر) و انسان با هستي (براي من طبيعت).
چطور براي بيان هر يك از اين ژانرها به زبان هنري خاص آنها ميرسيد؟
اين كاري است كه خيلي از نويسندگان يا سينماگران هم ميكنند. براي هر كار تازه خود زبان خاص آن را هم خلق ميكنند. درعين حال ميتوان دستخط خصوصيشان را هم تشخيص داد. مثلا در مورد آثار «شهر» من هم همان نگاه منتقد و ناپذيرا را به خوبي ميتوان ديد.
نقش جامعه فرهنگي جهاني را در ارتباط با مشكلات زيستمحيطي امروز جهان چگونه ميبينيد؟
من با كساني كه معتقد هستند بشر در طول تاريخ خود تاكنون مشكلي عينيتر از مساله محيط زيست نداشته است، موافقم و آرزويم اين است كه روزي كليه جامعه فرهنگي و هنري جهان در حركتي يكپارچه اعتراض موثر خود را درخصوص اين مساله و مشكل فوري كره زمين نشان بدهند.
من انسان را موجود چندوجهي يا به قول شايگان موزاييكي ميبينم كه گاه اين قطعهها در هارموني با يكديگرند و گاه حتي در تضاد. پس اگر در تضاد هم باشند غيرعادي نيستند و اين تضاد در ذات بشر است. خودم هم در رابطه با خودم كمتر تلاش ميكنم اين تضادها را بپوشانم؛ ولي متوجه نميشوم عطوفت به طبيعت با عشق به انسان چه تضادي با يكديگر دارند؟ حتي در يك نگاه تاريخ هنري هم بسياري از نقاشان هم به سوژه انسان پرداختهاند و هم به طبيعت نظر داشتهاند.
كويريهاي من هم به تدريج منحنيهاي «فان» برگرفته از تپههاي كويري به توفانهاي كويري تبديل شد. شما يا بايد چشم خود را به اين تضادها و تحولات ببندي و همچنان با ذهنيتهايت بيافريني يا چشمت را باز نگه داري و با واقعيت حركت كني. كاراكتر امروز من خيلي «فان»پسند نيست.
اگر يك نقاش ايراني بخواهد طبيعت را سوژه قرار دهد، بستگي دارد به اينكه زاويه ديدش را به كدام سمت بگيرد. موضوعات متفاوتي را ميتواند تجربه كند. به همين دليل ما نقاشاني داريم تحت عنوان كويريها كه آثار با ارزشي با موضوع چشماندازهاي كويري خلق كردهاند و اين اتفاقي نيست كه در هر كشوري افتاده باشد؛ ولي همانطور كه قبلا هم جواب دادم، تمام اينها در حال دگرگوني است. يعني ما با آرامش و سكوت طبيعت روبهرو نيستيم، بلكه برعكس؛ با تغيير و حركت روبهرو هستيم و اين ذهنيت و بيان كاملا متفاوت و بيسابقهاي را ميطلبد.