قتل نظامالملك
مرتضي ميرحسيني
كم حرف ميزد و بيشتر اوقات سكوت ميكرد، اما برخي جملاتش در تاريخ ما مشهورند و نسل پشت نسل به يادگار ماندهاند. مثل ماجراي اختلافش با ملكشاه سلجوقي و پاسخي كه او به تهديد سلطان داد. ملكشاه گفته بود تو وزيري و من سلطان و اگر دستور بدهم دوات صدارت را از تو ميگيرند. نظامالملك هم گفته بود ميتواني چنين كني، اما مطمئن باش «دوات صدارت من با تاج سلطنت تو وابسته و همراه است. هر وقت دوات را برگيري، تاج نيز از سر تو برگرفته خواهد شد.» البته اين كدورت بين شاه و وزير، به سالهاي پاياني عمر اين دو برميگشت و پيش از آن ملكشاه هميشه نظامالملك را -حداقل چنانكه در تاريخ نوشتهاند- مثل پدرش دوست داشت. اين نظامالملك بود كه جانشيني ملكشاه به جاي پدرش آلپارسلان را ممكن كرد، نظامالملك بود كه دشمنان و مخالفان شاه نوجوان را يكي بعد از ديگري درهم شكست و كنار زد، نظامالملك بود كه با درايت و صلابتي -كه بعدها در تاريخ سرمشق دولتمردان شد- مشكلات كوچك و بزرگ پادشاهي سلجوقي را چاره كرد و بزرگترين و باثباتترين دولت آن روزگار را شكل داد. به دينداري و رعايت اصول اخلاقي شناخته ميشد، اما در آنچه به سياست و قدرت مربوط ميشد از خدعه و توطئه ابايي نداشت. مثلا در آغاز سلطنت آلپارسلان، زير پاي عميدالملك كندري را خالي كرد تا جاي او را در مقام وزارت بگيرد و جالب اينكه عميد همان زمان به او گفته بود چاهي كندي كه زماني خودت هم در آن ميافتي. بعدها در بدو پادشاهي ملكشاه، به هدف خنثي كردن ادعاي يكي از عموهاي شاه (به نام قاورد) -كه سپاهيان نيز از آن پشتيباني ميكردند- او را مسموم كرد و كشت و بعد خودش را در جمع سوگواران جاي داد. البته برخي ميگويند كه نظامالملك فقط در نزاع قدرت و كشكمشهاي سياسي چنين شيوههايي را به كار ميگرفت و در مواجهه با مردم عادي بسيار مهربان و بخشنده و «چشمپوش از گناه» بود. باورش اين بود -و در كتابش سياستنامه هم نوشت- كه مردان قدرت به دعاي خير مردم نياز دارند و مردم هم فقط براي حاكمان عادل و درستكار دعا ميكنند. همچنين ميگفت عاملان حكومت بايد از شاه بترسند و مطمئن باشند كه خطا و دستدرازيهايشان مجازات ميشود، اما لازم است مشاوران شاه جسور و -در صحبت با او- گستاخ باشند و حقيقت را بيپردهپوشي و تعديل به فرمانروا بگويند. چنانكه ميدانيم نظامالملك پاييز سال 471 خورشيدي در چنين روزي به ضرب خنجر يكي از پيروان فرقه اسماعيلي كشته شد، اما قاتل فقط مهرهاي كوچك در بازي دربار بود و در واقع، با اقدام به قتل وزير بزرگ، مجري نقشه ملكشاه و نزديكان او شد. شاه و اطرافيانش كه از سيطره نظامالملك بر همه امور خشمگين بودند، تصميم گرفتند به شكلي دست او را از حكومت كوتاه كنند. اما چون حكم به عزل يا مجازات او -كه بعد از سي سال وزارت، ياران و متحدان پيدا و پنهان بسيار در دولت و دربار داشت- دردسرساز و خطرناك به نظر ميرسيد، نقشهاي چنين هوشمندانه كشيدند و شرايطي را مهيا كردند كه قتل و حذف به دست يكي از اعضاي فرقه بدنام اسماعيلي انجام شود. اينچنين بود كه پيشبيني عميدالملك كندري درباره افتادن نظامالملك در چاه تاحدي درست از آب درآمد. البته عمر و پادشاهي ملكشاه بعد از نظامالملك طولاني نشد و حتي به يك هم نرسيد كه البته شرح آن روايت ديگري است. بنداري اصفهاني (مورخ) درست ميگفت كه بعد از مرگ نظامالملك «همگان دانستند كه سلامت دولت سلجوقي و خداوندان مقام و تندرستي شخص سلطان به سلامت پيرمردي چون نظامالملك و قدرت او وابسته بود.»