• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5069 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱۹ آبان

كوت عبدالله

رنج زندگي درميان زباله‌ها

روايت «اعتماد»  از مردمانش   از كارگرانش،  از محنت‌هايش... 

اهالي شهر مي‌گويند از آن روزي بدبخت شدند كه دولت نقشه تقسيمات كشوري را تغيير داد  از ظهر 12 بهمن 1391 

 

بنفشه سام‌گيس 

يشتر از 2 سال است كه هر چند ماه يك‌بار، روزها و روزها گلوي مردم كوت عبدالله مي‌سوزد . هر وقت صدها كيسه زباله؛ سربسته يا از هم دريده، كوه مي‌شود سر كوچه و خيابان‌هاي «كوت عبدالله» و بوي گند آشغال‌ تر و خشك، گلوي مردم را مي‌سوزاند، اهالي مي‌فهمند باز هم حقوق كارگران شهرداري عقب افتاده. حالا بيشتر از 2 سال است كه هر چند ماه يك‌بار، روزها و روزها گلوي مردم كوت عبدالله مي‌سوزد. كارگرهاي روزمزد، هفته‌اي يك يا دو بار، اجير مي‌شوند كه 24 ساعته در شهر بچرخند و تا جايي كه شكم كاميون‌ها جا دارد، زباله از كف كوچه‌ها و خيابان‌ها جمع كنند چون رفتگران شهرداري كوت عبدالله، در واكنش به 5 ماه و 7 ماه و 11 ماه حقوق و سنوات پرداخت نشده و قول‌هاي آبكي شهرداران قبلي، فقط همين را بلدند؛ وقتي حقوق خودشان به دست‌شان نمي‌رسد و راهي جيب‌هاي ديگران مي‌شود، دست از كار مي‌كشند؛ روزها، هفته‌ها، ماه‌ها. ....

    
فيلمي برايم فرستاده‌اند. فيلمي كه سه هفته قبل با دوربين گوشي تلفن همراه‌شان گرفته‌اند. فيلمي از محله «كمپلو» اهواز. از كمي مانده به كناره سمت چپ خيابان، درياچه فاضلاب شروع شده و مي‌رسد تا كناره سمت راست خيابان. كودكي آمده براي تماشا. روي پياده‌رو، بالا سر خليج فاضلاب، مردد، نوك پا در لجن مي‌زند. دوباره، دوباره. ... ناگهان تعادلش را از دست مي‌دهد و مي‌افتد داخل لجن. ارتفاع گنداب تا گلوي بچه مي‌رسد و بچه داخل فاضلاب دست و پا مي‌زند. ماشيني كه همان وقت از خيابان مي‌گذرد، با مشاهده سقوط بچه در فاضلاب، ترمز مي‌زند. مردي سراسيمه از ماشين بيرون مي‌پرد و تا نزديك بچه، داخل فاضلاب مي‌دود و بچه را از گودال كثافت بيرون مي‌كشد. مردم كوت عبدالله مي‌گويند 9 سال است كه عين ثانيه‌هاي اين فيلم، زندگي مي‌كنند؛ زنده، حاضر، بدون روتوش، در كوچه‌هاي غرق در فاضلاب. ...
    
 اهالي شهر مي‌گويند از آن روزي بدبخت شدند كه دولت نقشه تقسيمات كشوري را تغيير داد؛ از ظهر 12 بهمن 1391 كه «كارون»؛ شد شهرستاني با مركزيت «كوت عبدالله». هيات دولت، هدف از اين تصميم را «توزيع بهينه و عادلانه خدمات با توجه به بافت جغرافيايي منطقه» اعلام كرد. 
 كوت عبدالله، تا شب قبلش، تا 11 بهمن 1391، از محروم‌ترين مناطق اهواز بود؛ تحت پوشش شهرداري منطقه 5. اهواز هر چه مي‌كرد، نتيجه‌اش از 160 كيلومتر آب‌روهاي روباز فاضلاب كوت عبدالله بيرون مي‌زد؛ از كف معبرهاي خاكي؛ از پشت ديوار خانه‌هاي بي‌سند لقوه‌اي. كوت عبدالله، پايانه فاضلاب و بي‌آبي بود؛ قبرستاني از مسيل‌هاي دهان گشاده وسط زندگي مردم. مرزكشي اهواز، مثل گتوي ورشو بود. مردم كوت عبدالله وقتي شنيدند افتاده‌اند پشت خط، باورشان شد كه دولت مي‌خواسته مركز استان را از كاه و كلش تصفيه كند. به خيابان‌ها ريختند و شيشه شكستند و سطل زباله آتش زدند و كتك خوردند و فحش شنيدند و در نهايت، تسليم و خشمگين، به خانه‌هاي‌شان پناه بردند. 
امروز، «كوت عبدالله» با مردم غمگين و خشمگينش، يك لكه است روي نقشه اهواز؛ يك لكه كه مترادف با هيچ حجم هندسي نيست. فقط يك لكه است؛ يك لكه بي‌قواره پشت پل ششم اهواز و دو نيم شده با جاده منتهي به آبادان. اينكه چطور يك شهر، شهر مي‌شود وقتي مردمش آب براي خوردن ندارند، اينكه چطور مي‌شود يك شهر را نصف كرد و نصفش را انداخت آن طرف اتوبان و نصفش را اين طرف، اينكه عقبه آينده‌نگري تبديل يك محله به يك شهر، كجا بود، هيچ كس نمي‌داند؛ نه نماينده مجلس و نه عضو شوراي شهر و نه مردم؛ همان مردمي كه حالا، هر روز به بركت تغيير نقشه تقسيمات كشوري، گروكشي 9 از هشت شان را روي چرتكه بالا و پايين مي‌كنند. 
كوت عبدالله، شهر شد بدون آنكه هيچ برنامه توسعه‌اي برايش نوشته باشند؛ «شهر» هنوز يك پارك ندارد. كوت عبدالله شهر شد بدون آنكه براي توسعه‌اش اعتباري ديده باشند؛ 9 سال گذشته و مسيل‌هاي فاضلاب شهر، عريان و وقيح، هنوز جلوي چشم مردم پر و خالي مي‌شود. كوت عبدالله، شهر شد بدون آنكه اعتبارات عمراني و رفاهي داشته باشد. هنوز مخزن بودجه شهرداري كوت عبدالله با «ارزش افزوده» تعيين شده به ازاي نتايج سرشماري سال 95 پر مي‌شود؛ آن زمان كه جمعيت شهر، 35 هزار نفر بود، حالا جمعيت شهر، 140 هزار نفر است و شهرداري بايد با پول سال 95، شهر را جمع كند. كل بضاعت شهر، يك بيمارستان است. يك بيمارستان 270 تخته براي 140 هزار نفر. پاي خود بيمارستان، سال‌هاست كه مي‌لنگد؛ بيمارستاني با 7 دهه قدمت، تا آبان پارسال دستگاه سي‌تي اسكن نداشت. مجهز شدن بيمارستان، آنقدر اتفاق جديدي بود كه براي روشن و خاموش كردن كليد دستگاه نو، جشن افتتاح با حضور استاندار و مسوولان استان برگزار شد. شهردار شهر، بعد از 9 سال هنوز جرات نكرده از مجتمع فولاد و نيشكر، سهم شهر را بگيرد، سهم نفس مردم را، سهم هوايي كه در دود مازوت‌سوزي كارخانه‌ها حل شده. پول شهر را كه مي‌سپرند دست شهردار، تا نوبت به مردم برسد، فقط خرده‌نان‌ها باقي مانده براي 140 هزار شكم گرسنه. 
    
 زمستان دو سال قبل كه لجن و فاضلاب، حجيم و غليظ، كف خيابان‌ها راه افتاد و تا كف اتاق خانه‌هاي كوت عبدالله رسيد و مردها دست زن و بچه‌شان را گرفتند و از خانه‌اي كه با فاضلاب فرش شده بود، فرار كردند، مسوولان اعلام كردند مشكل شهر اين است كه شبكه جمع‌آوري آب‌هاي سطحي نداشته. هنوز هم ندارد. شهرداري، همان سال يك پمپ آورد كه كثافت و لجن را از كف شهر ببلعد و در «كارون» تف كند. پمپ، چند ماه بعد سوخت و ساقط شد. مثل سال‌هاي قبلش و مثل حالا، لايروب‌كارها اجير شدند براي پاك كردن شهر. شغل «لايروب‌كار» اين است كه با دست و بيل، به جان كانال‌هاي تا خرخره بند آمده از لجن و زباله مي‌افتد و با دست و بيل، فوران لجن از كف خيابان‌ها را مهار مي‌كند و مزد ماهانه اين كثافت كاري، يك ميليون تومان است و حالا اين يك ميليون تومان هم از برج 9 پارسال پرداخت نشده. 5 سال قبل، 36 نفر، لايروب‌كار كوت عبدالله شدند چون شهردار وقت، قول داده بود كارگر رسمي مي‌شوند و استخدام مي‌شوند و. .... حالا نه فقط 11 ماه حقوق و عيدي 99 و سنوات و بيمه 4 ماه عقب افتاده طلبكارند، شهردار و معاونانش و آدم‌هاي استانداري، رو به دوربين‌هاي تلويزيون كه مي‌ايستند، مي‌گويند: «اصلا نمي‌دانيم اين آدم‌ها را چه كسي آورد؟ اينها مازادند.»
معاون استانداري خوزستان، هفته قبل رو به دوربين خبرنگار تلويزيون گفت: «80 شهر استان خوزستان با مشكل نيروي مازاد در شهرداري‌ها مواجهند. شهرداري‌هاي استان، 25 هزار نفر نيروي خدماتي دارند كه تعدادي از اينها مازاد هستند. حالا در تلاش هستيم ظرف دو تا سه ماه آينده، بخشي از معوقات مزدي اين عزيزان را پرداخت كنيم.»
 تا امروز، هر كه روي صندلي شهرداري كوت عبدالله نشسته، اول برايش يك قصه بافته‌اند كه «مخالفان به عمد سنگ و زباله داخل مسيل مي‌ريزند كه فاضلاب بيرون بزند و كارگران شهرداري را تشويق مي‌كنند كه در واكنش به معوقه‌هاي 9 ماهه و 11 ماه‌شان اعتراض كنند و بريزند توي خيابان و.....»
 گوش شهرداران كوت عبدالله با اين شنيده‌ها پر شده، گوش مردم هم با قول‌هاي بي‌سرانجامِ شيك. آذر ماه 98؛ همان سالي كه مردم كوت عبدالله، صبح، غلت خورده در لجن و فاضلاب از جا پريدند، سخنگوي وقت قوه قضاييه گفت: «مشكل به وجود آمده در اين منطقه با جديت از سوي قوه قضاييه در حال پيگيري است.»
 نماينده مردم اهواز، پاييز پارسال قول داده بود كه مشكل سرريز فاضلاب در كوت عبدالله، تا ابتداي سال 1400 حل مي‌شود. هشتمين ماه سال 1400 از نيمه گذشته و عكس‌ها و فيلم‌هايي برايم فرستاده‌اند از درياچه‌هاي لجن وسط حياط مدرسه، وسط كلاس درس، وسط حياط خانه مردم، وسط كوچه و خيابان‌ها. مسيل‌هاي فاضلاب كوت عبدالله، همچنان كثافت وسط كوچه و خيابان و خانه‌ها قي مي‌كند. 
    
 فيلمي برايم فرستاده‌اند؛ سيد كريم حسيني؛ نماينده اهواز، آمده پرس و جوي علت اعتراضات چند ماهه كارگران شهرداري. صداها در هم پيچيده «سيد كريم، كولر نداريم. ... يه كاري برامون كنيد....»
سرها و تن‌ها درهم مي‌لولند. كارگري، با نماينده مردم چشم در چشم مي‌شود. در واكنشي پيش‌بيني نشده، دو دستي توي سرش مي‌زند و مي‌زند و رو‌ به نماينده مجلس فرياد مي‌كشد: «نه بيمه نه حقوق نه بيمه نه حقوق...» دودستي توي سرش مي‌زند و فرياد مي‌كشد: «نه بيمه نه حقوق. .....» 
اين فيلم زماني گرفته شد كه كارگران 8 ماه حقوق نگرفته بودند. حقوق يك ميليون توماني‌شان را 8 ماه بود كه نگرفته بودند. بلندترين موسيقي متني كه در اين فيلم شنيده مي‌شد، صداي ضربات دست كارگر بود كه روي سرش مي‌كوبيد و مي‌كوبيد و مي‌كوبيد......
     
 اوايل سال 98، وقتي شكم زن‌ها و بچه‌ها گرسنه ماند، رفتگران و لايروب‌كارهاي شهرداري كوت عبدالله در اعتراض به 3 ماه و 5 ماه حقوق عقب افتاده، بيل و گاري‌هاي‌شان را زمين گذاشتند و تلنبار زباله‌هاي جمع نشده، تپه شد و راه مردم كوچه و خيابان را بست. آن وقت، شهردار، پشت ميكروفن‌ها رفت و درباره «اغتشاشگران» افشاگري كرد. «كارگران جمع‌آوري زباله به علت مسائل سياسي، حزبي و قومي كار را تعطيل كرده‌اند.آنها وانمود مي‌كنند كه به دليل تاخير در پرداخت حقوق كار نمي‌كنند در حالي كه حقوق آنها فقط 3 ماه و بيمه آنها كمتر از 2 ماه عقب افتاده است. كارگران حمل زباله 84 نفر هستند، كار جمع‌آوري زباله، كار كارگر و پيمانكار است اما حدود 37 تا 38 روز اين وضعيت را داريم، لودر و كمپرسي فرستادم براي جمع‌آوري زباله اما برخي آمده‌اند به نيروهاي ما كه شبانه مشغول بودند، تيراندازي كردند و كارگران و خانواده آنها را تهديد مي‌كنند كه كار نكنيد. برخي هم با تجمع در مقابل شهرداري، فرمانداري و... دنبال محقق كردن خواسته‌هاي خود هستند، بنده به هيچ كسي باج نخواهم داد، كارگران، عدم حمل زباله را به عنوان ترفندي براي فشار آوردن به شهرداري به كار گرفته‌اند، دستگاه قضايي بايد با ليدرهاي اين افراد برخورد كند. بر اساس قانون نهايتا شهرداري كوت عبدالله بايد 380 تا 400 نفر نيرو داشته باشد، اكنون حدود هزارو 100 نفر نيرو داريم كه به لحاظ حقوقي هزينه زيادي را به شهرداري تحميل كرده‌اند.»
 ديوار حرمت شكست وقتي شهردار، رفتگري كه كف خيابان را مي‌روبيد، شورشي و مازاد و غريبه ناميد. قبح بدهكار بودن شكست وقتي دفترهاي نسيه باز شد، براي هر خانواده، يك صفحه. همسرها و مادرها، فكر مي‌كردند موقت است، همين يك بار است، همين يك بار نبود. صفحه صفحه دفترهاي نسيه بود كه سياه مي‌شد و مي‌رفت يخدان بقالي‌هاي شهر. زندگي در شهر، نسيه شد. تا امروز، ساختماني در كوت عبدالله و كارون و اهواز نمانده كه رنگ اعتراض جمعي كارگران شهرداري را به خود نديده باشد؛ ساختمان شوراي شهر، استانداري، مجتمع فرهنگي، فرمانداري، شهرداري..... يك هفته اعتراض كردند، سه هفته اعتراض كردند، فرياد زدند، التماس كردند، بازداشت شدند، آزاد شدند، راهي تهران شدند.... هيچ فايده نداشت. شهرداري كوت عبدالله حاضر به پرداخت حقوق عقب افتاده كارگران نيست و بهانه پرداخت نشدن، زياد بودن تعداد نيروهاست؛ همان نيروهايي كه با هماهنگي و اطلاع شهرداران به شهرداري آمدند. شهرداران قبلي گفته بودند پرداخت نمي‌كنيم چون پول نداريم. شهردار جديد گفت تا روز پنجشنبه پرداخت مي‌كنيم و حالا از «پنجشنبه» 5 روز گذشته و «بخشي» از حقوق ماه‌هاي 4 و 5 پرداخت شده. ... 
    
در وب‌سايت شهرداري كوت عبدالله، فضايي هست براي نوشتن پيام؛ پيامي كه مستقيم به دست شهردار مي‌رسد اين‌طور كه در همين وب‌سايت گفته شده. 4 هفته قبل، براي شهردار پيغام نوشته‌ام. نوشته‌ام كه خبرنگار روزنامه اعتماد هستم و مشغول نوشتن گزارشي درباره علت پرداخت نشدن حقوق كارگران شهرداري. شماره تلفن گذاشته‌ام و منتظر تماس از دفتر شهردار هستم. دو هفته از معارفه شهردار جديد مي‌گذرد. وقتي اين پيام را نوشتم، شهرداري كوت عبدالله توسط سرپرست اداره مي‌شد. يك ماه انتظار، بي‌نتيجه. مثل انتظار 400 كارگر شهرداري كوت عبدالله. 
    
 ساعت 9 شب، ج. چ عكسي از راهروي اورژانس بيمارستان سينا برايم مي‌فرستد. يك سگ سياه بي‌سرپناه، در كنجي از راهروي اورژانس، در حال استراحت است. روي نقشه كوت عبدالله، روي نام مغازه‌ها كليك مي‌كنم. جز معدودي، بقيه تعطيل كرده‌اند. صاحب فلافل‌فروشي و صاحب بقالي و صاحب كتابفروشي و يكي از راننده‌هاي تاكسي تلفني شهر جواب تلفن‌شان را مي‌دهند. حرف آدم‌هاي شهر، مثل حاشيه‌هاي اطراف يك زخم ناسور است، هويت دارد؛ از جنس همان زخم، كهنه.....
 صاحب بقالي، لهجه غليظ جنوبي داشت. واژه‌ها را از ته حلق و حجيم مي‌گفت. جنوبي‌ها، مثل كردها، وقتي حرفي گفته‌اند كه باعث تعجب شنونده شده و براي باور آنچه شنيده، مي‌خواهد تاييد بگيرد و مي‌پرسد: «راست ميگي؟»، در جواب مي‌گويند: «‌ها والله» با تاكيد بر «ه» و «ل»؛ غليظ و حجيم. اين صاحب بقالي، خيلي حرف‌هاي عجيب گفت. اينكه در اين 46 سال زندگي در كوت عبدالله، شاهد بوده كه هر دوسال يك‌بار، هر نفر جديد كه روي صندلي شهرداري نشسته، وضع و اوضاع يك عده از كارمندان شهرداري سكه شده. از مراودات بودار بين بعضي كارمندان با بعضي مسوولان مي‌گويد و از نخ اتصال مفقود شدن حقوق كارگران شهرداري با اين خانه تكاني‌ها. از تسبيح چرخاندن پيمانكاراني مي‌گويد كه فاكتور‌سازي و جعل سند مي‌كنند و يك علامت سوال مي‌گذارد پشت اسم و رسم صاحبان پمپ بنزين‌هاي خصوصي شهر و تريلي‌هاي 18 چرخي كه در جاده آبادان ويراژ مي‌دهند. از سوراخ‌هاي ريز و درشت در كيسه پول شهرداري مي‌گويد و اينكه وقتي پول مي‌رسد، معلوم نيست از كدام سوراخ سربه نيست مي‌شود كه دست كارگرها خالي مي‌ماند. 
«خانواده بعضي از اين بندگان خدا به فحشا و فساد كشيده شدن. چه كنن؟ خانواده ديگه جون نداره روي پاش وايسه. زندگي‌هاشون از هم پاشيده.»
 بقال بارها براي شهردار نامه نوشت؛ نامه‌هايي كه بي‌جواب ماند. 
« نوشتم آقا، اينجا يه بارون كه مي‌زنه آب تا زانوي ما بالا مياد. آب فاضلاب. مي‌دوني يعني چي راه رفتن توي فاضلاب؟»
 نمي‌دانستم. در تهران اين خبرها نيست. تهران، ويترين شيك كشور است. در تهران، نسيه‌بگيرها، گم مي‌شوند، محو مي‌شوند. در كوت عبدالله است كه صاحب بقالي به تنگ مي‌آيد و دفتر نسيه‌اش را مي‌بندد و غليظ و حجيم مي‌گويد: «خِلاص». صاحب بقالي، از آن روزي كه تخم‌مرغ دانه‌اي هزار تومان بود نسيه داده بود. آن موقع، كارگر شهرداري كوت عبدالله مي‌آمد دو عدد تخم‌مرغ نسيه مي‌گرفت. صاحب بقالي مي‌دانست اين كارگر، 7 سر عائله دارد؛ با خودش، 8 نفر. دو عدد تخم‌مرغ براي 8 نفر. 
«اينا از فقيرم فقيرترن. يه بار يه خانومي اومد با يه بچه 4 ساله. بچه، دلش لواشك خواست. لواشك دو هزار تومن بود. بچه گريه افتاد چون مادرش گفت ندارم برات بخرم. گفتم خواهر من، اين لواشك رو بده به بچه. دل اين بچه ضعف رفت بس كه گريه كرد. نمي‌خواد اصلا پولش رو بدي.»
 صاحب فلافل‌فروشي، لابه‌لاي ساندويچ فروختن‌ها جواب تلفن داد. حوصله گير افتادن نداشت. جمله‌هاي كوتاه گفت: «خيابونا پر از زباله است. دو هفته‌اس زباله جمع نشده. همه جا بوي گند مياد. اين ملت پول فلافل هم ندارن. وقتي يه ساله دو ساله حقوق نگرفتن فكر مي‌كني ميان ساندويچ بخورن؟ ميرن يه تخم‌مرغي، نخودي، نون و كشكي مي‌گيرن، خانواده با همون سير ميشه. اينا اگه پول تو جيبشون باشه، ميرن يه صابوني يه پودري براي خونه‌شون مي‌خرن نه اينكه بيان تفريح كنن. ما شاهديم. اين بدبختا هر دو ماه و سه ماه اعتصاب مي‌كنن، زباله‌ها روي هم جمع ميشه تا بالاخره يه ماشين مياد همه شو جمع مي‌كنه مي‌بره.....»
 پدرهاي كوت عبدالله آنقدر به بقال و چقال بدهكارند كه هر روز صبح، مسير رفت و آمدشان را چند دور تغيير مي‌دهند كه با كسبه چشم در چشم نشوند. اين مردم، خيلي وقت قبل، توقعات‌شان آب رفت تا سقف تكه ناني براي پر شدن شكم. 
 صاحب كتابفروشي كوت عبدالله شاهد اين تقليل آرزوها بوده. تقليل آرزوها، اولين نمودش در دخل كتابفروشي مشخص مي‌شود؛ وقتي بچه‌ها نمي‌آيند دفتر و مداد و تراش بخرند، وقتي روي عطف كتاب غير درسي، يك بند انگشت خاك مي‌نشيند. كتاب و دفتر و مداد و تراش، نياز اوليه مردم كوت عبدالله نيست. كتابفروش، اين را درك مي‌كرد. 
«وقتي از مراكز خيريه ميان سراغ ما براي معرفي افراد نيازمند، همين كارگراي شهرداري رو بهشون معرفي مي‌كنيم. كارگرا هم به ما مي‌سپرن كه معرفي‌شون كنيم تا كمكي بهشون برسه. اينا واقعا محتاجن. من شاهد بودم همين دو سالي كه اين‌طور پرداخت حقوقشون مشكل پيدا كرد، خيلي‌هاشون ديگه بچه‌هاشون رو به مدرسه نمي‌فرستن. بچه‌هاشون حتي نتونستن تحصيل آنلاين داشته باشن. با كدوم گوشي؟ خيلي‌هاشون حتي تلويزيون ندارن. همه شهر، محرومن. درصد خيلي خيلي كمي، وضع بهتري دارن. وضع بهتر كه ميگم، نه كه فكر كني پولدارن، نه. در اين حد كه گرسنه نمي‌مونن فقط. اين دو سال كه حقوق كارگراي شهرداري مشكل پيدا كرده، وضع كل شهر بدتر شده. چند ماهه كه دزدي توي شهر زياد شده. هر كي هست، حق داره. مردم توان امرار معاش ندارن. شغلي توي شهر نيست. مردم، كارگرن. كارگر چه درآمدي داره؟ وقتي همون حقوقي كه حقش هست رو بهش نميدن، با چي زندگي كنه؟ مجبوره بره دزدي. رو موتور ميشينه، زورگيري مي‌كنه. پارسال، گوشي تلفن برادرام رو توي خيابون زدن؛ روز روشن. يه دوچرخه داشتيم، نيم ساعت بستيمش به ميله، رفتيم و برگشتيم، دوچرخه غيب شده بود.»
كوت عبدالله، سرجمع، يك تاكسي سرويس دارد. راننده‌هاي تاكسي سرويس، اگر معطل مردم شهر باشند، كار زيادي براي انجام دادن ندارند چون در كوت عبدالله، كسي آژانس سوار نمي‌شود. فاصله شهر تا اهواز، 20 كيلومتر است. بخواهند بروند اهواز، با ماشين‌هاي گذري مي‌روند. راننده‌هاي تاكسي سرويس، از بيكاري و ناچاري، هر كاري مي‌كنند غير از جابه‌جا كردن مسافر؛ كارگري، باربري، دستفروشي.... مثل بقيه مردم شهر. شرايط زندگي راننده‌هاي تنها تاكسي سرويس كوت عبدالله، به واسطه داشتن يك پرايد يا پژو، كمي، فقط كمي بهتر از بقيه مردم شهر است. كوت عبدالله، در درد مشترك بريان مي‌شود. 
«خيابان خودمان سه روز سه روز زباله رو هم تلنبار ميشه و آب از آب تكان نمي‌خوره. كارگر بدبخت چه كنه؟ مگه جز اين راه ديگه‌اي براش مونده؟ نون خالي براي خوردن ندارن. مي‌فهمي؟ نون خالي. ...2 ساله حقوق نگرفتن. به خاك سياه نشستن. شما خودت مي‌توني دو سال كار كني حقوق نگيري؟ شهرداري ميگه اينا اضافن. اضاف بودن، آدم كه هستن. نيستن؟ شيكمشون نون نمي‌خواد؟ حق دارن به والله. يه سري‌شون افتادن به ضايعات جمع كني. پلاستيك و فلز از تو سطل جمع مي‌كنن مي‌برن مي‌فروشن كه بتونن شب يه نوني تخم‌مرغي برا شكم زن و بچه بگيرن. يه سري‌شون افتادن به دزدي. اينا زوركي زنده ان....»
عكس‌هايي برايم فرستاده‌اند. عكس‌هايي از كارگرهاي شهرداري. عكس‌ها، حس سقوط تدريجي در دره‌اي عميق مي‌دهد؛ همين طور مهيب؛ كارگراني بيل به دست مشغول تخليه لجن و زباله از راه آب‌ها و كانال‌ها هستند، كارگراني در درياچه‌هاي فاضلاب و لجن ايستاده‌اند و مشغول زه‌كشي و تخليه فاضلاب از كف كوچه‌ها و خيابان‌ها هستند، كارگري از سطح پياده‌رو خم شده و دست را تا نزديكي‌هاي شانه در گودي كانال فرو برده و مشغول بيرون كشيدن زباله‌هاي راه‌گير است؛ كارگري تا بالاتر از كمر، داخل كانالي لبالب از لجن و فاضلاب ايستاده و با دست، زباله‌هاي راه‌گير را بيرون مي‌كشد. اينها همان لايروب‌كارها هستند. دو سال قبل وقتي فاضلاب از مجاري و منافذ شهر بيرون زد و آنقدر ارتفاع گرفت و حجيم و غليظ شد كه از هيچ منفذي جذب نشد و سرازير شد و به خانه‌هاي مردم سرك كشيد و تا نيمه ديوارها را خط سياه و چرك انداخت، همين لايروب‌كارها شب و روز مشغول زه‌كشي بودند و ليتر ليتر گنداب هضم نشده شهر را با لوله‌هاي خرطومي ول مي‌دادند در بيابان و خرابه‌هاي پشت شهر. لايروب‌كارها همان موقع 5 ماه حقوق طلبكار بودند و جيك‌شان در نمي‌آمد چون پيمانكار قبلي، ازشان سفته‌هاي امضا شده گرفته بود كه به محض هر اعتراض، سفته‌هاي‌شان را به اجرا مي‌گذارد. فيلم امضا دادن پاي تعهدنامه پيمانكار را هم برايم فرستاده‌اند. پيمانكار امر مي‌كند كه اگر كار مي‌خواهند، شرط همين است كه عاقل باشند و اگر حقوق‌شان «دو، سه روز» عقب افتاد، هوار نكشند وگرنه حساب‌شان با اين سفته‌ها صاف مي‌شود. عكس‌هاي بغل زدن لجن و فاضلاب، روزهاي بعد از امضاي همان تعهدنامه‌هاست؛ عكس از لايروب‌كارهايي كه با دسته بيل شكسته و بدون دستكش و بدون چكمه و بدون ماسك و كلاه ايمني، بغل بغل لجن از كانال‌ها بيرون مي‌كشيدند در حالي كه فاكتور تقلبي «توزيع 300 دسته بيل براي كارگران شهرداري» را ديده بودند ولي انباردار فقط 10 دسته بيل تحويل‌شان داده بود و هر 4 نفر بايد نوبتي با يك دسته بيل كار مي‌كردند. فاكتور‌سازي پيمانكار، در همه اين سال‌هايي كه «كوت عبدالله» زير سايه كارون، نان مركز شهرستان بودنش را خورد، مثل همان 5 ماه و 7 ماه و 11 ماه عقب افتادن حقوق، يك اتفاق عادي شد. عكس‌هايي برايم فرستاده‌اند از فاكتورهايي درباره حقوق 50 ميليوني و 70 ميليوني پرداخت شده به رفتگر شهرداري كوت عبدالله؛ رفتگري كه وجود خارجي ندارد ولي پاي فاكتور، مهر و امضاي يك مسوولِ داراي وجود خارجي نشسته است. عكس‌هايي برايم فرستاده‌اند از مداركي كه نشان مي‌دهد پيمانكار چطور سندسازي كرده درباره تسويه كامل با كارگران؛ همين كارگراني كه 11 ماه است حقوق نگرفته‌اند. .... 
    
 پ.ت يكي از لايروب‌كارهاي شهرداري كوت عبدالله است. يك ميليون تومان حقوق مي‌گيرد كه آن هم از برج 2 امسال پرداخت نشده. بيمه دارد اما حق بيمه‌اش از مرداد به حساب تامين اجتماعي واريز نشده. طبق قانون كار، كارفرما بايد هر سه ماه يك‌بار، مجموع حق بيمه‌هاي معوق را پرداخت كند وگرنه يا بايد جريمه بدهد يا بيمه كارگر باطل مي‌شود. طبق قانون كار، كارگر از لحظه ورود به كارگاه بايد تحت پوشش بيمه اجباري قرار بگيرد وگرنه يا كارفرما بايد جريمه بدهد يا كارگر مي‌تواند به ادارات كار شكايت كرده و حقوق خود را طلب كند. كدام كارگر؟ در كدام شهر؟ كارگر لايروبي كه 9 ماه حقوق طلب دارد؟ كارگر لايروبي كه اگر اعتراض كند، پيمانكار فردا صبح اسمش را به عنوان شورشگر به نهادهاي امنيتي مي‌دهد و برگه اخراجش را زودتر از برگه تسويه حسابش امضا مي‌كند؟ در شهري كه بيخ گوش «نيشكر هفت تپه» و «مجتمع فولاد» قد كشيده اما دوسوم مردمش بيكارند و جوان فوق‌ليسانس و ليسانس مي‌روند عملگي ساختمان و لجن پاك‌كني از كف خيابان‌ها؟
 «از كجاش بگم؟ اولي نداره كه بخوام شروع كنم. الان برج 8 هستيم هنوز حقوق برج 2 رو نگرفتيم. عيدي و سنوات پارسال رو نگرفتيم. اوني كه ميدن رو هم علي‌الحساب ميدن. اگه حقوقت دو ميليونه، يه تومنشو الان ميدن، يه تومنشو 8 ماه بعد. 5 ساله كارگر شهرداري‌ام، كارگر روزمزد؛ با ليسانس معماري، با معدل ليسانس 17 و خورده‌اي، حقوقم، ماهي يك ميليون. اول گفتن بيمه ميشين. حالا يه ماه حق بيمه رد مي‌كنن، 4 ماه رد نمي‌كنن. يعني بيمه‌ات هم رو هواست. از كل اين 5 سال، فقط يه سال بيمه دارم. پيمانكار حقوق ما رو نميده ولي ليست مي‌سازه با اسم 30 تا دوست وآشنا و جلوي اسمشون مي‌نويسه 50 ميليون، 40 ميليون، 20 ميليون. يعني اينا كارگرشن و بهشون 20 ميليون و 40 ميليون و 50 ميليون حقوق داده. از توي همين ليست اسم بچه شو بيرون كشيديم؛ بچه 15 ساله كه به عنوان كارگر شهرداري معرفي كرده بود. واسش 15 ميليون حقوق نوشته بود. ليست رو با اسم 80 نفر بسته بود. 30 نفر دوست و رفقاش بودن. اصلا كارگر نبودن. اصلا ساكن كوت عبدالله نبودن. 50 نفر، كارگر شهرداري بودن. ليست رو برد نشون شهردار داد گفت اين پولي كه به من دادي به حقوق همه كارگرا نمي‌رسه. سهم اون اسماي ساختگي رو مي‌ذاشت جيبش. رفتيم ازش شكايت كرديم. قراردادشو باطل كردن بابت دزدي. از اين يكي پيمانكار شكايت كرديم كه شيش ماهه حقوق نداده، گفت تا توي اداره كار رضايت‌نامه از من امضا نكنين يه قرون بهتون نميدم. كل شهر وضعش همينه. كل شهر بايد بجنگي تا بتوني نفس بكشي. اعتراض كني ميگن شورش كردي. من از ناچاري رفتم كارگري. هر جا رفتم كار نبود. صنايع فولاد و نيشكر پشت گوشمونه، كارگرا همه غير بومي. مگه اينكه پارتي داشته باشي. ما جز اينجا هيچ جا ديگه نمي‌تونيم بريم. پول نداريم. كجا بريم؟ من بايد نون 5 نفر رو بدم. نون پدر و مادر مريضم، نون سه تا برادر خواهر كوچيك‌تر از خودم. عصرا ميرم كنار خيابون دستفروشي.»
   شما، يه جوون 32 ساله، وقت آزادت چكار مي‌كني؟ تفريح و فراغتت چيه؟ 
«وقت تفريح نداريم. فكرم به تفريح نمي‌رسه. فكرم فقط به اين مي‌رسه كه فردا قسط دارم، چطور قسطمو بدم.»
عكس‌هايي برايم فرستاده‌اند از سوراخ‌هاي گشاد و گود كف كوچه‌ها و پاشنه خانه ها؛ اينها دهانه مجراي فاضلاب شهر است. دريچه‌هاي فلزي‌اش، مدت‌ها قبل، به سرقت رفته. الف. ب مي‌گويد در هر خيابان شهر كه بگردي، از هر 10 سوراخ فاضلاب، فقط دريچه يكي از سوراخ‌ها هنوز سرجايش هست. عكس‌هايي برايم فرستاده‌اند از يك محوطه خاكي ماسه‌اي كوچك. روي ميله‌هاي پرچ شده به زمين زوم كرده‌اند. اين محوطه، تا چند وقت قبل، زمين بازي بچه‌ها بوده با چند تاب و سرسره آويزان به همين ميله‌ها. شبانه وانت آورده‌اند و كل بدنه فلزي تاب و سرسره را از جا كنده‌اند و برده‌اند و فروخته‌اند. .... 
خانوار كارگري در كوت عبدالله، يعني 7 و 5 و 8 و 11 سر عائله. يعني خانه‌اي پر از بچه‌هاي ريز و درشت كه هيچ كدام به سن كار نرسيده‌اند و يك نفر بايد جور شكم همه را بكشد. ج. چ كارگرهايي را مي‌شناسد كه 15 سر عائله دارند. ج. چ مي‌گفت: «خودت رو بذار جاي ما خواهر.» نمي‌شد. نمي‌خواستم جاي آنها باشم. حرف‌هاي ج. چ را نمي‌فهميدم وقتي مي‌گفت: «نمي‌خوان كوت عبدالله رو به وضع قبل برگردونن، به اون وقتي كه وصلِ اهواز بود، اگه دوباره بچسبه به اهواز، فرماندار بي‌صندلي ميشه، شهردار، خيليا بي‌صندلي ميشن خواهر.»
ج. چ، لايروب‌كار بود. يكي از همان‌هايي كه هر چند روز يك‌بار تا كمر مي‌رفت توي كانال فاضلاب، آستين بالا زده و نزده، چنگ مي‌انداخت توي كانال و كثافت و زباله درهم تنيده و خميري از لجن را با دست بيرون مي‌كشيد تا راه‌هاي آب‌رو؛ راه‌هاي رسوب بسته از چرك شهر باز شود. از همان‌هايي كه 12 ماه حقوق؛ 12 ماه حقوق يك ميليون توماني از پيمانكار شهرداري طلبكار بود؛ نه بيمه‌اي، نه سنواتي. كارگر روزمزد لايروبي بود. هر روز از 7 صبح مي‌رفت براي لايروبي تا نيمِ روز. اذان ظهر را كه مي‌شنيد، گاري شهرداري را به انبار پس مي‌داد و مي‌رفت سمت ساختمان نيمه كاره كه به ازاي مزد روزانه 120 هزار تومان، آجر بالا بيندازد و كيسه سيمان به كول بگيرد و گاري نخاله بالا و پايين ببرد. ج. چ، هر روز در دو شيفت كاري، نان زور بازويش را مي‌خورد. بازويي كه هنوز جان جابه‌جا كردن آجر و كيسه 10 كيلويي سيمان و كند و كاو در لجن ماسيده به ديواره كانال‌ها را داشت. 
«ناظر روزمزد ماهشهر بودم. گفتن شهرداري بيمه مي‌كنه. گفتن حقوقش بهتره. به اميد بيمه، ماهشهر رو ول كردم اومدم اينجا. 5 ساله لايروب‌كارم، فقط يك سال بيمه برام رد كردن. حساب كن تو اين 5 سال چقدر بايد مزد گرفته باشم، هر چي شما حساب كردي، تقسيم بر 3 كن. تو اين 5 سال، يك‌سوم مزدمون رو بهمون دادن. هر سال، هر ماه دلمون خون شد تا پس مونده سال قبل و ماه قبل رو گرفتيم. اولش كه اومدم شهرداري، پيمانكار گفت حقوقت دو ميليون و 500. 36 نفر بوديم. چند ماه خوب بود. از نيمه 96، فيش حقوق مي‌داد دستمون، يه ميليون تومن دستي بهمون مي‌داد. گفتيم داستان چيه؟ چرا فرق داره؟ جواب ندادن. 5 نفر رفتن اعتراض كردن. پيمانكار فردا اخراجشون كرد. ما هم ديگه خفه شديم. همه خفه شدن. همه اون 36 نفر.»
ساعت 10 شب كه به ج. چ تلفن زدم، در اورژانس بيمارستان سينا، جيب‌هايش را مي‌گشت ببيند بيشتر از آن اسكناس 5 هزار توماني پيدا مي‌كند يا نه. بچه‌هاي محله، روي زمين خاكي و ناسور، گل كوچك بازي كرده بودند و يكي از پسرها، دستش شكسته بود. ج. چ، پسر گريان را به كول گرفته بود؛ عين همان كيسه‌هاي سيماني كه ظهر تا عصر به كول مي‌كشيد، پياده، به بيمارستان رسانده بود. حالا همه غصه‌هاي دنيا كنج مغزش دلمه بسته بود كه جواب صندوقدار بيمارستان را چه بدهد؟ جوان 36 ساله، در اين عمري كه طي كرد، پا از خوزستان بيرون نگذاشت. هميشه بدهكار هزار نفر. از بچگي به كار و گشتن دنبال نان براي 5 خواهر و برادر و مادري كه در جواني بيوه شده بود و مستمري پدر مرحوم در حدي نبود كه كفاف 7 دهان گرسنه را بدهد. ج. چ پر از آرزو بود. پر از حسرت. همه وجودش چشم بود با نگاهي تا آن طرف مرز نامعلوم كوت عبدالله. 
«خيلي چيزا خيلي وقته به خونه ما نمياد. گوشت؟ 6 ماه يك بار؛ 300 گرم، 400 گرم. ميوه كه هيچ. حتي گنديده‌اش رو هم حذف كرديم. برادر كوچكم ترك تحصيل كرد چون درس، خرج مي‌خواست، من نداشتم خرجش رو بدم. تفريح و سفر‌ها. ... بعضي وقتا كه توي تلويزيون يه چيزايي مي‌بينيم، از خودم مي‌پرسم ما هم آدم هستيم يا نيستيم؟ با اين همه حسرت.... فاصله كوت عبدالله تا كيان پارس 7 كيلومتره، ولي نمي‌تونيم به پارك و مغازه‌هاشون بريم، پولشو نداريم بريم توي پاركشون بشينيم و مثل بقيه مردم چيزي سفارش بديم بخوريم. توانشو نداريم. فقط نفس مي‌كشيم. نفس، مفتيه.»
ج. چ مي‌گفت: «بين بچه‌هاي لايروبي، من، بهترينشونم.»
بدترينش چه بود؟ كارگري كه جلوي شهرداري روي خودش بنزين خالي كرد در اعتراض به 10 ماه حقوق عقب افتاده، كارگري كه كولر خانه‌اش را برد و فروخت و حالا با زن و 3 بچه، در يك اتاق 20 متري، با پنكه زندگي مي‌كند. ج. چ مي‌گفت عادت شده كه كارگران شهرداري، هر چند ماه يك‌بار، اسباب و اثاث زندگي‌شان را مي‌برند سمساري سر خيابان مي‌فروشند، هر وقت حقوق گرفتند و شكم‌شان سير شد، اگر آن اسباب را لازم داشتند مي‌روند و با پول گران‌تر دوباره از سمسار پس مي‌گيرند؛ گروي زندگي به خاطر حقوق يك ميليون توماني كه سر وقت به جيب‌شان نمي‌رسد؟ همه اين زمينگيري‌ها براي آن حقوق عقب افتاده لعنتي بود؟ براي همان يك ميليون توماني كه جيب پيمانكار را متورم‌تر مي‌كرد و شكم اين بدبخت‌ها را گرسنه‌تر؟ 
با صداي بلند ضرب و جمع مي‌كند؛ 800 هزار تومان بدهي به بقالي همسايه، 300 هزار تومان بدهي به بقالي وسط شهر..... 
يك ميليون و 100 هزار تومان؛ همه هم بابت سير شدن شكم. همه‌ چيز در نان و بوي نان خلاصه و ختم مي‌شد. 
«من خيلي چيزاي كمي براي شما گفتم.»
صندوقدار بيمارستان، ج. چ را صدا مي‌زد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون