• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5112 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۹ دي

پايان راسپوتين

مرتضي ميرحسيني

براي درمان آلكسي، تنها پسر تزار كه به هموفيلي مبتلا بود قدم به دربار رومانف‌ها گذاشت و از آن پس همانجا لانه كرد و عملا به عضوي از اعضاي خانواده سلطنتي تبديل شد. نه پزشك بود و نه حتي چنانكه خودش ادعا مي‌كرد و برخي باور داشتند مردي قديس. گويا هم بي‌بندوبار بود و گناهي نبود كه بارها مرتكب نشده باشد و هم سواد درست و حسابي، حتي در حد خواندن و نوشتن نداشت. اما ميان بخشي از مردم روسيه مشهور بود كه نوعي قدرت اسرارآميز متصل به سرچشمه‌اي ملكوتي در او هست كه مي‌تواند بيماران را درمان كند. حداقل در مورد پسر تزار اين شايعات درست از آب درآمد و حضور گريگوري راسپوتين به بهبود نسبي حال پسرك منجر شد. همين براي متقاعد كردن تزار و تزارينا و حمايت اين دو از او كفايت مي‌كرد. 
به نوشته اورلاندو فايجس (در «تراژدي مردم») «منزلت راسپوتين در دربار برايش قدرت و اعتبار فراواني همراه آورد. عضو شوراي دولتي شد، از كساني كه به اميد بهره‌مندي از نفوذش نزد او مي‌آمدند رشوه و هديه مي‌گرفت و در رختخواب مورد لطف آنان قرار مي‌گرفت. طي جنگ جهاني اول كه نفوذ سياسي‌اش به اوج رسيد، شبكه‌اي راه انداخت براي عزل و نصب افراد در دولت، كليسا و ادارات و با خودستايي وانمود مي‌كرد كه همه اينها در مشت اويند و از اين راه پولي حسابي به جيب زد. براي صدها آدم كم‌اهميت‌تري كه هر روز بيرون خانه‌اي صف مي‌كشيدند -زناني كه متقاضي معافيت سربازي فرزندان و شوهران‌شان بودند، مردمي كه به دنبال سرپناهي بودند- فقط تكه كاغذي برمي‌داشت، بالاي آن صليبي مي‌كشيد و با كوره‌سوادي كه داشت به خط خرچنگ قورباغه نامه‌اي به فلان مقام مي‌نوشت: دوست عزيز و ارزشمندم، اين كار را براي من بكن، گريگوري.» نفوذ مخرب او، به‌ويژه در سال‌هاي جنگ و آشفتگي، بحران‌هاي روسيه را تشديد كرد و اين كشور را به سوي تحولي انقلابي پيش برد. دستش در همه مسائل كشور، از امور مذهبي تا تصميم‌گيري‌هاي نظامي ديده مي‌شد و گاهي مستقيم و گاهي به واسطه تزارينا، نظرات خودش را به دولت و وزيران تحميل مي‌كرد. تزار گاهي از دخالت‌هاي راسپوتين خشمگين مي‌شد، اما در عمل كاري براي مهار او انجام نمي‌داد و حتي به اعتراض‌ها و شكايت‌هاي اعضاي دولت و دربار گوش نمي‌كرد. البته سرانجام گروهي از مردان طبقه حاكم، كه دلايل ملي و شخصي زيادي براي نفرت از راسپوتين داشتند در چنين روزي از سال 1916 او را كشتند. گويا راسپوتين را با وعده همخوابي با زني زيبا -كه همسر يكي از توطئه‌گران بود!- به قتلگاه بردند و با نوشيدني آلوده مسمومش كردند، اما چون يك ساعت گذشت و زهر اثر نكرد با تپانچه كارش را تمام كردند. «جسد راسپوتين را كه زنجير آهني سنگيني به آن بسته شده بود تا نقطه دورافتاده‌اي از شهر بردند و به رودخانه نوا انداختند كه سرانجام روز هجدهم دسامبر (به تقويم قديم روسي و دوم ژانويه در تقويم جديد) به ساحل افتاد.» روايت شده كه «تا چند روز بعد شمار زيادي از زنان در آن نقطه جمع مي‌شدند تا از آب مقدس رودخانه كه بدن راسپوتين تطهيرش كرده بود، بردارند.» جسدش را موميايي و در محوطه يكي از كاخ‌هاي سلطنتي خاك كردند. اما بعد از انقلاب فوريه، اين جسد را از قبر بيرون كشيدند و در جنگلي همان حوالي سوزاندند. خاكسترش را باد برد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون