نیم قرن با بورخس
اسدالله امرايي
«اين مجموعه شاهدي است بر نيم قرن خوانش نويسندهاي كه از وقتي نخستين داستانها و مقالههايش را در ليماي دهه پنجاه خواندم، برايم سرچشمهاي پايانناپذير از لذت فكري بوده است. بارها آثارش را بازخواني كردهام، برخلاف ديگر نويسندگاني كه نوجوانيام را رقم زدند، هرگز نااميدم نكرده است؛ برعكس، هر خوانش نو، شور و شاديام را نو ميكند و رازها و ظرافتهاي جديدي از جهان بورخسي فوقالعاده بكر در مضمون و فوقالعاده شفاف و برازنده در بيان، بر من آشكار ميسازد.» پيرمرد چشم ما بود و هست، درحالي كه او بود كه سالهاي سال چشمانش سويي براي ديدن نداشت و ما آنگونه كه ميگويند و خود نيز ادعايش را داريم، چشمانمان ميبينند! پس چگونه پيرمردي نابينا، «چشم» مايي بود و هست كه از بينايي چشم محروم نيستيم؟ شايد از ميان سطور كتاب كوچك ماريو بارگاس يوسا، «نيم قرن با بورخس»، بتوان به پاسخ اين پرسش رسيد. كتاب «نيم قرن با بورخس» مجموعهاي از يادداشتها، جستارها و گفتوگوهايي است كه در فاصله سالهاي ۶۰ قرن پيش تا پايان دهه اول قرن حاضر انجام شده و اختصاصا به زندگي و آثار بزرگترين نويسنده تاريخ آرژانتين پرداخته، نويسندهاي كه يكي از نمونههاي مثالي احضار كهنترين اسطورههاي انساني در قالبي مدرن است. با علم به اينكه بورخس نويسندهاي براي همه فصول است و از پس گذر هزارهها نيز نه به كمال فهميده ميشود و نه رنگ كهنگي ميگيرد، اين كتاب كوچك و موجز يوسا ميتواند يكي از بهترين مدخلها براي ورود به هزارتوهاي شهرزاد مذكري باشد كه هيچ داستانسرايي به گرد پايش نميرسد. پيرمردي كه بهگونهاي شگفت و بيمثال جهان را ميديد و چنان جهان و انسان را روايت ميكرد كه ميتوانيم تا هميشه از منظر قصههاي او خود و جهانمان را نظاره كنيم. كتاب «نيم قرن با بورخس» نوشته ماريو بارگاس يوسا را سعيد متين در نشر برج با خريد حقوق انحصاري اثر به زبان فارسي انجام شده. سعيد متين پيشتر هم روزگار سخت را از يوسا ترجمه كرده بود. اين كتاب رابطه شيفتهوار او و بورخس را به عنوان دو چهره بزرگ ادبيات معاصر جهان نشان ميدهد. يوسا فارغ از ارادت خاص خود به بورخس، انتقادات خود را از اين نويسنده مهم قرن بيستمي مطرح كرده است. به اين ترتيب مخاطب اين كتاب هم با تاثيرات ماندگار بورخس بر ادبيات امريكاي لاتين آشنا ميشود هم با نقاط ضعفش. «بورخس نثر ادبي اسپانيايي را چنان به ژرفي دگرگون كرد كه پيشتر روبن داريو در شعر چنين كرده بود. فرق اين دو در اين است كه داريو شيوهها و درونمايههايي را از فرانسه آورد و با سرشت يگانه و جهان خود، سازگار كرد، شيوهها و درونمايههايي كه به نحوي احساسات (و گاه تفرعن) دوران يا محيطي اجتماعي را بيان ميكردند. از همينرو، بسياري از افراد ديگر از آنها استفاده كردند بيآنكه اين شاگردان به سبب چنين كاري، لحن خود را از دست بدهند. حال آنكه انقلاب بورخس تكشخصي است؛ فقط او نمايندگياش ميكند، آنهم به روشي بسيار غيرمستقيم و حساس به محيطي كه در آن شكل گرفت و كمك تعيينكنندهاي به شكلگيرياش كرد (محيط مجله سور). به همين دليل، سبك او در هر كه جز او، كاريكاتورگونه مينمايد.»