قر و قاطي
سروش صحت
جلوي تاكسي نشسته بودم و موبايلم را بالا و پايين ميكردم. راننده پرسيد: «خبري هست؟» گفتم: «دنيا خيلي قاراشميش شده همه جا شلوغ و بلبشوئه.» راننده گفت: «يه شعر برات بخونم؟» گفتم: «حتما.» راننده گفت: «عاقبت/ همهي ما/زير اين خاك/ آرام خواهيم گرفت/ ما كه روي آن/ دمي به همديگر/ مجال آرامش نداديم» به راننده گفتم: «عجب شعري... شاعرش كيه؟» راننده گفت: «خودم.» گفتم: «عالي بود.» راننده گفت: «خواهش ميكنم.» مدتي سكوت شد از راننده پرسيدم: «واقعا شعر مال خودتون بود؟» گفت:«نه.»
گفتم :«شما كه گفتيد مال خودتونه.» راننده گفت: «دروغ گفتم، مال يه خانم روسه.» راننده را نگاه كردم. راننده گفت:«ديدم دنيا قروقاطيه گفتم بذار اين شعر راهم ما بگيم، خودمون گفتيم.» گفتم: «خودتون گفتيد.» راننده خنديد.