چند نكته درباره يك جنايت
عباس عبدي
درباره شهادت سروان رنجبر و علت عدم استفاده او از سلاح عليه فرد حملهكننده ديروز نوشتم، ولي امروز ميخواهم به جوانب ديگر اين ماجرا اشاره كنم. كساني كه فيلم اين حمله ناگوار را ديدهاند، طبعا اين پرسش برايشان پيش ميآيد كه فرد حملهكننده چرا تسليم نميشود؟ يا اصلا چرا فرار نميكند؟ چرا هيچ ترسي از شليك گلوله عليه خود ندارد؟ و از اين مهمتر چرا اقدام به قتل ميكند؟ آيا نميدانست كه كشتن پليس چه عوارضي دارد؟ و پليس حتما او را دستگير خواهد كرد؟ پاسخ به اين پرسشها كليدي است و ما را به فهم واقعيت جامعه خود آگاهتر ميكند. در واقع مساله امروز منحصر به كشته شدن يك افسر پليس نيست، بلكه مساله وجود چنين قاتلاني مهمتر است. آنان از كجا آمدهاند؟ چهار دهه تحت آموزش مستقيم نظام آموزشي و رسانهاي رسمي كشور بودهاند و در يك محيط اقتصادي و اجتماعي خاصي زندگي ميكنند، كارشان به جايي رسيده كه اصولا درك و مسالهاي به نام مرگ ندارند، اگر وجه جنايتكارانه اين عمل را كنار بگذاريم، يا بايد بگوييم بيباك و متهور است كه به پليسي كه اسلحه در دست دارد حمله ميكند، يا بايد بگوييم دركي از مرگ و زندگي ندارد يا فهمي از اقدامي كه انجام ميدهد، ندارد. اين يك قتل برنامهريزيشده و با هدف خاص و كوشش براي پنهان ماندن قتل نبوده است، از پيش معلوم است كه چه سرنوشتي در انتظار قاتل است، پس تنها راهي كه براي فهم ماجرا و رفتار او ميماند اين است كه بگوييم هيچ رشتهاي او را به زندگي اجتماعي و حتي فردي پيوند نميدهد و تصور يا بهتر است بگوييم ترسي هم از مرگ ندارد. و اين همان موجودي است كه وجودش براي جامعه ما خطرناك است. از اين نظر همه ما در برابر شكلگيري و موجوديت چنين افرادي مسوول هستيم. او به تعبيري گرچه خشن و جنايتكار است، ولي همزمان قرباني و قابل ترحم نيز هست. چون زندگي او نيز نابود شده است. ما نميتوانيم به راحتي وجود آنان را محكوم كرده و ناديده بگيريم و از خود سلب مسووليت كنيم. اينها محصول سياستهاي اجتماعي و اقتصادي هستند، كينهورزي نسبت به آنان احتمالا مشكل را تشديد ميكند، همچنان كه تا به حال بارها گفته شده است كه گرداندن آنان در خيابان و تحقير آنان عوارض منفي دارد.
اينكه او را با پاي شكسته و يك لا پيراهن در هواي آزاد بياوريم و فرزند داغدار آن مرحوم گوش او را بكشد، هيچ چيزي از تلخي ماجراي رخداده كم نميكند و اعتبار و اقتداري نيز توليد نخواهد كرد. كينه و نفرت و انتقام راهحل نيست و اينها متفاوت از مجازات قانوني است. فراموش نكنيم كه مرحوم رنجبر اكنون به اين علت شهيد شده كه همدردي مردم را جلب كرده است چرا كه به هر دليلي نتوانسته شليكي كند كه حق يا وظيفه او بوده است! همين يك نكته براي فهم ماجرا كافي است. نگاهي به وضعيت آموزش و تجهيزات پليسهاي در صحنه نشان ميدهد كه ماجرا ريشههاي عميقتري دارد. هنگامي كه يك دهه رشد اقتصادي نداشته باشيم، امكانات و حقوق پليس نيز يك دهه توقف كرده و حتي عقب رفته است، درحاليكه مجرمين بيشتر شدهاند! و بودجه عمومي حكومت نيز صرف رسانه بيخاصيتي چون صداوسيما ميشود. نتيجهاي جز اين انتظار نبايد داشت. يكي ديگر از نكات جالب اين ماجرا انتقاد برخي از اصولگرايان بود كه چرا اصلاحطلبان اين اقدام را محكوم نكردند؟ اين نقد واقعا نوبر است. مگر هر اتفاقي ميافتد بايد موضع گرفت؟ روزانه دهها قتل و جنايت رخ ميدهد، هيچ گروهي هم موضعي نميگيرد. اگر يك نفر ديگري را به قتل رساند آيا بايد قاتل را به صورت رسمي بيانيه داد و محكوم كرد؟ موضعگيري در چه مواردي ضروري است؟ هنگامي كه پاي امر يا مضمون سياسي يا كمكاري در انجام وظيفه پيش بيايد، بايد موضع گرفت. اگر قاتل، پليس را به صفت سياسي كشته بود، قطعا بايد موضع گرفت تا مبادا سكوت به معناي تاييد تلقي شود. ولي يك اقدام جنايتكارانه مثل همه جنايات ديگر است و به صورت پيشفرض از سوي همگان محكوم است. به ويژه اين مورد خاص كه خيلي هم تاثرآور بود. اتفاقا اگر قرار است در اين مورد موضعگيري شود، بايد پرسيد كه چرا پليس آموزش كافي نديده يا چرا شليك نكرده است؟ يا تجهيزات بيشتر از قبيل شوكر نداشته است؟ يا چرا پس از دستگيري چنان رفتاري با متهم شده است؟ محكوميت اصل اين حادثه غمانگيز مفروض است و حتي موضعگيري ميتواند به معناي احتمال موافق بودن برخي با آن را به ذهن متبادر كند و اين درست نيست. چون چنين احتمالي متصور يا واقعي نيست. جالب است كه اصولگرايان كه بايد قتل دختر اهوازي را محكوم كنند سكوت كردهاند زيرا بهصورت سنتي آنان اين رفتار را مانع از تخلفات جنسي ميدانند پس سكوتشان به منزله توافق نسبي با اين رويداد وحشتناك است.