• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5225 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۱۷ خرداد

الذي ليس كمثله شخص!

سيد عطاءالله مهاجراني

سرور عزيز و دوست نازنين و انسان آرماني، صاحب مقام محمود، حجت‌الاسلام والمسلمين سيد محمود دعايي در روز ۱۵ خرداد، روز شكفتن نهضت امام خميني و نيز در سالگرد رحلت امام قلبش ايستاد و به ملكوت اعلي پرواز كرد و سر نهاد آنجا كه باده خورده بود.
خانواده معزز ايشان و دوستان و آشنايان و همكاران هزاران خاطره گفتني از او دارند. وقتي بهت‌زده خبر را شنيدم؛ تعبيري كه طلال سلمان، روزنامه‌نگار ممتاز لبناني در سوگ هاني فحص نوشته بود، در ذهنم پديدار شد. عنوان مقاله‌اش اين بود: «هاني فحص، الذي ليس كمثله شخص!» هاني فحص، كسي كه هيچ‌كس مثل او نبود!
ما در زندگي خود كه ديگر زندگاني كوتاهي هم نيست، افراد مختلفي را ديده‌ايم. با آنها زيسته‌ايم. تجربه مشترك داريم. گاه يك نفر متفاوت مي‌شود، ممتاز مي‌شود. دل‌تان براي ديدارش تنگ مي‌شود. گوش جان‌تان تشنه شنيدن صداي اوست. در زمانه عسرت و دشواري و تاريكي، او با حضور و صفايش، فضا را باز و معطر و گرم مي‌كند. مثل آفتاب مي‌تابد. پنجره‌اي رو به مشرق است. به تعبير مولانا جلال‌الدين بلخي، خانه‌اي روشن است: 
روشن است آن خانه گويي آنِ كيست؟
ما غلام خانه‌هاي روشنيم
سيد محمود دعايي پنجره‌اي رو به آفتاب بود. خانه روشنان بود. الذي ليس مثله شخص!
او ۲۴ سال نماينده تهران در مجلس شوراي اسلامي بود. حقوقي نگرفت. خودرو نگرفت. ۴۲ سال نماينده امام خميني و آيت‌الله خامنه‌اي در موسسه اطلاعات بود. از موسسه اطلاعات حقوقي دريافت نكرد. خودرو و راننده شخصي در روزنامه نداشت. هر وقت مي‌خواست جايي برود، خودش به نقليه موسّسه زنگ مي‌زد. هر وقت هر همكار راننده‌اي كه آماده بود، مي‌آمد، به همين خاطر او نه‌تنها همه راننده‌ها را با نام و نشان به خوب مي‌شناخت. بلكه در فرصت همراهي تا مقصد و بازگشت از حال و روز راننده و خانواده و مسائل و مشكلاتش باخبر مي‌شد. احوال فرزندان راننده را مي‌پرسيد. اگر به جلسه‌اي آمده بود و در جلسه ظرف ميوه‌اي بود. مثلا سيبي را برمي‌داشت و در بازگشت به راننده مي‌داد. يا اگر جلسه در خانه‌اي بود و راننده منتظر مي‌ماند، توي بشقابي ميوه مي‌گذاشت، خودش براي راننده كه منتظر بود، مي‌برد. بشقاب ميوه را به راننده مي‌داد و مي‌گفت: «الهي قربونت برم. ببخشيد منتظر مي‌موني، من پسر خوبي‌ام زود‌تر ميام!» به تلفن‌ها خودش جواب مي‌داد. اتاقش كبريا و ناز و حاجب و دربان نداشت. اگر كسي يا كساني مهمانش بودند. مدام مراقب مهمان بود. قرار نداشت. ديس پلو يا ظرف خورش به دست، دور مهمانان مي‌چرخيد و به مهمانان مي‌رسيد. يك ذره در او خود بزرگ‌بيني نبود و فروتني‌اش، ملكه او شده بود. خدشه‌اي در آينه با صفاي جان تابان او نبود.
به تعبير حاج ملاهادي سبزواري خاك‌نشين بود، البته از همان خاك نشيناني كه: 
نه در اختر حركت بود و نه در قطب سكون
گر نبودي به جهان خاك‌نشيناني چند
اين خاك‌نشينان، معناي زندگاني‌اند. حقيقت زندگاني‌اند. همه ما در جست‌وجوي معناي زنگي هستيم. انسان فطرتا در جست‌وجوي معناست. گاه انساني با زندگي خود، معناي مجسم زندگي مي‌شود. زندگي‌اش شعله سيالي است كه خانه‌ها را روشن مي‌كند. دل‌ها را شاد مي‌كند. چنان زندگي مي‌كند كه اگر خاك راه شود: «غبار خاطري از رهگذار ما نرسد.»
سيد محمود دعايي به مقام محمود دست يافته بود. خداوند شعله ماندگار مهر او را در دل‌ها افروخته بود. چنان كه قلب بزرگ سيد محمود دعايي سرشار از مهر و محبت و احترام نسبت به انسان‌ها بود. مي‌كوشيد مشكل هر كسي را با هر نام و نشان و دين و گرايش حل كند. او به تعبير امير مومنان امام علي عليه‌السلام، به وجه انساني انسان‌ها نگاه مي‌كرد كه همگان در وجه انساني و آفرينش الهي نظير يكديگرند: «نظيرٌ لك في الخلق» 
در دوران مسووليتم، او هر وقت مي‌خواست، به دفترم مي‌آمد، هميشه ديدارش مسرت‌بخش و مغتنم بود. وارد اتاق كه مي‌شد، فضا روشن مي‌شد. معاون نخست‌وزير بودم. به دفترم آمد و گفت: «حتما يادته، بين‌المجالس رم كه رفته بوديم، آقاي بسيار عزيزي جزو همكاران محلي سفارت بود. ارمني بود. اسمش آقاي آرمان بود. يادتانه؟» گفتم بله، گفت: «ايشان ديروز به روزنامه آمده بود. نامه‌اي را برايم آورد، نامه از خانم مسنّي است، بيش از هشتاد سال دارد. بيمار هم هست، مشكل خروج از كشور پيدا كرده است. نامه را آورده‌ام. ببينيد، مي‌شود مشكل را حل كرد. البته اين خانم بهايي است كه يك ارمني واسطه شده و سيدي را وسيله كرده كه نامه به دست سيد ديگري كه معاون نخست‌وزير است، برسد! »
مشكل حل شد، زنگ زدم. گفتم: «كاكاي عزيزم. مشكل آن خانم حل شد.» صداي خنده‌اش در گوشم پيچيد. گفت: «خدا را شكر ما دو تا سيد پيش دو هموطن ارمني و بهايي روسفيد شديم!»
اكنون كاكاي عزيز ما افسانه شده است. افسانه نيك… كه يادش چشم‌ها را خيس اشك مي‌كند و طنين صدايش فراموش نمي‌شود، شعله نگاه و برق چشمانش كه به سرعت به اشك مي‌نشست از ياد نمي‌رود. ملكه تواضع و فروتني‌اش در برابر پير و جوان، مانند تابلويي در برابر ديدگان يك ملت ايستاده است. گويي خداوند برخي بندگان را به شكل اختصاصي براي خود مي‌آفريند، آن بندگان، دلي دريايي و روحي آسماني و خلق و خويي بهشتي دارند، بوي بهشت مي‌دهند. آن بندگان نه صاحب درجات، «لهم درجات» بلكه خود درجاتند: «هم درجات» سرور عزيز و كاكاي كيمياي ما سيد محمود دعايي كه به مقام محمود محبت رسيده بود، چنان بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون