دعايي و خاتمي درمزار شريعتي
غلامحيدر ابراهيم باي سلامي
سيد محمود دعايي برحسب توصيهاي از امام خميني از سال 1359تا دوران محمود احمدينژاد همواره ملازم و همراه سفرهاي روساي جمهوري ايران بوده است در سفر آقاي خاتمي به سوريه (1377) درحالي كه هواپيما سينه آسمان را ميشكافت. دفترچه تشريفات سفر رياستجمهوري را گشودم و با حرص و ولع به دنبال اسم دكتر شريعتي ميگشتم همه صفحات را با دقت از چشم گذراندم. خبري از نام شريعتي نبود. در صندلي كنارم سيد محمود دعايي با وقار كامل چشمانش را بسته بود. با تلنگري گفتم سيدجان چرا جناب دانيالي رييس تشريفات براي زيارت مزار دكتر شريعتي برنامهاي نگذاشته است، چرتش پاره شد و گفت عجب! دوباره دقت كن پس از نگاه ديگر گفتم اثري از شريعتي نيست، دفترچه را گرفت و با سردي و بغضي عجيب به من برگرداند، رسم آقاي خاتمي در سفرهاي خارجي همواره اين بود كه بعد از استقرار پرواز در آسمان چرخي در داخل هواپيما ميزد و با مهرباني بسيار با همراهان و ميهمانان سفر خوش و بش ميكرد و بعد براي استفاده از فرصت از چند نفر دعوت ميكرد كه تا نقطه نظرات آنها را بشنود، به آقاي دعايي گفتم اگر شما را دعوت كردند حتما بگوييد در برنامه ارايه شده تجديد نظر شود و ديدار از مزار دكتر شريعتي در اين سفر مهم گنجانده شود، گفت حتما تذكر خواهم داد.
چند لحظهاي كه گذشت جناب دعايي را خواستند و ايشان به كابين رييسجمهور رفت. بيشتر از معمول طول كشيد و به صندلي خود برگشت، بدون آنكه به من فرصت دهد خود را به خواب زد، با همان شور دوران جواني گفتم سيد چي شده قضيه دكتر شريعتي را گفتي؟ با ناراحتي پاسخ داد فعلا از اين موضوع بگذر، فهميدم كه مسالهاي هست. آشوب درونيام اوج گرفته بود كه مرا صدا زدند، وقتي به حضور آقاي خاتمي رسيدم از هر جايي سوال كرد از مجلس، مطبوعات، ناامني مرزهاي شرقي، جامعه مدني، گفتوگوي تمدنها، دانشگاه و... و ندا آمد كه وقتم تمام است. با عجله گفتم آقاي دعايي راجع به ديدار مزار دكتر شريعتي به شما چيزي نگفتهاند؟ خاتمي كه در بيرون با مردم لبخند ميزند با دوستان خصوصا زمان انتقاد تند ميشود. با عصبانيت گفت شما در اين كارها دخالت نكنيد، گفتم پس جواب دانشگاه و دانشگاهيان را چه خواهيد داد كه رييسجمهور در سفر به دمشق به ديدار شريعتي نرفته است؟ و ادامه دادم مگر بنا نشد جنازه و تابوت امانت دكتر را به ايران بياوريم، در آن لحظه عصبانيت خاتمي به حدي رسيد كه مجبور شدم به صندلي خودم برگردم، دعايي كه روحيه نااميد و درهم و شكسته من را در بازگشت ديد با لبخندي تلخ گفت چرا به حرفم گوش نكردي.
هيچ نگفتم و به پنجره هواپيما خيره شدم. جتهاي جنگي سوري را كنار پنجره ديدم كه براي اسكورت هواپيماي حامل رييسجمهور ايران در مرزهاي اسراييل آمده بودند. دو روز پر از خاطره در استقبال كمنظير و ملاقاتهاي طولاني با حافظ اسد و جدالهاي تلخ. شيرينش با آقاي خاتمي گذشت. من و آقاي دعايي در قصر عشرين همراه و مجاور آقاي خاتمي بوديم و بيشتر همراهان ديگر در هتلهاي شهر دمشق مستقر شده بودند. قرار بود عصر روز دوم به زيارت زينبيه برويم و در درون من همچنان آشوب بود كه اين چه كاري هست كه فرد فرهيختهاي مثل آقاي خاتمي رييسجمهور باشد و به زينبيه دمشق برود ولي به مزار دكتر شريعتي بيتوجه باشد.
مجدد با آقاي دعايي موضوع را مطرح كردم، گفت دست بردار! نميدانم چه بگويم! نميدانم رهايم كن!
حيران از اينكه در گفتوگو با ايشان به جايي نميرسم در آخرين ملاقات با حافظ اسد كه حداقل 5 ساعت طول كشيد و من به دستور رييسجمهور تمام اين مدت را در همان جلسه نشسته بودم. دست به دامن جناب سيد محمد ابطحي شدم و گفتم شما چرا كاري نكردي؟ مگر اين انقلاب بدون تلاش شريعتي قابل تعريف است؟ ابطحي با همان شيطنت هميشگي من سادهدل را فريب داد و گفت الان كه داريم عازم حرم زينبيه ميشويم وقت مناسبي است، مجدد به آقاي خاتمي بگو، من هم پي همهچيز را به خود ماليدم و در هنگام خروج از قصرالشعب با همه نااميدي كه داشتم خود را با عجله به جناب خاتمي رساندم و گفتم اين جالب نيست كه به حرم حضرت زينب برويم و به شريعتي توجه نكنيم، اين بياحترامي به دانشگاه است بياحترامي به ايران است، مجددا خاتمي با عصبانيت گفت دست بردار من را به حال خودم بگذار و سوار ماشين شد. به حرم كه رسيديم انبوه جمعيت از زوار ايراني و سوري در استقبال از آقاي خاتمي شعار ميدادند.
سفير ايران در دمشق ترتيبي داده بود كه اطراف ضريح خلوت باشد و آقاي خاتمي در آنجا نماز بگذارد. بعد از زيارت قرار بود يك در منبتكاريشده از سوي رييسجمهور ايران به حرم حضرت زينب اهدا شود. در انبوه جمعيت در حالي كه روكش و رمان در اهدايي را رييسجمهور باز ميكرد نگاهي به جلو انداخت و از حالات و اشارات ايشان متوجه شدم كه مرا جستوجو ميكند تا به نزديك آقاي خاتمي رفتم دستم را گرفت و گفت از اين در خروجي كنار برويم، من كه مبهوت بودم همراهي كردم و خود را به همراه رييسجمهور در كوچهاي ديدم كه آقايان ابطحي و محمدرضا تابش نيز منتظر بودند. اين همان كوچه بود كه به مزار دكتر شريعتي ميرسيد. آقاي دعايي را يكي از محافظين به ما رساند، گارد محافظت سوري خاتمي، ابطحي و تابش را جدا كردند و من و آقاي دعايي پشت دري ستبر و آهنين مانديم. آقاي دعايي با التماس به آن نيروي گارد به زبان عربي ميگفت من برادر رييسجمهورم بگذار ما هم به زيارت شريعتي برويم، بالاخره افسر سوري پذيرفت و با اندكي تاخير من و جناب دعايي هم به همان اتاق كوچك مزار شريعتي رسيديم.
سكوتي پر از بغض به همه حاكم بود خاتمي دست بر مزار شريعتي فاتحه ميخواند كه آقاي دعايي خم شدند و همان دست را بوسيدند، خاتمي با عصبانيت تمام در حالي كه دست خود را تكان ميداد، داد زد سيد اين كار را نكن، من صد بار گفتهام تو سيدي و نبايد دست من را ببوسي، دعايي كم نياورد و خم شد تا پاي آقاي خاتمي را بوسه بزند و با شوقي وصفناپذير ميگفت آقا فدات شم، الهي قربونت برم و... خاتمي جلو در مزار ايستاد و گفت آقايان از اين ديدار و زيارت هيچ خبر و حرفي منتشر نشود. نگاه همه به ابطحي بود كه معمولا اين كارها از او برميآمد. مظلومانه هر پنج نفر به محل اقامت بازگشتيم و از آن پس سيد محمود دعايي گل از گلش شكفته بود خوشحال و سرمست بود و بذلهگويي و طنز را با خاطرات طلايي دوران مبارزه نثار ما ميكرد.
شب از نيمه شب گذشته بود كه تاب نياوردم و تلفن اتاق را برداشتم و به خبرنگار تلكس محرمانه ايرنا زنگ زدم و ماجراي آن شب را به صورت مختصر گفتم، صبح آن روز كه رييسجمهور به رسم معمول آن زمان تصوير فاكس شده صفحات اول روزنامهها را مرور ميكرد تا چشمش به گوشه روزنامه كيهان افتاد كه نوشته بود ديدار خاتمي از شريعتي، بانگ برآورد كه چه كسي اين خبر را منتشر كرده است يكي از جمع حاضر كه مركب از چند نفر وزير و معاون رييسجمهور بودند، گفت احتمالا كار آقاي ابطحي است. آقاي خاتمي هم با چند كلمه آقاي ابطحي را كه در آن لحظه حاضر نبود، نواخت. عصر آن روز كه آقاي خاتمي در حال خوبي بود، گفتم شما به آقاي ابطحي عتاب كرديد ولي من آن خبر را داده بودم. خاتمي با مهرباني گفت آفرين بر شما كار خوبي كردي ته دلم آن بود كه يك جوري من مقصر نباشم ولي خبر منتشر شود. از صبح آن روز آقاي سيد احمد فهري نماينده ولي فقيه و حتي برخي مقامات سفارت و جمعي ديگر از روحانيون هيات ما را ترك كردند و كمتر مشاهده شدند. آقاي دعايي اصل ماجرا و محدوديت ايجاد شده را كه چرا خاتمي به عنوان رييسجمهور ايران نميتواند به زيارت دكتر شريعتي برود، ولي به عنوان شخص سيد محمد خاتمي ميتواند به زيارت برود را با چشمان اشكآلود براي من تعريف كرد. بعد از اين ماجراي شگفتانگيز شايد من از اولين كساني بودم كه با ارايه دو گزارش مختصر از آن سفر تحت عنوان «ديدار دمشق» و «ديدار خاتمي از شريعتي» در روزنامه حيات نو نوشتم حالا ميدانم بهرغم اصرار دوستان چرا خاتمي نميخواهد بار ديگر رييسجمهور شود.