دختري كه ميميرد
محمد بلوري
پنجاه و پنج سال پيش دكتر كريستين بارنارد جراح سفيدپوست در آفريقاي جنوبي براي نخستينبار در جهان موفق شد قلب انسان مردهاي را به سينه يك بيمار قلبي پيوند بزند كه جهان را به شگفتي واداشت. دكتر بارنارد تصميم گرفت در راه سفر به اروپا براي برگزاري كنفرانس در اروپا و تشريح عملش جهت جراحان قلب به اروپا سفر كند كه قرار شد در بين راه دو روزي به دعوت دولت ايران در تهران اقامت كند و ضمنا از روزنامه كيهان مدرنترين موسسه مطبوعاتي در خاورميانه ديدن كند. پيش از ديدار دكتر بارنارد از تهران در آسايشگاه مسلوبين بانوان به ديدار دختري رفتم كه حاضر شده بود قلبش را اين جراح به سينه يك دختر بيمار قلبي پيوند بزند، چون چند ماهي بيشتر زنده نميماند. يك روز همراه عكاس به آسايشگاه شاهآباد رفتم تا با اين دختر ملاقات كنم. در اين آسايشگاه زنان و دختراني را بستري كرده بودند كه اميدي به نجاتشان نبود و بايد در انتظار مرگ بهسر ميبردند. در آن آسايشگاه هنگامي كه از پلههاي ساختمان بالا ميرفتم، ديدم دختري را پاي پلكان روي يك تخت خواباندهاند و يك كپسول اكسيژن به دهانش وصل كردهاند كه به سختي نفس ميكشد. از يك پرستار پرسيدم چرا اين دختر را پاي پلكان خواباندهاند؟ در جوابم گفت هر دختري را هنگام مردن در بيرون خوابگاه آسايشگاه ميخواباندند تا ساير بيماران از ديدن مرگ او در سالن خوابگاه ناراحت نشوند. با تاثر بسيار كه قلبم را ميفشرد از پرستاري خواستم دختري را كه حاضر شده قلبش را به دكتر بارنارد ببخشد به بيرون از خوابگاه بياورد تا در ايوان ساختمان با او ملاقات كنم. چند لحظه بعد دختر ۱۸ سالهاي به ديدنمان آمد. چهرهاي زيبا داشت كه نرمهاي از سرخي بر گونههاي ظريفش نشسته بود كه بر زيبايي و ظرافت صورت معصومش جلوه معصومانهاي ميبخشيد. پرستارش را به كناري بردم و گفتم اين دختر بر گونههايش نرمهاي از سرخي نشسته چطور ميگوييد تا شش ماه بيشتر زنده نخواهد ماند؟ پرستار لبخند محزوني زد و گفت اين نشانه زيبايي پيش از مرگ بعضي از دختران مسلول است كه انگار مرگ با سرخي گونههايشان آنها را براي مردن زيباتر جلوه ميدهد! پرسيدم پاي پلهها دختري زير يك درخت اقاقيا خواباندهايد و با كپسول اكسيژن به سختي نفس ميكشد! جوابم داد هر زن يا دختري را كه به آستانه مرگ ميرسد بيرون آسايشگاه ميخوابانيم تا ديگر بيماران از ديدن مرگش متاثر نشوند. سراغ دختر مسلول رفتم و پرسيدم مريم عزيز اهل كجا هستي و چه كسي تو را در اين آسايشگاه بستريات كرده؟ در جوابم لبخند محزوني زد و گفت پدرم يك ماهيگير است. با پدر و مادرم در حاشيه يكي از روستاهاي گيلان در يك خانه كوچك ساحلي دريا زندگي ميكردم و دانشآموز دبيرستاني بودم كه تا ساحل فاصله زيادي داشت تا اينكه بيمار شدم و از درس و مدرسه ماندم. پزشكان تشخيص داده بودند كه به بيماري سل مبتلا شدهام، پس از مداواي بسيار دكترها گفتند بيماري سل به ريهام آسيب رسانده و تنها با سفر آلمان و بستري شدن در يك بيمارستان پزشكان ماهري ميتوانند نجاتم بدهند اما پدرم توان مالي نداشت كه من را به اين سفر بفرستد به ناچار يك روز من را كول گرفت و به كنار جاده رساند. بعد با مينيبوس به تهران رسيد تا اينكه به آسايشگاه مسلولين تحويلم داد و رفت... پرسيدم در اين مدت آيا پدر يا مادرت به ديدن تو آمدهاند؟ گفت يكبار براي ديدنم به اين آسايشگاه آمدند و با چشمان گريان هم رفتند. حالا كه تسليم مرگ شدهام با خودم فكر كردهام چه بهتر قلبم را به يك دختر كه قلبش در حال از كار افتادن است ببخشم تا لااقل او با قلب من به زندگياش ادامه بدهد. گفتم تصميم گرفتهايم روزي كه دكتر بارنارد از روزنامه كيهان ديدن ميكند تو هم در روزنامه با اين جراح قلب ملاقات كني و پيشنهادت را برايش شرح بدهي. هر چند او پيشنهادت را با ستايش از تو قبول نخواهد كرد اما اميدم با چاپ سرگذشت تو و درخواستت براي اهداي قلبت به يك دختر بيمار خانوادههاي نيكوكار به فكر نجاتت باشند و بخواهند مخارج سفرت را به آلمان تقبل كنند تا با اعزام به خارج توسط جراحان قابلي از بيماري سل نجات پيدا كني. سرانجام پروفسور كريستين بارنارد وارد تهران شد و روز ديدارش از روزنامه كيهان رسيد. طبق برنامهاي كه تنظيم كرده بوديم مريم را از آسايشگاه مسلولين به روزنامه آورديم تا با پروفسور بارنارد كه شهرت جهاني پيدا كرده بود در تحريريه كيهان ملاقات كند و پيشنهادش را براي اهداي قلبش به يك بيمار قلبي شرح دهد. در اين مراسم مريم با شرح ماجراي زندگياش به دكتر بارنارد گفت من دختر يك ماهيگير هستم كه براي نجاتم حتي با فروش تور ماهيگيرياش هزينه معالجهام را پرداخت اما حالا كه با مرگ فاصلهاي چند ماهه دارم پدر فداكارم قادر به تامين هزينه سفرم به خارج براي نجات از بيماري سل نيست و در انزواي آسايشگاه شاهآباد روزها را براي پايان زندگيام شماره ميكنم چه خوب كه قلبم در سينه يك دختر ديگر به تپش دربيايد. در ميان ابراز احساسات حاضران كه چند نفر را با شدت تاثر به گريه انداخته بود، دكتر بارنارد به ستايش از فداكاري مريم پرداخت و گفت من يقين دارم هموطنان مهربان اين دختر نازنين به كمكش خواهند شتافت و براي نجاتش تلاش خواهند كرد. آن روز عصر با انتشار گزارش ديدار دختر مسلول با دكتر بارنارد وقتي كه از او و اين پيوند زننده قلب در صفحه اول كيهان افكار عمومي به هيجان درآمد و صداي زنگ تلفنها در فضاي تحريريه روزنامه پيچيد همراه با صداهاي غمزده خوانندگان روزنامه گاه با بغضي در صدا و گريان از تاثر ميگفتند نگذاريم اين دختر نوجوان در كنج آسايشگاه مسلولين بميرد. نيكوكاراني هم ميگفتند مريم نوجوان نبايد بميرد ما خرج درمانش را در خارج از كشور ميپردازيم... گوشم به صداي زنگ تلفنها بود و اميدوارانه به اعزام مريم به آلمان و معالجهاش فكر ميكردم و همكارانم از ديدار سرشار از عاطفه مريم با دكتر بارنارد سخن ميگفتند كه صداي سردبير رشته افكارم را پاره كرد. رو به من گفت چرا بيكار نشستهاي؟ بايد گزارش دوم را درباره ديدار مريم و دكتر بارنارد براي شماره فرداي روزنامه بنويسي... ميگفت روزنامه كيهان يكي، دو ساعت پس از انتشار ناياب شده و مجبور به چاپ دوم شدهايم؟