به مناسبت سالروز درگذشت علامه طباطبايي
و علامه جعفري
دو فيلسوف
عارف
صدرا صدوقي
روزهاي پاياني آبانماه، براي علاقهمندان به فلسفه در ايران، يادآور درگذشت دو چهره محبوب و خوشنام فلسفه اسلامي در ايران است، علامه سيد محمدحسين طباطبايي كه در 24 آبانماه سال 1360 در 79 سالگي درگذشت و همچنين علامه محمدتقي جعفري كه در 25 آبان 1377 در 75سالگي رخ در نقاب خاك كشيد. وجه مشترك اين هر دو عالم ديني محبوب غير از جامعالاطرافي و توجه به معارف كمتر مورد توجه حوزههاي سنتي مثل فلسفه و قرآنپژوهي، سادهزيستي و مردمي بودن ايشان بود. همچنين علامه طباطبايي و علامه جعفري هر دو بيش از آنكه با همكسوتان خود در ارتباط باشند، با جوانان و دانشگاهيان نشست و برخاست داشتند و نسبت به تحولات فكري و فرهنگي معاصر بسيار گشوده بودند و با اهالي انديشههاي نو به گفتوگو ميپرداختند. كوتاه سخن آنكه علامه طباطبايي و علامه جعفري هر دو بيش از آنكه فيلسوف يا دانشمند باشند، عارف بودند و علت محبوبيت ايشان نزد عموم هم همين است. در سالروز درگذشت اين دو چهره برجسته، با دو تن از پژوهشگران فلسفه و تاريخ گفتوگو كرديم كه از نظر ميگذرد
بخش اول: گفتوگو با يحيي يثربي
سيد يحيي يثربي از استادان پيشين فلسفه اسلامي دانشگاه علامه طباطبايي است. دكتر يثربي نزد آشنايان به فلسفه اسلامي، به علت ديدگاههاي انتقادي و نگاه متفاوتش شناخته شده است. او ارادتي تام و تمام به علامه طباطبايي دارد. در گفتوگوي كنوني از او درباره قرآنپژوهي علامه طباطبايي و تفسير بزرگ او با عنوان «الميزان» و همچنين وجه بارز ادبي او پرداختيم.
تفسير «الميزان» علامه طباطبايي را چطور ميبينيد؟ مشهور است كه اين تفسير، تفسير قرآن به قرآن است. همچنين در اين راستا بفرماييد چرا برخي مفسرين با تفسير قرآن به قرآن موافقت ندارند؟
من چند سال پيش تفسير مختصري به نام «تفسير روز» نوشتم. خوشبختانه به كمك لوحهاي فشرده و فضاي مجازي همه تفاسير جهان اسلام را تقريبا ديدهام. تفسير علامه نسبت به ايرانِ آن دوره يك گام باارزشي بود كه ايشان به مسائل اجتماعي و سياسي و تربيتي پرداختند و برخي تحليلهاي جديد را هم ارايه دادند. اين تفسير روي هم رفته تفسير خوبي است. اما ما با خوب - خوب گفتن هميشه گام اول را تبديل به آخرين گام ميكنيم و مانع حركت ميشويم! چنان كه اين كار را درباره ابنسينا و ملاصدرا هم انجام داديم! حال درباره علامه اين كار را انجام ندهيم! ما نيازمند حركت هستيم و نگوييم كه تفسير قرآن ديگر تمام شده است. الحمدلله به بركت ايشان، تفسيرهاي متعددي نوشته شده و بايد هم نوشته شود اما اقتضاي روزگار ما و انتظار ما از حوزه علميه قم بيش از اينها است. تفسير قرآن به قرآن كار بسيار منطقي و طبيعي است. در تفسير متون هميشه براي توضيح يك بخش، از بخش ديگر شاهد ميآورند. در ديوان حافظ يا در مثنوي مولوي اگر جايي پيچيده است، از جاي ديگر، همان كلمه يا مضمون را جستوجو ميكنند، آنجا كه روشنتر است به توضيح اين مساله ميپردازند. اين كار، بسيار منطقي و خوب است اما من در هنگام نوشتن تفسير خودم ملاحظه كردم كه در كار مرحوم علامه، تفسير قرآن به قرآن نسبتا كم است! وعده داده و عمل هم كرده است، اما تفسير «الميزان» عملا در خيلي جاها نياز دارد كه به صورت قرآن به قرآن باشد. بهطور مثال چرا قرآن به زبان عربي نازل شده است؟ حضرت آيتالله مكارم شيرازي در اين باره گفتهاند: به دليل اينكه عربي جامعترين زبان است! به اين نظر به راحتي ميتوان اشكال وارد كرد كه با كدام اصل زبانشناسي يا به استناد به نظر كدام متخصص زبانشناسي اين مطلب بيان شده است! حال اگر تفسير، قرآن به قرآن بود خود قرآن گفته است كه چرا عربي است، خيلي هم صريح گفته است. بعضي جاها فرموده است ما قرآن را به عربي نازل كرديم كه مردم متوجه شوند يا تو (پيامبر) بتواني پيام را به مردم منتقل كني. يا در جايي ميفرمايد «ما رسولان را به زبان قوم آنها ميفرستيم.» چون زبان آنها عربي بوده طبعا قرآن مانند قاعده هميشگي به لسان «قوم» نازل شده است. تفاوت اين نظر با آن نظر اين است كه مشكل توجيهي زيادي ندارد كه زبان عربي را با تمام زبانهاي دنيا مقايسه كنيم. ثانيا آن نظر بعثت نبي اكرم (ص) را تابع زبان ميكند، چون زبان عربي جامعترين است براي انتخاب براي وحي الهي شده است! يك نفر هم از عربها براي ابلاغ اين وحي انتخاب شده است! درصورتي كه خير! اصل، پيامبر اكرم(ص) است و اصل، جايگاه پيامبر(ص) در شرايط زماني و مكاني و تاريخي و جغرافيايي است. لذا ايشان انتخاب شده و چون زبان قومش عربي بوده، قرآن هم به عربي نازل شده است. اما اينكه چرا عدهاي به تفسير قرآن به قرآن زياد علاقه ندارند؛ اين افراد به اين فكر ميافتند كه مبادا ارج و اعتبار اهل بيت(ع) در تفسير قرآن به قرآن كم شود. وقتي قرآن خودش، خودش را تفسير كند ما ديگر احتياجي به امام صادق(ع) يا امام كاظم(ع) و حضرت علي (عليهالسلام) نداريم، اين بحثي است كه اصلا منافاتي با جايگاه معصومان ندارد. تفسير قرآن به قرآن يك چيز است و نياز به ائمه معصومين (ع) چيز ديگري است.
علامه در كنار تفسير قرآن كريم و تدريس و پژوهش در علوم عقلي به شعر و ادبيات هم توجه ويژهاي داشتند. شما جنبههاي ادبي ايشان را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
اشعاري از ايشان باقي مانده است ولي به عنوان شاعر شناخته نميشوند؛ مانند اشعاري كه از ملاصدرا باقي مانده است. اينجا لازم است كه يك نكته را توضيح دهم؛ هنر مراتبي دارد: يك مرتبه اين است كه انسان از «هنر» لذت ميبرد. مرتبه ديگر اين است كه فرد، خودش هنرمند به شمار ميرود و در مرتبه ديگر، هنرمند صاحب سبك ميشود. مرحوم علامه بيترديد از هنر و ادبيات به خصوص از شعر لذت ميبرده است و شعر هم سرودهاند: در بر استاد خرد پيشهام/ طرح نمودم غم و انديشهام // كاو به كف آيينه تدبير داشت/ بخت جوان و خرد پير داشت // گفت كه در زندگي آزاد باش/ هان! گذران است جهان شاد باش. علامه خودشان هم در زندگيشان آزاد و آزاده بودند! اين شخصيت گرامي، اهل ادبيات بود و فهم شعري خوبي داشت، اما اينكه بخواهيم بگوييم در رديف شعرا و ادباي صاحب نام بودهاند؛ خير اينطور نيست.
در يك نگاه كلي، نظر شما درباره كيفيت انديشههاي فلسفي علامه طباطبايي چيست؟ همچنين چه ديدگاهي درباره گفتوگوهاي ايشان با «هانري كربن» داريد.
مرحوم علامه پيرو ملاصدرا بودند و انديشههاي او را هم توضيح داده است. ايشان پيرو مكتب حكمت متعاليه بودند. من در نوشتههايم قبلا نظرم را در مورد اين مكتب توضيح دادهام. اما علامه با ديگران يك تفاوتي مهم داشتند كه نظر به دستاوردهاي فلسفه غرب و فلسفه جديد هم داشتند، اما منبع نداشتند. در آن زمان فقط «سير حكمت در اروپا» را داشتيم و ايشان برخي تحليلهايش در مورد ذهن و... تحتتاثير آثاري مثل اين كتاب است. البته ايشان اهل ابتكاراتي بودند كه در جامعه ما مرسوم نبود! ايشان گام اول را براي به روز شدن برداشتند، اما كافي نبود. ما محتاج صدها و بلكه هزاران گام هستيم تا فلسفهاي شايسته جهان اسلام كه در كل دنيا قابل عرضه باشد را به انسانيت هديه كنيم. گفتوگوهاي ايشان با «هانري كربن» معروف بود. آن زمان من هم جوان بودم و حاصل آن گفتوگوها را خوانده بودم. مجله «مكتب تشيع» را هم مطالعه ميكردم؛ در اين مجله در اين باره مقالاتي چاپ ميشد. البته به نظر من هانري كربن يك فيلسوف صاحبنظر نبود، او شرقشناس بود، شرقشناس مطالعه ميكند كه مثلا در شرق چه خبر است و در غرب چه ميگذرد! مثلا در هند شخصيتهايي را پيدا ميكند و شرح حال آنها را مينويسد و درباره انديشه آنها - البته با مقداري همدلي- بحث ميكند. هانري كربن به دلايلي كه در جاي ديگر گفتهام، در ايران بزرگ نشان داده شده است. او آثار سهروردي را تصحيح كرد و الحق تصحيح خوبي هم كرده است، اما يكي، دو مورد اشتباهات جزيي در تصحيح متن «حكمهالاشراق» دارد. ايشان با همدلي آمده بود تا شرق و فلسفهاي كه ما داريم را مطرح كند؛ نه اينكه مثلا فلسفه سهروردي را به مثابه يك فلسفه زنده زمان خود بداند كه در اروپا قابل طرح باشد! خير! اينطور نبود. با مرحوم علامه هم با همدلي برخورد ميكرد و مرحوم علامه هم به ايشان تا حدودي علاقه نشان ميداد. به هر حال اينها نظر من است. درباره «نظر» همان عبارت معروفِ درباره «خبر» صدق ميكند كه: «الخبر يحتمل الصدق و الكذب!» درباره «نظر» هم احتمال صدق و كذب وجود دارد. از اينرو هر كه حرفهاي بنده را نقد كند، من دستانش را ميبوسم.
بخش دوم: گفتوگو با عبدالرحيم گواهي
با عبدالرحيم گواهي، دينشناس و از شاگردان باسابقه علامه محمدتقي جعفري به گفتوگو نشستيم. گواهي در حال حاضر رياست مركز پژوهش اديان جهان را به عهده دارد و در دانشگاههاي مختلف كشور نيز در رشته اديان و عرفان به تدريس ميپردازد. با او درباره شرح مثنوي علامه جعفري كوتاه گفتوگو كرديم.
شرح مثنوي مرحوم علامه چه جايگاه و اهميتي دارد؟ البته با نگاهي به محتوا و اهميت تاريخي و ادبي آن.
كتاب شريف شرح و تفسير مثنوي مرحوم علامه، مانند ديگر اثر بزرگ ايشان شرح و تفسير نهجالبلاغه، جُنگ يا دايرهالمعارف بزرگي از يك سلسلهمعارف علمي، قرآني، حقوقي، فلسفي، عرفاني و ... است كه كس به قدر همت و استعداد خويش ميتواند جرعههاي فراواني از آن بچشد و سيراب شود و بايد با همان ديد هم بدان نگاه و از آن استفاده شود. شرح و تفسير نوشتن بر كتابي كه هنوز هم نزد عدهاي از علما و در گوشه و كنار حوزهها توسط برخي از افراد ناآشنا «نجس» تلقي ميشود و به قول خودشان بايد با انبر آن را برداشت! توسط يك نفر فقيه عالمِ عابدِ زاهدِ متّقي و مجتهد مسلم، آنهم از حوزه بزرگ نجف و درس استادالفقها مرحوم آقاي خويي شكستن تابويي بزرگ ميبود كه هنوز كه هنوز است قدر آن درست شناخته نشده است. نفس نوشتن اين كتاب در واقع نوعي نمايش پيوند بين علم و دين و حوزه و دانشگاه بود كه استاد از مناديان آن در زمان رژيم گذشته بود. با نوشتن چنين شرح و تفسير عظيم و گستردهاي از جانب يك طلبه ديني، انحصار تفسير نوشتن بر مثنوي از طرف چهرههاي دانشگاه/ غيرروحاني شكسته شد. خود بنده شاهد و ناظر جلسهاي بودم كه عدهاي از علماي قم براي اعتراض به اين امر و منصرف ساختن استاد از ادامه اين كار خدمتشان رسيده بودند و استاد با متانت و ملاطفت به ايرادات آنها پاسخ ميگفتند.
مرحوم علامه، فقيه و شاگرد فقهاي نامدار بودند؛ اما پرداختن به فلسفه و امور تفكري را بر فقاهت ترجيح دادند! دليل اين امر از ديدگاه شما چيست؟
خود بنده از حضرت استاد شنيدم كه حضرت آيتاللهالعظمي خويي خدمتشان گفته بودند كه اگر شما در حوزه نجف بمانيد مرجعيت شما قطعي است، اما حضرت استاد خدمتشان عرض كرده بودند كه ميخواهم برگردم ايران نزد دانشگاهيان، تمايلي كه تا آخر عمر در وجود ايشان شعله ميزد. همه ميدانيم كه آياتالاحكام كمتر از ده درصد آيات قرآن را تشكيل ميدهند و بقيه قرآن معارف اعتقادي، اخلاقي، عرفاني و ... است. لذا فقه موجود بخش بسيار متورمشدهاي از دين است كه آنهم به تعبير حضرت آيتالله جوادي آملي حفظالله تعالي، نه بر پايه قرآن و سنت و عقل و اجماع معهود، بلكه صرفا مبتني بر اقوال مشهور علما سلف ميباشد! لذا علمايي مثل علامه طباطبايي، شهيد مطهري، استاد جعفري و در راس آنها خود امام خميني (ره) كه پاي عرفان و فلسفه و قرآن را به حوزههاي علميه باز كردند كاري كردند كارستان و بهشدت قابل تقدير و تحسين. بيترديد ايشان كه خود از مناديان و پيشقراولان «تعاون الدّين و العِلم» در نيمههاي دهه 1330 شمسي بودند، بهتر و بيشتر از همه ضرورت نزديكتر شدن به مباحث علم روز، بهتر فهميدن آن و تلفيق آن با فهم ديني را احساس و خود بدان عمل ميكردند. اين نياز مبرم زمانه بود كه امثال شهيد مطهريها، شهيد بهشتيها و طالقانيها نيز به خوبي بر آن واقف شده بودند و در آن مسير گام برميداشتند. درهرصورت، اين ترجيح نسبي «معقول» بر «منقول» و ايجاد پيوند بين علم و دين، حوزه و دانشگاه، فقه و دين و ... كه در عمل نوعي نوآوري و نوسازي فكر و انديشه و روش حوزوي به حساب ميآمد، شيوه حسنهاي بوده و هست كه سكه آن به نام آن استاد فقيد خورده است.
نوآوريهاي علمي علامه را در چه ميدانيد؟ چرا ايشان بهرغم تحصيلات سنتي بيشتر اقبال به علوم جديد داشتند؟
هرچند كه امروزه بحث «علم ديني» (و نه «علم دين»، يا «علم و دين») در ايران اسلامي تاحدودي جا افتاده و چهرههاي برجستهاي چون دوست بزرگوارم آقاي دكتر مهدي گلشني از حاميان و مناديان آن هستند، ليكن در اين مورد بايد فضل قدمت را براي چهره ماندگاري چون استاد جع فري قائل شد. ايضا در مقوله پيوند بين حوزه و دانشگاه كه مرحوم امام(ره) نيز از طرفداران جدي و سرسخت آن بود، سالها پيش از مرحوم مفتح و باهنر و شهيد بهشتي، استاد جعفري (قدس سره) شايد يكتنه در اين راه گام نهاده بود. در جاي ديگري نيز گفتهام كه مطرح كردن بحث علمي، لازم و منطقي ارتباط علم و دين، آنهم حدود 65-60 سال پيش كه هنوز حوزهها خيلي از اين مباحث دور افتاده بودند و نوشتن اولين كتاب در ايران در اين زمينه، آنهم اولين كتابي كه استاد جعفري در عمر خويش به رشته تحرير درآورده بود، كار بديع و شگفتآوري بود كه هرگز نميتوان از كنار آن به سهولت گذشت. اينجانب در سالهاي پيش از انقلاب، يا حتي پس از آن، شخصا شاهد بودهام كه استاد جعفري يكي از محبوبترين چهرههاي غيرسياسي حوزوي ـ روحاني نزد دانشگاهيان ايران بوده است. از اولين سخنراني دانشگاهي ايشان در نيمه نخست دهه سالهاي 1340 در دانشكده نفت آبادان، تا سخنرانيهاي اواخر عمر شريفشان در دانشگاه تهران و شهرستانها، همواره استقبال قشر علمي و دانشگاهي از اين شخصيت استثنايي حوزه و دانشگاه، بينظير بود. حقيقتا كه عاش سعيدا و مات سعيدا. سرانجام اينكه كتاب اوپارين خواندن استاد در ايام عزاداري رمضان (نوزدهم تا بيست و يكم ماه) يا سخنرانيهاي علمي ـ ديني بدون روضهخواني انتهايي معظمله در ايام محرم و وجود هزاران كتاب صددرصد روزآمد علمي در كنار انبوه كتب فلسفي و ... در كتابخانه شخصي چند ده هزار جلدي ايشان و بالاخره حركت از نجف با درجه بالاي اجتهاد از محضر آيتالله فقيه حضرت آقاي خويي مستقيما به سوي تهران و دانشگاهيان، از استاد فقيد علامه جعفري(ره) چهره تابناكي ساخته كه شايد سالها بايد صبر كرد تا پدر پيرِ فلك دوباره فرزندي چون او بزايد.