مشكل
كجاست؟
عباس عبدي
مشكل كجاست و چرا «درِ سياست همچنان بر همان پاشنه ميگردد»؟ «عضو مجمع تشخيص مصلحت: تحليل برخي از بازجوييهاي حوادث اخير نشان ميدهد كه جهان جديدي كه نسبتي با جهان پيشين ندارد براي جوانان شكل گرفته است... كاهلي دستگاههاي فرهنگي قابل كتمان نيست اما سرعت احاطه جهان جديد بسيار بالاست... سراغ گرفتن از آيين نو در روابط و حكمراني نوين ضروري است و بايد متناسب با مقتضاي حال باشد بيآنكه بخواهيم اصول را كنار بگذاريم.»
۱ـ اولين مشكل اين است كه چرا بايد شناخت پديدهاي به اين مهمي فقط از خلال بازجويي حاصل شود؟ مثل اينكه ما فرزندمان را نشناسيم، فقط وقتي بازجويي شود، او را بشناسيم. اتفاقا اين جوانان برخلاف دوران چريكي هيچ كار پنهاني نميكردند، رفتارهايشان نه تنها آشكار بود، بلكه اصرار به نمايش آن هم داشتند. پس چرا ساختار و كساني كه مدعي مديريت جهاني هستند و براي آدم و عالم تحليل دارند، چگونه از شناخت پديدهاي كه در كنار گوش آنان بوده اين اندازه عاجزند بهطوري كه فقط پس از يك بحران و بازداشت و بازجويي متوجه موضوع شدهاند؟ در واقع آقايان بايد به اين پرسش بپردازند كه چرا متوجه اين بديهيات در جواناني نشدند كه تماموقت از خلال مدرسه و دانشگاه و رسانه دراختيار كامل آنان بودند؟ چه تحولي در رويكردتان بايد بدهيد كه دچار اين خطاي شناختي نشويد؟
۲ـ نكته دوم؛ آيا احتمال جدي نميدهيد كه كل دستگاه شناختي شما دچار خطا و اريبي بوده است؟ به عبارت ديگر آيا نبايد درباره مجموعه شناختي خود شك كنيد؟ آيا دستگاه شناختي شما دچار اختلال كلي نشده است به نحوي كه در ساير موضوعات نيز همينگونه اشتباه ميبينيد؟ اتفاقا كساني كه اين گزارهها را ميگويند و به پيامدهاي منطقي آن توجه ندارند، به معناي آن است كه خطاي شناختي آنان به خطاي تحليلي و منطقي هم سرايت كرده است.
فارغ از وجه بيادبي؛ آن حكايت سعدي عليهالرحمه در اينجا صدق ميكند كه صاحبدلي منجمي را كه در خانهاش خبرهايي بود، گفت: «تو در اوج فلك چه داني چيست؟ كه نداني كه در سرايت كيست؟» اتفاقا غرق شدن در ذهنيات براي تغيير جهان، موجب ميشود كه از سراي خود يعني فرزندان خود و از امور ديگر غافل شويم و آنها را نبينيم. شايد هم بتوان گفت كه اصرار بر نديدن هم وجود دارد كه به قول معروف؛ ميگوييم «انشاءالله گربه است.» در يادداشت ديگري به ريشه اين نديدن اشاره خواهم كرد.
۳ـ مشكل بعدي در تحليل موضوع است كه آن را ناشي از كاهلي دستگاههاي فرهنگي ميداند. اگر منظور از كاهلي در شناخت پديده است كه اين مساله منحصر به دستگاههاي فرهنگي نيست شامل كليه دستگاهها ميشود كه عنايتي به واقعيت ندارند. ولي اگر منظور كاهلي در امر راهبري كردن فرهنگي جوانان است در اين صورت بايد گفت كه درك درستي از فرهنگ نداريم. فرهنگ را با كارمندان دستگاههاي فرهنگي درست نميكنند. كساني كه از نيم ساعت پيش از پايان كار اداري در صف هستند تا فوري به خانه بروند، صبح هم كه ميآيند نان بربري در بغل دارند كه صبحانه ميل كنند. به قول شاعر: «خشك ابري كه بود از آب تهي/ نايد از وي صفت آبدهي» اگر قرار باشد كار فرهنگي در كشور صورت گيرد ابتدا و پيش از هر چيز بايد كاركنان دستگاههاي فرهنگي را به راه راست فرهنگي هدايت كرد. فرهنگ كدام جامعه از طريق يك نهاد بروكراتيك ناتوان و بيصلاحيت ارتقا پيدا ميكند؟ اصولا فرآيند فرهنگپذيري يك امر اداري نيست، پس هر گونه دخالت بروكراتيك كه بخواهد مردم را صاحب فرهنگ كند، منجر به آثار منفي فرهنگي ميشود. دندان لق فرهنگپذيري اداري را بايد كشيد كه جز خرابي نتيجه ديگري ندارد.
۴ـ شاهبيت اين جملات در پايان آن است، براي چيزي كه تاكنون نميشناخته و حالا و پس از يكسري بازجويي گمان ميكنند كه پنجره مهمي پيش روي آنان در شناخت آن باز شده، ميخواهند تغيير مديريت دهند، البته با حفظ اصول خود. مشكل همينجاست كه عدهاي خود را متولي حكومت بر مردم ميدانند و اصولي را هم براي خود تعريف كردهاند كه در هر حال بايد آن را حفظ كنند. لباسي دوختهاند كه مردم بايد خود را با آن اندازه كنند. اين رويكردي است كه منجر به براندازي ميشود. در پشت چنين گزارهاي اصولي قرار دارد كه گويي حكمراني مختص ما و اصول ما است فقط بايد در جزييات تغييراتي دهيم. ريشه همه مشكلات همين است. اگر گفته ميشد كه نسل جديدي آمده با ارزشها و اولويتهاي جديد و بايد آنان متولي امور شوند و ما ديگر پير و ناتوان شدهايم، در اين صورت احتمال اينكه تحولي رخ دهد، وجود داشت، ولي اينكه همچنان خود را محق در حكمراني و با اصول خودساخته بدانيم، همان دردي است كه جوانان امروز آن را نميپذيرند، قبليها هم نميپذيرفتند، ولي اينها بر ترس ناشي از اعلام اين خواست غلبه كردهاند.