راه سخت كنشگري در ميانه گرداب هولناك
سجاد سالك
متاسفم كه اين را مينويسم اما برخلاف خيلي از دوستان، مقطع فعلي را زمان مناسبي براي گفتوگو نميدانم و معتقدم بايد صبورانه و نجيبانه تحمل كرد تا گوشهاي طرفين براي شنيدن آماده شود. روزهاي سختي است. آنها كه دلشان براي ايران و ايراني ميسوزد يك گوشه نشستهاند و گسترش شكافهاي اجتماعي، سر كشيدن شعلههاي خشم و نفرت و پرپرشدن جوانان را ميبينند. حرفي هم نميتوان زد. چرا اصلاحطلبان عمدتا سكوت كردهاند؟ اصلاحطلبان سالها از طرف مردم به نمايندگي انتخاب شدند تا مطالبات و خواستههايشان را نزد حاكميت مطرح كنند. اصلاحطلبان اين سالها ميخواستند نقشي ميانجيگرايانه ميان شهروندان و قدرت مستقر ايفا كنند. اما هر بار كه خواستهاي اصلاحي را پيگيري ميكردند با تودهني مواجه شدند. از حقوق زنان كه دفاع ميكردند متهم ميشدند، از كاهش سختگيريها كه حرف ميزدند ناسزا ميشنيدند. از تحمل سبك زندگيهاي متفاوت گفتند، عامل بيگانه توصيف شدند، اعتراض ميكردند بازداشت ميشدند. التماس ميكردند مسخره ميشدند... خلاصه نشد، نتوانستند، نگذاشتند و به جايي نرسيدند. در ميانه همين مسير، بخشي از اصلاحطلبان در ساز و كار پست و مقام غرق شدند، بخشي به فساد آلوده شدند، بخشي يادشان رفت كه قرارمان كار ديگري بود... هرچه كه بود حاكميت هيچگاه نقش ميانجيگرايانه اصلاحطلبان را به رسميت نشناخت. برخي اقتدارگرايان مصمم شدند تا براي جامعه اينطور جا بيندازند كه خاتمي ناتوان است، روحاني كارهاي نيست. تكنوكراتها ناكارآمد و همگي جميعا كاسب يا فاسد هستند. اعتراف سختي است اما مخالفان اصلاحات بالاخره به خواستهشان رسيدند. چوب لاي چرخ گذاشتنها، همه را فرسوده و مستهلك كرد. سرانجام بخش عمدهاي از حاميان انديشه اصلاحي به اين نتيجه رسيدند كه اصلاحطلبان فاقد شرايط لازم براي پيشبرد خواستههاي اصلاحي هستند. عرضه ندارند؟ ضعيفند؟ اراده ندارند؟ زورشان نميرسد؟ در امورشان كارشكني ميشود؟ هر 9 روز يك بحران؟ چه فرقي ميكند.
مهم اين است كه كاري پيش نميرود و در طول سالها حضور در قدرت حتي نتوانستند پاي زنان را به استاديوم باز كنند، باقي موارد مهمتر كه بماند. امروز به نقطهاي رسيديم كه حالا ديگر مردم ميانجيگري اصلاحطلبان را قبول نميكنند و هر كسي كه حرف از ميانهروي، عدم خشونت و مدارا بزند متهم است. روزگار غريبي است. مردمي كه روزگاري مداراي خاتمي، ميانهروي هاشمي و اعتدال روحاني را ارزشي والا براي اعلام حمايت گسترده ميدانستند، امروز همان آدمها را با همان صفات به باد ناسزا ميگيرند. جاي خردهاي هم نيست. چقدر بايد فرصت ميدادند تا دستاوردي ملموس ارايه كنند؟ بحران دستاورد، ميانهروها رااز ميدان بيرون كرد. حالا معترضان، همه اصلاحجويان تدريجيگرا را از بالا تا پايين به ناسزا ميگيرند و صريح ميگويند: شما همگي ساكت! ميگويند شما اگر كمك نميكنيد يك گوشه دهانتان را ببنديد و بگذاريد خودمان تكليفمان را با حكومت روشن كنيم. وضع اين روزهاي خيابانها، نتيجه همين حذف كنشگران مياني از عرصه سياست است. بيست و پنج سال تندروها به اصلاحطلبان سيلي زدند و با تحقير گفتند: حرف مفت و غلط اضافه ممنوع. اكنون طبقه متوسط هم به همين نقطه رسيده كه گور باباي معتدلها و اصلاحطلبان، همگي سرتا پا يك كرباسند. حالا هر دو طرف پس از نثار فاتحه براي اصلاحات، با خشم و نفرت به خيابان آمدهاند تا حسابشان را با زور و خشونت با هم تسويه كنند. هر طرف، تصاوير خشونت طرف مقابل را منتشر ميكند و ميگويد: جوابي پشيمانكننده به طرف مقابل بدهيد. كيهان از يكسو، نوبراندازان از سوي ديگر. در ميدان چه خبر است؟ واقعيت اين است كه حاكميت معتقد است اعتراضات تحت كنترل درآمده و معترضان عددي نيستند كه برابرشان نرمش نشان دهد. معترضان معتقدند: حاكميت در بدترين شرايط خودش بهسر ميبرد، نيروهاي نظامي خسته شدهاند و با كمي صبوري، استقامت و افزايش خشونت ميتوان دست به دگرگوني زد. هر دو سوي ماجرا در مقطع فعلي با اميد و شعف به پايان ماجرا نگاه ميكنند. بخشي از سوپرارزشيها، خوشحالند كه فرصتي براي يك پوستاندازي تازه و خالصسازي سياسي با هدف نابگرايي و تشكيل حكومت اسلامي پيش آمده است. معترضان هم خوشبين و اميدوارند كه اينبار خيزششان به نتيجه منجر شود. تا وقتي اين روياپردازيها در ميان است جايي براي ميانهروها و ميانجيها نيست. هر كس دستي براي دعوت به آرامش تكان دهد يا در مذمت تقابل و نزاع و خشونت سخن بگويد، متهم است و وسط باز. در فضاي دوقطبي با ذهنيت برنده-بازنده، كسي دنبال آشتي و راه بينابيني نيست. همه بايد تكليف را روشن كنند. يا با مايي يا بر ما. اگر با مايي بايد مرزبندي كني، به طرف مقابل فحش دهي و خودت را اثبات كني. هرچه فحش محكمتر، ايمان و ارادهات راسختر و شگفتا كه هر دو سوي ميدان، خود را انقلابي ميدانند!
در نهايت چه ميشود؟ متاسفانه چشمانداز روشني ديده نميشود و اين وضعيت ادامه خواهد داشت تا دو طرف خسته و مستاصل شوند و دنبال راه چاره بگردند. روند كوچك شمردن طرف مقابل، استمرار خشونت و نزاع طرفين عليه همديگر (با عناوين دفاع از نظام يا دفاع مشروع مخالفان نظام) آنقدر ادامه خواهد داشت تا اينكه يا يكي جا بزند يا دو طرف خسته و درمانده شوند و دنبال ميانجي بگردند. تا شوق اميد در دلهايشان باقي است، تا زماني كه اين خشم و اميد مقدسشان پابرجا است، حرف كنشگران مرزي به جايي نميرسد. ميخواهيد بدانيد چرا اين روزها خيليها يك چشم خون و يك چشم اشك، گوشهاي نشستهاند و سوگمندانه روزهاي تلخ ايران را نظاره ميكنند و حرفي نميزنند؟ براي اينكه زمانه، زمانه رجز و فرياد است. كسي حرف گوش نميكند. يا بايد با مشت گره كرده فرياد بزني يا اعلام برائت كني. در اين شرايط گفتوگو كيلويي چند؟ واقعيت تلخي است اما تا انرژي دو طرف ماجرا تخليه نشود و خودشان به اين نتيجه نرسند كه براي زندگي در ايران بايد به راهي ميانه براي حل و فصل مسالمتآميز اختلافات دست پيدا كرد هر تلاشي براي گفتوگو محتوم به شكست است. ميانهروها البته همچنان بايد حرفهايشان را بزنند، ديدگاههايشان را منتشر كنند، اما فكر و خيال گفتوگوي كلاسيك در ميانه بحران را از سر بيرون كنند. وقتي حتي در كامنتهاي شبكههاي اجتماعي هم كسي حوصله گفتوگوي مودبانه ندارد و هر مبحثي به مشاجره و توهين و اتهامزني ختم ميشود، هر نوع تلاش براي اقناع و مفاهمه، هرز دادن انرژي و آب در هاون كوبيدن است. اين گرداب بيرحمي است كه اساسا نبايد شكل ميگرفت. حالا كه شكل گرفت نبايد در آن افتاد. بايد صبر كرد تا جريان فرو مكنده آن فرو بنشيند. شما اگر ماهرترين نجات غريقتان را روانه گردابي پرخروش كنيد، وجدانتان آرام ميشود كه گامي براي نجات برداشتهايد اما با كمال تاسف، ناجي نه تنها كمكي از دستش بر نميآيد بلكه او را قرباني و جامعه را از بركت حضورش محروم كردهايد. صد البته وضع فعلي براي همه هزينه دارد، ممكن است خسارتهاي سنگيني هم به بار بياورد اما چه ميشود كرد وقتي كه يك طرف، گرداب فرومكنده را آب راههاي كمرمق ميبيند، طرف مقابل هم گرداب را به چشم فرصتي براي انتقام و يكسره كردن كار، آيا بهتر آن نيست كه در اين شرايط به قول حضرت سعدي: بنشينم و صبر پيش گيرم/ دنباله كار خويش گيرم؟