• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5353 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۶ آبان

محمد ششم، آخرين سلطان عثماني

مرتضي ميرحسيني

پنج همسر داشت و مرد خوش‌بين و باهوشي بود. برخي مي‌گويند صبور هم بود، اما برخي ديگر از بي‌قراري‌ها و ناشكيبايي‌هاي او روايت كرده‌اند، از اينكه با شنيدن خبرهاي بد، ناآرام مي‌شد و آشفتگي‌اش را آشكارا نشان مي‌داد. سال 1922 در چنين روزي، سوار بر يك كشتي انگليسي خاك سرزمين اجدادي‌اش را ترك كرد و نامش به عنوان آخرين خليفه عثماني در تاريخ ثبت شد. اوايل زمستان 1861 در استانبول متولد شد و پدرش را همان ماه‌هاي نخست زندگي و مادرش را چند سال بعد از دست داد. در سال‌هاي طولاني فرمانروايي برادرش عبدالحميد دوم، او عملا در حرمسرا زندگي كرد و با چند شاهزاده ديگر عثماني -مثل پسرعمويش عبدالمجيد كه بعدها رقيبش شد- همبازي بود. بزرگ‌تر كه شد به اعتبار عضويت در خاندان سلطنتي و هم‌خوني با سلطان، در سياست هم مداخله كرد. هر چند شخصا مرد فرهيخته و بادانشي بود و دستي در هنرهايي مثل خوش‌نويسي داشت و به زبان‌هاي عربي و فارسي نيز مسلط بود، از هر حزب و جريان ترقي‌خواه نفرت داشت و مطمئن بود همين‌ها امپراتوري اجدادي‌اش را نابود مي‌كنند. حوادث و تغيير و تحولات بعدي كشورش و آنچه در زندگي شخصي‌اش روي داد اين باور را در او تقويت كرد. تابستان 1918 جانشين برادرش محمد پنجم شد و چون خودش ششمين خليفه با اين نام در سلسله عثماني بود، سلطان محمد ششم خوانده شد. البته او به رياست حكومتي رسيد كه نه قدرت و اعتباري براي آن باقي مانده بود و نه حتي تضميني به بقاي آن وجود داشت. جنگ اول جهاني كه آن زمان جنگ بزرگ ناميده مي‌شد با شكست عثماني به پايان رسيده و قلمرو امپراتوري چندپاره شده بود. حجاز كه رسما راهش را از راه امپراتوري جدا كرده و -زير سايه انگليسي‌ها- منطقه‌اي خودمختار محسوب مي‌شد و دمشق و بغداد و بيت‌المقدس نيز عملا از استانبول فرمان نمي‌بردند. بعد هم در توافقي ميان فاتحان جنگ، انگليسي‌ها، فلسطين و بين‌النهرين را براي خودشان برداشتند و فرانسوي‌ها به سوريه و لبنان رضايت دادند و دست دربار و دولت عثماني را از اين مناطق كوتاه كردند. محمد ششم خواه‌ناخواه به همه اينها تن داد، چون كار ديگري از او برنمي‌آمد. مي‌گويند دوره آدم‌هايي مثل او به پايان رسيده بود و زمانه مرداني مثل مصطفي كمال پاشا را مي‌طلبيد. مرور همه حوادث و تحولات تركيه در آن مقطع زماني ممكن نيست و نيازي هم به اين كار نداريم. همين‌قدر بدانيم كه سلطان محمد ششم كمي تقلا و مقاومت كرد، اما حريف مخالفانش نشد. براي بسياري از مردم تركيه او نماد كهنگي و ناكارآمدي و حقارت بود و مخالفان او نوسازي و لياقت و غرور را نمايندگي مي‌كردند. مخالفانش در آنكارا و در هماوردي با استانبول، دولت ديگري برپا كردند و پس از نفي حكومت عثماني، حكم به الغاي نظام سلطنتي دادند. سلطان مخلوع در مقطع پاياني دوران حكومتش 
-حتي پيش از خلع- از ترس جان جز به ندرت از كاخ بيرون نمي‌رفت و عملا هيچ تاثيري بر سير حوادث نداشت. مي‌گويند مقامش را دوست داشت و مصمم به حفظ تاج و تخت بود، اما كاري از دستش برنيامد. سرانجام از انگليسي‌ها -كه آن زمان استانبول را اشغال و با مصطفي كمال توافقاتي كرده بودند- كمك خواست و در نامه‌اي از آنان تقاضا كرد هم به او پناه دهند و هم هرچه زودتر از اين كشور خارجش كنند. بعد از خروج از تركيه، مدتي در مالت ماند و سپس راهي ايتاليا شد. سال 1926 در همين ايتاليا درگذشت، اما گويا جنازه‌اش را به شام برگرداندند و در قبرستان يكي از مساجد دمشق خاك كردند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها