حال شاعري
ميپرسد از من كيستي؟ ميگويمش اما نميدانداين چهره گمگشته در آيينه خود را نميداند
ميخواهد از من فاش سازم خويش را باور نميداردآيينه در تكرار پاسخهاي خود حاشا نميداند
ميگويمش گمگشتهاي هستم كه در اين دور بيمقصدكاري به جز شب كردن امروز يا فردا نميداند
ميگويمش آنقدر تنهايم كه بيترديد ميدانمحال مرا جز شاعري مانند من تنها نميداند
محمدعلي بهمني