بوي بيپولي، عطر توتفرنگي
محمد معصوميان
شبيه شهري بزرگ كه عطر ميوه ميدهد. عطر شيرين توت فرنگي ياسوج و بوي خنك هندوانه خوزستان با هر نسيم در هوا جابهجا ميشود و در پستوهاي خنك بازار ميوه و تربار تهران ميپيچد. اما كساني كه براي خريد خانگي ميوه و سبزي به اين بازار آمدهاند تنها همين بوي ميوه نصيبشان ميشود. انگار فرقي هم نميكند از ميوه فروشي محل خريد كنيد يا از بازار ميوه و تربار مركزي تهران. افزايش قيمتها تنها روي مشتريان خرد اين بازار كلان با 1360 حجره تاثيرگذار نيست و فروشندگان عمده محصول هم از كم شدن تقاضا در بازار ميگويند كه باعث شده معيشت بسياري از كاسبان اين حوزه تحتتاثير قرار بگيرد و شايد بعضي را به كارهايي بكشاند تا سود بيشتري داشته باشند.
از گيت ورودي بازار وارد ميشوم و صداي خشخش پوستههاي خشك پياز زير جاروي پاكبانان اولين صدايي است كه به گوشم ميرسد. آفتاب نيمتيغ صبح سايههاي كشداري ساخته تا كارگران خسته بتوانند بعد از يك صبح شلوغ در گوشه و كنار، پشت دبههاي سفيد و آبي لم بدهند و خستگي در كنند. ساعت خوبي براي گفتوگو با آنهاست.
از كنار سولههاي بزرگ ميگذرم تا به بازار كلاه سبزها كه پر از ترشي، شور، آبليمو و زيتون است برسم، انگار كه يك بازارچه شمالي با همان بوهاي اشتهاآور. به اينجا مركز آبگيري بازار بزرگ ميوه و تربار هم ميگويند. جايي كه ميوه با تركيبات جديد به فروش ميرسد. اما اينكه چرا به آن بازار كلاهسبزها ميگويند هم حكايتهاي جالبي دارد. رضا يكي از قديميهاي بازار با كمري خم شده از كار زياد و لنگي كوتاه دور گردن ميگويد: «سقفهاي اينجا در گذشته سبز رنگ بود و شايد به اين دليل است. اما من خاطرم هست آن ابتدا كه اين بازار افتتاح شد حجرههاي اين بازارچه را به فروشندگان قديمي بازار شوش داده بودند و آنها نتوانسته بودند كرايه حجره را پرداخت كنند بعد از آن مامورين كلاه سبز اينجا ايستادند و نگذاشتند كسي وارد بازار بشود شايد براي همين به آن كلاه سبزها ميگويند.» حرفهاي رضا شايد قابل استناد نباشد اما به عنوان كسي كه سالهاست در بازار كار ميكند به نظرم جالب است.
شهر من اينجاست
در بازار قدم ميزنم. گعدههاي چند نفره كارگران را نگاه ميكنم كه در سايهها نشستهاند. سراغ يكي از آنها ميروم كه اطراف يك كاميون پر از خربزه «راك» كه از خوزستان آمده ايستادهاند و با هم حرف ميزنند. خربزههاي شيريني كه عطر آن در اطراف كاميون پيچيده است. كارگري كه روي راهپله نشسته رو به من ميگويد «خربزه كيلويي 10 هزار تومان است» و بعد بقيه ميزنند زير خنده شايد از بس معلوم است كه خريدار نيستم. مرد با لهجه آذري از 20 سال كار در اين بازار ميگويد؛ از خانه و زندگي كه در اردبيل داشته و حالا كيلومترها از آن دور است: «اينجا كلبه درويشي ماست.» اتاقك كوچكي كه پشت سرش است را نشانم ميدهد: «اينجا ميخوريم و ميخوابيم. زن و بچهام در اردبيل هستند و من هر 50 روز ميروم به آنها سر ميزنم» از او ميپرسم با دلتنگي چه ميكند؟ او ميگويد: «4 تا بچه دارم و دلتنگي كه در آن پول نباشد فايده ندارد. بايد تراول باشد كه دلتنگي جواب بدهد. بنويس روزي روزگاري صاحب حجرهاي را ديدي كه شب و روز بيدار بود تا به مردم خدمت كند. صاحب حجرهاي كه كفش و شلوارش پاره بود». همراهش داخل اتاقك كوچك ميروم. چهارديواري كه چيزي جز يك زيلو پلاستيكي و بالشي كوچك در آن نيست. می گوید: «گاهي شبها 6 نفره اينجا ميخوابيم». همينطور كه با بقيه همكارانش حرف ميزنم او را ميبينم كه گوشهاي نشسته و زير لب شعري را غلط ميخواند: «مرا از نيستان بريدند كز نفيرم مرد و زن ناليدهاند» نگاهش كه ميكنم لبخند شيطنتآميزي ميزند.
بازار كلاه سبزها خلوت است. مشتريهاي تك وتوك قيمتي ميگيرند و رد ميشوند. توجهم به مردي جلب ميشود كه نشسته كنار چند جعبه طالبي و سيگاري در دست به آسمان نگاه ميكند. تقريبا 60 ساله به نظر ميرسد و از زردي دندانها و موهاي تنك چسبيده به سرش پيداست به آخرين چيزي كه فكر ميكند رسيدگي به خودش است. «30 سال است اينجا كار ميكنم» از او ميپرسم چه كار ميكني؟ در پاسخ ميگويد: «حمالي. بار ميزنيم روي باسكول و پول كارگري ميگيرم.» او در اتاقي كه با دست نشان ميدهد بالاي سولهاي زندگي ميكند: «اهل قزوين هستم اما راستش شهر من اينجاست. اينجا زندگي ميكنم، خانه و خورد خوراكم اينجاست. 5 شنبه يا جمعه ميروم قزوين. بچهها را چند سال آوردم ديدم راحت نيستند برگشتند آنجا اما من اينجا عادت كردم و قزوين برايم غريب است. 22 ساله بودم كه آمدم تهران چون در قزوين چكهايم برگشت خورده بود. ديگر آمدم در شغل ميوهفروشي و درآمدم خوب شد. بدهيها را دادم و رفتم قزوين اما پول تهران به دهانم مزه داد و برگشتم و ديگر پاگير شدم و حالا بعد از اينهمه سال زندگيم اين شكلي است». از او ميخواهم اتاقش را نشانم بدهد اما طفره ميرود و من هم اصراري نميكنم.
هر طرف چشم ميچرخانم دبههاي آبي و سفيد ميبينم و كاميونهايي در حال خالي كردن بار هندوانه و ملون و خربزه با كارگراني كه خستگي از صورتشان شره ميكند. گروهي ديگر هم بعد از كار هندوانه را ميشكنند و آب هندوانه از گوشههاي دهانشان روي لباس ميريزد.
كار و كاسبي خراب است
«گراني است و مردم پول ندارند»؛ جملهاي است كه در اين بازار و شايد بيشتر بازار اين روزها به گوش ميرسد. به سمت چند مرد كه دور صندلي نشستهاند و جلوي پاي آنها پوست هندوانه مانند هيزم روي هم ريخته، ميروم. آنها هندوانهفروش هستند و از بالا رفتن كرايه حجرهها ميگويد و دخل و خرجي كه باهم نميخواند: «پول درميآوريم ولي به يك سوم اجاره هم نميرسيم. 4 ماه بايد كار كنيم اجاره بدهيم تا شايد يك چيزي هم براي خودمان بماند. حجرههاي اينجا اكثرا 6 ماهه است. پارسال سالانه 100 ميليون بوده و حالا به 300 ميليون رسيده است و در كنارش كاسبي هم ضعيفتر شده است.» او از بالا رفتن هزينه جابهجايي محصول ميگويد و ضررهايي كه ميكند. آنقدر نااميدانه حرف ميزند كه از او ميپرسم چرا اينجا ماندهايد؟: «كجا برويم كه سود كنيم شما يك بازاري بگو كه به توان مالي ما بخورد و برويم آنجا كار كنيم.»
روبروي حجرهها حقالعملكاران پشت ميزهاي آهني سنگيني نشستهاند و كاميونهاي پر از پياز، سيبزميني و هندوانه يا گوجه پشت آنها در سايه سقف سولهها پارك شدهاند. به شوخي از يكي از آنها ميپرسم حالا چرا از ميزهاي آهني استفاده ميكنيد؟ و مردي كه به صندلي فايبرگلاس تكيه زده، ميگويد: «بايد سنگين باشد كه كسي آن را برندارد». او كه منتظر مشتري است تا گوجههايي كه از شيراز آمده را بفروشد از بالا بودن ماليات و نبود حمايتهاي دولتي ناراحت است: «ما اينجا 9 نفره كار ميكنيم و در مجموع شايد 20 نفر به صورت غيرمستقيم از اينجا نان ميخوريم. با اين وضعيت كسادي بازار دولت هم ميخواهد از ما ماليات سنگين بگيرد. ماليات خوب است اما چه خدماتي به ما ميدهند؟ اينجا بيخوابي دارد، ناامني دارد. شب و روز نداريم براي اينكه بتوانيم دخل و خرج را جور در بياوريم. اما در نهايت هم هيچ حمايتي از ما نميشود. الان خيليها رفتهاند در خانه نشستهاند و حجره را اجاره دادند. من هم ميتوانم اين كار را بكنم به جاي اينكه هر روز اينجا بنشينم اما اين 20 نفري كه دارند نان ميخورند بايد چه كار كنند؟»
با گرمتر شدن هوا سروكله شربتفروشان هم پيدا ميشود كه لابهلاي جمعيت راه ميروند و خاكشير و شربت آبليمو و آب ميفروشند. يكي از كارهايي كه بايد در بازار ميوه تربار انجام داد دقت در قدم زدن است چون هر لحظه امكان دارد پوست موز يا پوست ليز خربزهاي شما را واژگون كند.
مردي كه دورتادورش پر از فلفلهاي رنگارنگ و سير و بادمجان است از گراني و افت مشتري ميگويد: «اينجا علم ما خوابيده است. شما روزانه 2 كيلو هويچ ميخري؟ زيتون، بادمجون و ليموترش هفتهاي يكبار ميخري؟ هر كس را ميبيني براي خريد آمده دودل است كه بخرد يا نخرد؟ من حق ميدهم و باور كن انقدر محصول گران شده كه خودم هم دلم نميآيد به خانه ببرم.» محصولات او از جيرفت و دزفول است و حقالعملكار نيست. او محصولات را از همين بازار ميخرد و با درصد كمي سود همينجا ميفروشد: «ديروز دلمه خريدم 25 هزار تومان اما امروز 17 هزار تومان هم كسي نميخرد. من از بچگي اينجا كار ميكنم اما هيچوقت اوضاع اينطور نبود. مثلا چند روز كساد بود اما دوباره رونق ميگرفت. به نظرم اين وضعيت از بعد از كرونا اينطور شد.»
«ما 26 سال است اينجا هستيم. اما امسال وضعيت خيلي ناجور است. گراني است، خيلي گراني است. مردم توانايي خريد ندارند. آدم پولش نميرسد چيزي بخرد ما اينجا هستيم ولي هنوز خيلي از ميوهها را نوبر نكرديم.» اينها حرفهاي مردي است با ريشهاي پرپشت سفيد كه پشت دخل حجره نشسته است. او از قيمت بالاي توت فرنگي كه به قول خودش دنيا را برداشته اما از پايين آمدن قيمتش خبري نيست ميگويد. از موزهاي كيلويي 70 هزار تومان كه خريداري ندارد. اما دو روز بعد كه كمي مانده ميشود به فروش ميرسد. روايتهايي بارها گفته شده از مردمي كه قدرت خريدشان آنقدر پايين آمده كه مجبورند ميوه پلاسيده بخرند: «كرايه باري كه از شهرستان ميآورند، پول سبد، دستمزد كارگر، سم، كود و آب همهچيز بالا رفته است. خيليها كه امسال اجاره ميدهند از اين بازار خارج ميشوند چون با اين اجارهها و كم شدن فروش ديگر نميصرفد». پشت دبههاي آبي چند كارگر به صورت دستي مشغول جا كردن زيتونها در ظروف پلاستيكي هستند. كمي آنسوتر هم دو مرد كه به نظر صاحب حجره هستند پشت ميز نشستهاند و با گوشي موبايل بازي ميكنند. جلو ميروم و از كاروكاسبي ميپرسم. هر دو سري به نشانه بد بودن تكان ميدهند. مرد ميگويد: «اينجا بايد هر 15 دقيقه تا نيم ساعت يك مشتري بيايد كه ما بتوانيم از پس هزينهها بربياييم اما شما چنين چيزي ميبينيد؟ اينجا هر حجرهاي تقريبا 100 ميليون هزينه دارد براي همين هر حجره در سال 3 بار عوض ميشود. طرف ميآيد براي زيتون فروختن در كنارش 10 مدل جنس ميآورد كه خرج را در بياورد. بعد در نميآيد و مجبور ميشود تقلب كند. اين آبليمو كه الان در بازار است اگر يكدانه ليمو در آن باشد عجيب است. يك بطري يك ونيم ليتري آبليمو 11 هزار تا 15 هزار تومان است با خود ظرف كه 2 هزار تومان است. كارگري كه پر ميكند هم هزار تومان ميگيرد يعني آبليمو كيلويي 7 هزار تومان در حالي خود ليمو كيلويي 30 هزار تومان است. همه هم با اينكه ميدانند، ميخرند. فروشنده بخواهد طبيعي بفروشد بايد يك و نيم ليتر را بفروشد 100 هزار تومان و كسي هم نميخرد يا نهايتا يكي ميخرد. ما خودمان هم در صنفهاي ديگر دست برديم در حالي كه زيتونفروش بوديم. الان خيارشور و ترشي هم ميفروشيم. بطري ميفروشيم. رب ميفروشيم. من اينجا اگر 20 ميليون تومان هزينه داشتم فقط زيتون ميفروختم الان 100 تومان هزينه است مجبوريم همهچيز بفروشيم.»
آب انگور قدغن
چندي پيش بود كه خبر ممنوعيت آبگيري انگور در ميدان بزرگ ميوه و تربار تهران واكنشبرانگيز شد. بنا به دستور دادستاني استان تهران، همه واحدهاي صنعتي مستقر در ميدان بزرگ ميوه وتربار تهران كه اشتغال به توليد و فروش آب انگور دارند بايد هر چه زودتر نسبت به جمعآوري دستگاههاي آبگيري و بازگشت به شغل اصلي (حقالعملكاري ميوه و تربار) اقدام كنند در غير اين صورت مطابق مقررات اقدام خواهد شد. بازار كلاهسبزها همانجايي است كه بيشترين تعداد حجرههاي آبگيري در آن مستقر است. آنطور كه مصطفي دارايينژاد رييس اتحاديه بارفروشان تهران در گفتوگو با «اعتماد» ميگويد 65 حجره اقدام به آبگيري انگور ميكردند كه به آنها اخطار پلمب صادر شده است.
دو پسر جواني كه زير آلاچيقي نشستهاند و قلياني گوشه لب دارند اعلام ممنوعيت گرفتن آب انگور را اقدامي هر ساله ميدانند. يكي از آنها ميگويد: «هر سال ميگويند آب انگورگيري قدغن است اما باز هم ميگيرند. مشتري عادت كرده است و هر سال ميآيد. جلوي مشتري را نميشود گرفت.» آنها كه به قول خودشان از كودكي در اين بازار بزرگ شدهاند از دستگاهي ميگويند كه از سال پيش بعد از اخطار در پاركينگ گذاشتند: «از 20 روز ديگر تا 3 يا 4 ماه كار ما آبگيري است. الان هم بخواهيم دوباره دستگاه بخريم 60 ميليون اينطورها قيمت دارد». خيلي دوست ندارند در اين مورد حرفي بزنند و نگاهشان طوري است كه بهتر است زودتر آنجا را ترك كنم. رديف بلندي از آبليمو و سركه را پشت سر ميگذارم و وارد حجره آبگيري ديگري ميشوم. چند مرد جوان مشغول خالي كردن ترشي در دبههاي بزرگ هستند. از آنها ميپرسم آيا خبر ممنوعيت آبگيري انگور را شنيدهاند؟ سر بلند ميكنند و يكي از آنها ميگويد: «هر سال ميگويند قدغن است ولي خبري نيست. اينجا منطقه آزاد است. يك چيزي شبيه لب مرز، ممنوع نداريم. پارسال يا پيرار سال هم آمدند دستگاهها را جمع كردند اما تا ظهر همه دوباره دستگاه خريدند چون سود اين كار خوب است. طوري است كه 5 روزه دوباره ميشود دستگاه خريد.» او تعريف ميكند كه اين كار از چند جهت سودآور است و در بازاري كه به زور دخل و خرجش با هم ميخواند از اين راه ميشود براي چند ماه پول خوبي در آورد.
مصطفي دارايينژاد از ايرادات وزارت بهداشت مبني بر بهداشتي نبودن آبگيري و اجماع ارگانهايي مانند وزارت بهداشت، دادستاني و اماكن در رابطه با ممنوعيت اين كار ميگويد: «سال گذشته از طرف اتحاديه اخطار پلمب براي آنها فرستاديم اما توجه نكردند تا اينكه دادستاني ورود پيدا كرد. سال پيش تقريبا بالغ بر 15 اخطار پلمب صادر كرديم كه اگر به گرفتن آب انگور ادامه بدهيد پلمب ميشويد. 2 حجره را هم پلمب كرديم و بعد از 1 هفته باز كردند. متاسفانه اين كار باب شده بود و ما حريف آنها نميشديم.» دارايينژاد ورود دادستان وقت قاضي القاصي مهر و اخطار براي جمع شدن اين وضعيت در ظرف يك ماه را يكي از دستورات مهم كه نشان از جديت دستگاه قضا دارد، ميداند و ميگويد: «امسال به خاطر اينكه بهانهاي نداشته باشند اتحاديه تقريبا از 40 روز پيش شروع به نامهنگاري كرد. در سايت زديم، در ميدان بنر زديم و پيامك فرستاديم. حتي براي كساني كه نميفروختند هم پيام فرستاديم يعني همه توجيه شدهاند. ديگر كسي نميتواند بگويد من در جريان نبودم. ما از اتاق اصناف براي لغو جواز هم مجوز گرفتيم كه اگر تمكين نكردند غير از پلمب كردن جواز را هم لغو ميكنيم.» او تاكيد ميكند كه هيچ مانعي براي فروش انگور نيست و تنها گرفتن آب انگور ممنوع است.
حقالعملكار: سال گذشته كرايه سالانه حجره 100 ميليون بوده و حالا به 300 ميليون رسيده است و در كنارش كاسبي هم ضعيفتر شده است.
مصطفي دارايينژاد: ما از اتاق اصناف براي لغو جواز هم مجوز گرفتيم كه اگر تمكين نكردند غير از پلمب كردن جواز را هم لغو ميكنيم.
فروشنده : ما 26 سال است اينجا هستيم. اما امسال وضعيت خيلي ناجور است. گراني است، خيلي گراني است. مردم توانايي خريد ندارند. آدم پولش نميرسد چيزي بخرد ما اينجا هستيم ولي هنوز خيلي از ميوهها را نوبر نكرديم. كرايه باري كه از شهرستان ميآورند، پول سبد، دستمزد كارگر، سم، كود و آب همهچيز بالا رفته است. خيليها كه امسال اجاره ميدهند از اين بازار خارج ميشوند چون با اين اجارهها و كم شدن فروش ديگر نميصرفد.