هادي خانيكي در گفتوگو با «اعتماد» از چشمانداز اصلاحگري و سايه اصلاحات ميگويد
اصلاحگري جريان غالب در جامعه ماست
مهدي بيك اوغلي
«اصلاحات تمام شد» «مردم ايران از اصلاحات عبور كردند»، «اصلاحات مرد؛ زندهباد اصلاحات» و... اين گزارهها و گزارههايي از اين دست، طي سالهاي گذشته بارها مطرح شدهاند و درباره آنها بحث و تبادلنظر صورت گرفته است؛ اما به نظر ميرسد هنوز اصلاحات در زير پوست تحولات كشور جريان دارد و ميتپد. اساسا گروهي از تحليلگران با استفاده از بحران خلف و باتوجه به اينكه طيفهاي مخالف بيشترين تلاشها را براي ردصلاحيت و حذف چهرههاي اصلاحطلب صورت ميدهند، استدلال ميكنند كه اصلاحات در ذهن ايرانيان نفوذ دارد. هادي خانيكي استاد ارتباطات دانشكده علامه كه در زمان اصلاحات، مشاور رسانهاي خاتمي بود، معتقد است كه بهرغم همه تلاشهاي گروههاي تندرو و افراطي، اصلاحات و اصلاحگري هنوز گفتمان غالب در فضاي عمومي كشور است و هر زمان كه فرصت ظهور به آن داده شود، ايرانيان را همراه ميكند. او در عين حال گفتمان اصلاحات را از چهرههاي اصلاحطلب جدا دانسته و اين حركت را در امتداد حركتهاي اصلاحگرايانهاي چون نهضت مشروطه، ملي شدن صنعت نفت و... تحليل ميكند.
موضوع گفتمان اصلاحات هنوز در فضاي عمومي جامعه مظهر بحثها و تبادلنظرهاي فراواني است. در خرداد ماه هم قرار داريم كه زمان ظهور دولت اصلاحات است. اين جنبش چگونه شكل گرفت و باليد و دچار نزول مقطعي شد؟
گفتمان اصلاحات محصول يك جنبش اجتماعي وسيع بود كه خودش را در انتخابات رياست جمهوري دور هشتم نمايان كرد. اگر در آينده با يك نگاه بطئي به اصلاحات نگاه شود يا از درون خودش با نگاه پيشيني پي گرفته شود؛ يك جنبش اجتماعي فراگير ديده ميشود كه باتوجه به نتايج ملموس (بيش از 20 ميليون راي به سيدمحمد خاتمي و اثرات اقتصادي، سياسي، فرهنگي و...) خواستار بهسازي روشهاي حكمراني، اصلاح رويكردهاي عمدتا سياسي از بالا، در عين حال اميدوار به انجام اين تحول در درون نظام سياسي موجود بود. از نظر من گفتمان اصلاحات را ميتوان با 3 مضمون اساسي شناخت و آن اعتمادي بود كه اكثريت جامعه به نقش و اثرگذاري خود در انجام يك تغيير پيدا كرده بودند؛ اعتماد به جرياني كه بعدها نام اصلاحات به خود گرفت و رويكرد و سياستها و برنامههايش را در انتخابات اعلام كرد و مهمتر از آن اعتمادي كه مردم به نظام سياسي در پذيرش اين تغيير در درون نظام داشتند. يعني مردم به خود، به جريان پيروز (اصلاحات) و نظام سياسي اعتماد كرده بودند. همين مولفهها و مضمون را ميتوان در شكل گفتنماني هم ديد. گفتمان اصلاحات در واقع گفتمان يك تغيير و بهبود اوضاع بود از طريق رسمي و قانوني ولي مبتني بر مشاركت فراگير و البته مبتني بر ديده شدن و به رسميت شناخته شدن جريان و كنشگراني كه قبلا ديده نميشدند و به رسميت شناخته نميشدند.
برخي به گونهاي صحبت ميكنند كه انگار، ظهور اين جنبش و جريان در تاريخ سياسي كشور يك اتفاق خلقالساعه، ناگهاني و بدون مقدمه بوده است. گروهي ديگر اما اصلاحات را در امتداد ساير حركتهاي تجددطلبانه و اصلاحي در مسير تحولاتي چون نهضت مشروطه، ملي شدن صنعت نفت و... ارزيابي ميكنند. نظر شما درخصوص اين قرائتها چيست؟
به نظر من گفتمان اصلاحات كه مبتني بر جنبش اصلاحات ظهور و بروز پيدا كرد، يك اتفاق خلقالساعه نبود. اگرچه نتيجه آن با پيشبينيهاي متعارف، چارچوببنديشده و رسمي فرق ميكرد. در واقع با جنبشي طرف هستيم كه پيگيري خواستههايي است كه در خود انقلاب سال 57 و حتي پيش از آن در انقلاب مشروطه آن را ميبينيم؛ به دنبال آزادي بودن، به دنبال عدالت بودن، به دنبال پيشرفت و توسعه بودن اما در يك قالب جديد و امكان جديدي كه در حوزه سياست رخ داده بود.
برخي اما معتقدند پيروزي گفتمان اصلاحات در سال 76، نتيجه محتوم شرايط كشور در دهه 70 است. اين دسته اشاره ميكنند هر فرد ديگري غير از سيدمحمد خاتمي (مثلا ميرحسين موسوي) هم كه از طيف جناح چپ و ميانهرو در انتخابات سال 76 حضور پيدا ميكرد، باعث شكلگيري فوراني عظيم در حوزه سياسي ميشد. در واقع مطابق اين نظريه، اين شرايط است كه دوم خرداد را شكل داد نه افراد. شما اين ديدگاه را قبول داريد؟
اينكه محدوديتها، تنگناها و نابسامانيها و انتقادهايي كه در خلال دهه 60 و 70 خورشيدي شكل گرفته بودند، تاثير تعيينكنندهاي در شكلگيري جنبش دوم خرداد و نتايج آن داشتند، سخن درستي است كه اتفاقا اغلب تحقيقات و پيمايشهاي شكل گرفته درخصوص تغيير ارزشهاي جامعه هم همين را ميگويند. همه اينها گواه آن است كه يك متغيرهايي در اين دگرگونيهاي پردامنه و عميق اجتماعي وجود داشتند كه از دل آنها اصلاحات بيرون آمد. اما نبايد موضوع را تكوجهي ديد. اين گزاره هم كه خواست عمومي هيچ ارتباطي با فرد يا انديشهاي كه به ميدان ميآيد ندارد، سخن درستي نيست. به هر حال سخن فردي كه به ميدان ميآيد و سخنش شنيده ميشود بايد با شرايط كشور سازگار باشد. به نظر من گفتمان سيدمحمد خاتمي و عناصر تشكيلدهنده آن كه مبتني بر مدنيت، ارتباط صادقانه با مردم، مشاركت، مردمسالاري، به كارگيري طردشدگان و محذوفان، ديدن ايران براي همه ايرانيان و... هم دخيل هستند. به عنوان نمونه در حوزه ارتباطي كه حوزه كاري من است، در تبليغات انتخاباتي تصويري كه از سيدمحمد خاتمي در افكار عمومي شكل گرفت، تصوير فردي بود كه صادقانه حرف ميزند. وقتي از او درباره اقتصاد ميپرسند، صادقانه ميگويد: «من كه عدد و رقم نميشناسم و تخصص اقتصادي ندارم.» اگرچه در ادامه همين دولت كه روي كار ميآيد به دليل اهميت دادن به عقلانيت، تخصص، جلب مشاركت نخبگان و دخيل دانستن عوامل غيراقتصادي در اقتصاد مانند تنشزدايي و توسعه مناسبات ارتباطي با جهان و... بهترين دوره اقتصادي را براي ايران پس از انقلاب رقم زد، اما خاتمي در زمان طرح پرسش صادقانه اعلام كرد كه دغدغه اصلياش، پيشبرد جامعه مدني و قوي كردن پايههاي جامعه است. اين رويكرد صادقانه توجه مردم را جلب كرد. بله ميتوان گفت هر كسي كه اين گفتمان را شكل ميداد، اين حرفها را ميزد و مهمتر از آن ميتوانست اين گفتمان را به دل مردم ايران بنشاند، همين نتيجه را كسب ميكرد، اما همانطور كه اشاره كردم يك دگرگوني در لايههاي زيرين جامعه رخ داده بود و تغييرهاي ملموس و مشهودش را در سطح تحول نگرشها و رفتارهاي شهروندان و افراد نشان ميداد. بنابراين جريان يا فردي كه اين مطالبات را نمايندگي كرد، سرانجام پيروز شد.
دركي كه ما امروز از سيدمحمد خاتمي به عنوان رهبر اصلاحات داريم با سيدمحمد خاتمي قبل از سال 76 بسيار متفاوت بود. به هر حال تا قبل از سال 76، خاتمي مرتبه بلندي در تاريخ سياسي كشور نداشت. شمايل خاتمي قبل از سال 76 چگونه بود؟
بايد بدانيد كانديداي پيروز سال 76 فردي است كه از دولت وقت هم حذف شده است، يعني وزير مستعفي كه حتي نتوانسته بود در سطح وزارت هم برنامههاي خود را پيش ببرد، از حاشيه به متن ميآيد. اين از حاشيه به متن آمدن طبيعتا جامعه را هم كه به دنبال پيگيري آرمانها و شعارهايي كه در دوران پيش از انقلاب هم مطرح شده به ميدان ميكشاند. جامعه خاتمي را نماينده اين آرمانهاي از ياد رفته ميداند.
برخي تحليلگران معتقدند امروز بيشتر از اينكه نيازمند برخوردهاي نوستالژي با گفتمان اصلاحات باشيم، نيازمند نقد عريان و بيرحمانه چرايي عدم توفيق و عدم تحقق وعدههاي مصلحانه هستيم. بايد پرسيد چرا فضاي دراماتيك و جذابي كه در سال76 شكل گرفت به سرعت در سالهاي 81 -80 جاي خود را به بحث عبور خاتمي و عبور از اصلاحات داد. چرا جامعه به چنين شرايطي رسيد؟
اصل اين مساله كه نگاه صرفا نوستالژيك از باب تعلق خاطر و ناديده گرفتن ضعفها و كاستيها كه بخشي از اين ضعف از درون جريان سياسي ياد شده ميآيد و بخشي ديگر برآمده از رخدادهاي بيروني است كاملا درست است. به هر حال نياز جدي امروز كشور تامل و بازانديشي همگاني در احوال فردي، سياسي، اجتماعي و... است. چه آنها كه در سطح سياسي، چه در سطح نظام حكمراني، فرهنگ و... چه آنها كه در سطح صاعقهها و محركهاي دور هستند (مانند استبدادزدگي و ناتوانيهاي تاريخي در گفتوگوهاي انتقادي و همدلانه) و چه آنها كه در سطح خود كنشگري نهادي سياسي عمل ميكنند (احزاب، گروههاي اجتماعي، افرادي كه در درون يا بيرون حاكميت هستند) اما بايد اين را درنظر داشت كه به همان نسبتي كه در اين تامل و بازانديشي تاريخي، اجتماعي و سياسي، خودشيفتگي خطر و آسيب و آفت است به همان نسبت خودزني هم آسيب و آفت است. اين است كه وقتي گفته ميشود نقد بايد كرد، بيرحمانه هم بايد نقد كرد كاملا درست است، اما اينكه اين نقد فقط و فقط روي كنش رسمي يا دولت اصلاحات متمركز شود، بحث، بحث ناقصي است. حتما شرايط محيطي و الزاماتي كه دولت اصلاحات در درون حكومت با آن مواجه است بايد مدنظر قرار گيرند. همانطور كه جنبش اجتماعي اصلاحات، فرصتهايي دارد، تهديدهايي هم دارد كه بايد به آنها توجه كرد. به هر حال اصلاحات، جنبشي است كه آغاز آن در سطح سياست از نوعي تفكر نشأت ميگيرد كه نماد و نماينده آن سيدمحمد خاتمي است كه ميخواهد بسياري از عناصر ظاهرا ناسازگار را به هم نزديك كند، آنهم با روشي كه كمترين هزينهها را دارد، يعني مسالمتآميز باشد، تعاملگرا باشد، خشونتپرهيز باشد و...
آيا اين جنبش از ابتدا با چنين محتوايي برنامهريزيهايش را آغاز كرد يا پس از پيروزي متوجه چنين نقشي شد. به نظر ميرسد اصلاحات ناگهان از دورترين نقطه به ميانه يك پاتيل عسل پرتاب شد؟
تصور اوليهاي كه اين جريان داشت و آقاي خاتمي مبتني بر آن به ميدان آمد اين بود كه از موقعيت انتخابات سال 76 استفاده ميشود و اين گفتمان براي بالا بردن سطح آگاهي و افزايش مشاركت عمومي طرح ميشود. نهايتا هم به عنوان يك جريان اقليت بازميگردند و كار مدني و سياسي خود را پي ميگيرند. سيدمحمد خاتمي تصميم داشت نشريهاي را با عنوان «آيين» منتشر كند و اين تفكرات را براي استيفاي حقوق شهروندي، حكمراني خوب و... مطرح كند. در واقع تلاش داشت تا سطح گفتوگو را در جامعه ارتقا دهد.
حالا اين جريان كه اساس تصويري از پيروزي در ذهن نداشت، ناگهان سال 76 در راس هرم اجرايي كشور قرار ميگيرد و دولت را تشكل ميدهد. آيا آمادگي لازم براي ايفاي چنين نقشي در ميان اصلاحطلبان وجود داشت؟
اين جريان اين حرفها را مطرح كرد و مورد اقبال عموم مردم قرار گرفت و دولت را تشكيل داد. دولتي كه هم ميراثدار بسياري از كاستيها از گذشته است و هم مواجه است با مخالفتهايي از بيرون. جرياني كه از يكطرف حرف از گفتوگوي فرهنگها و تمدنها ميزند و مورد استقبال جهاني قرار ميگيرد و از طرف ديگر در همان زمان براساس گزارشهاي دقيق، هر نوع با يك بحران مواجه است. ميخواهد برود در سازمان ملل از گفتوگو حرف بزند، اما در عين حال در داخل مطبوعات به صورت فلهاي تعطيل شده، با هر نوع اجتماعي برخورد ميشود هر تلاشي صورت ميگيرد تا اين دولت ناكارآمد نشان داده شود. همه اين موارد نشاندهنده آن است كه بايد موانع را هم جدي گرفت. البته برخي موانع سياسي روز نيستند و ممكن است تاريخي و فرهنگي و... باشند. منتها ميبينيم در شرايطي كه سيدمحمد خاتمي تمايلي به حضور در دور دوم انتخابات در سال 80 ندارد، اما رايي كه در دور دوم از جامعه ميگيرد بالاتري است. در واقع موفقيتهاي بروكراتيك و موفقيتهايي كه در درون نظام اجرايي كشور هم هست در دولت دوم كمتر از دولت اول نيست. مانند آثاري كه وارد اقتصاد و معيشت مردم ميشود يا آنچه در حوزه انديشه و پيشرفت و هنر و... شكل ميگيرند. زيرساختهاي صنعتي، كشاورزي، بازرگاني، توسعه روابط با جهان و... موفقيتهاي ملموس اين دوران است.همه اينها نشان ميدهد كه همه گزارهها در جهان چند وجهي شدهاند، يعني اقتصاد را نميتوان حل كرد، مگر اينكه به توسعه سياسي فكر كرد و بالعكس. در عين حال بخشي از جامعه هم براساس انتظارات و توقعاتي كه دارد، تلاشهاي صورت گرفته در دولت اصلاحات را كافي نميداند، بنابراين از درون انقلاب توقعات فزاينده، انقلاب سرخوردگي فزاينده بيرون ميآيد. جامعه سرخورده، منتقد، معترض و حتي منفعل ميشود. اين واقعيتي است كه رخ داده است.
همزمان با ظهور دولت اصلاحات شاهد نوع خاصي از تغير در طيفهاي تندرو و محافظهكار هم هستيم. به نظر ميرسد اين طيفها سايهاي هستند كه بر اثر روشن شدن چراغ اصلاحات ايجاد شدند. گروههاي فشار و خودسر در اين برهه ظهور پيدا كردند و فعال شدند. اين فعاليتها در نااميدي مردم چقدر تاثير داشتند؟
به مقدار زياد، اگرچه عدد و رقمي براي تاثير اين تندرويها نميتوان مطرح كرد. چيزي كه در جامعه انتظار ميرود آن است كه به تناسب اميدي كه برايش به وجود آمده است. انتظاري كه براي اصلاح و تغيير دارد، نتايج ملموس آن را هم ببيند. البته در امر توسعه و به خصوص توسعه سياسي، اين يك قاعده شناخته شده تاريخي و تطبيقي است. در شرايطي كه يك جنبش به پيروزي ميرسد، علاوه بر اينكه رسانهها، نهادهاي سياسي، صنفي و... بر طرح خواستهها متمركز هستند و سطح خواستهها را افزايش ميدهند، اما اين كافي نيست، بلكه چگونه خواستن هم مهم است. يعني در اين شرايط به جاي متوقف شدن بر خودِ خواستهها بايد چگونگي رسيدن به خواستهها هم مورد توجه قرار بگيرد. اگر جامعهاي احساس كند به خواستههايش نرسيده است، مأيوس ميشود منفعل ميشود، معترض ميشود و... در آن مواجهه اجتماعي، شايد مهمتر از اينكه گفته شود «نميگذارند» به خود دستاورد نگاه ميشود. اگر دستاوردها تامينكننده رضايت عمومي نباشد، به نزديكترين جريان منتقل ميشود. اين وظيفه جريان اصلاحات است كه دلايل عدم توفيقهايش را توضيح دهد. اينكه فقط گفته شود، نميگذارند برنامهها اجرا شود، كافي نيست بايد راهكار خروج از تنگناها و بنبستها هم نشان داده شود. جوهر اصلاحات بر گفتوگو، اميد و پيشبرد خواستهها و مطالبات عمومي است. هر جايي كه نميتواند هم بايد با تبيين منصفانه و دقيق موانع، راه عبور از موانع هم تشريح شوند. در نتيجه موانع واقعي هستند و امروز هم پس از 26 سال مشخص ميشود، دولتي كه در كنار هر نهاد رسمي و قانوني خود، يك نهاد موازي با ذهنيت منفي با بيتفاوتي نسبت به همكاري با اصلاحات وجود داشته است.
به صورت مصداقي درباره تاثير اين دولت پنهان توضيح ميدهيد. در چه بخشي تلاشهاي دولت پنهان باعث اتلاف منابع و سرمايههاي كشور شد؟
در حوزهاي كه من اشراف بيشتري دارم، يعني گفتوگو و گفتوگوي تمدنها بارها اشاره كردم، كشوري كه ايده گفتوگوي تمدنها از آن بيرون آمد از آن حمايت لازم را نكرد؛ بايد توجه داشت اين ايده يك ايده انتزاعي نبود؛ بلكه برنامههاي مشخص در اقتصاد، اجتماع و فرهنگ منتهي شد، اما اگر خواسته باشيم تعداد معدودي از كشورهاي جهان را انتخاب كنيم كه گفتوگوي تمدنها را در عمل جدي نگرفتند و در دوران خودش مانع ايجاد كردند و پس از آن دوره آن را به فراموشي سپردند، ايران هم در زمره آنها قرار ميگيرد. رفتاري كه بسياري از فرصتهاي ملي را به دليل مواجهه سياسي و جناحي از بين برد. تعريف نشدن و توافق نكردن بر سر مسائل ملي مثل توسعه، رشد جامعه، حكمراني و... باعث فرسايش سرمايههاي ملي بيرون ميآيد. بخش مهمي از اين سرمايهها در دوران اصلاحات ايجاد شد اما بدل به سرمايهاي ملي نشد. منفعت ملي و مصلحت ملي ايجاب ميكند تا در موضع ملي همه قاعدهبازي را پذيرفته و به رسميت بشناسند كه در زمان اصلاحات اين امر جدي گرفته نشد.
برخي اشاره ميكنند كه اصلاحات به پايان خط رسيده است، آيا اين حرف درست است؟
كوتاه اگر بگويم، خير؛ به خاطر اينكه در عين داشتن انتقاد و اعتراض نسبت به وضع موجود چه راهي كمهزينهتر، آيندهنگرانهتر از اصلاحات است؟ مطالعات و تحقيقات و نظريههاي مختلف چه در داخل و چه در خارج از ايران صورت گرفته نشان ميدهد، رويكرد غالب نسبت به رويكردهايي كه يا رضايت ميدهند به وضع موجود يا اينكه خواستار روشهاي راديكال و خشونتآميز براي تغيير هستند، اصلاحات است. اصلاحات مضمون بزرگي است كه هر چند ممكن است ضعفها و ناتواييهايي در بين اعضا و جريانهاي سياسي اصلاحطلب وجود داشته باشد، اما اصلاحگري و اصلاحطلبي، جريان غالب در جامعه ماست. اگر در فضاي رسانهاي و فضاي دوقطبيهاي سياسي به صورت مغلوب به آن نگاه شده باشد.
گفتمان اصلاحات را می توان با 3مضمون اساسی شناخت و آن اعتمادی بود که اکثریت جامعه به نقش و اثرگذاری خود در انجام یک تغییر پیدا کرده بودند؛ اعتماد به جریانی که بعدها نام اصلاحات به خود گرفت و رویکرد و سیاست ها و برنامه هایش را در انتخابات اعلام کرد و مهمتر از آن اعتمادی که مردم به نظام سیاسی در پذیرش این تغییر در درون نظام داشتند
کاندیدای پیروز سال 76 فردی است که از دولت وقت هم حذف شده است. یعنی وزیر مستعفی که حتی نتوانسته بود در سطح وزارت هم برنامه های خود را پیش ببرد، از حاشیه به متن می آید. این از حاشیه به متن آمدن طبیعتا جامعه را هم که به دنبال پیگیری آرمان ها و شعارهایی که در دوران پیش از انقلاب هم مطرح شده به میدان می کشاند. جامعه خاتمی را نماینده این آرمان های از یاد رفته می داند
اصلاحات مضمون بزرگی است که هرچند ممکن است ضعف ها و ناتوایی هایی در بین اعضا و جریانهای سیاسی اصلاح طلب وجود داشته باشد، اما اصلاحگری و اصلاح طلبی ، جریان غالب در جامعه ماست. اگر در فضای رسانه ای و فضای دو قطبی های سیاسی به صورت مغلوب به آن نگاه شده باشد