بازگشت به نقطه صفر فرهنگی
خسرو طالبزاده
خسرو طالبزاده
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در زمانه پرشور و هيجان آغار تاسيس جمهوري اسلامي و دوره فترت ميان حذف نظام اداري پهلوي و شكل نگرفتن معناي جمهوري اسلامي و فرهنگ و هنر برخاسته از انقلاب اسلامي شكل گرفت. از يك جهت، وضعيت اين نهاد مهم فرهنگي با ديگر نهادهاي دولتي مانند وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم و آموزش عالي متفاوت بود زيرا در آن نهادها تاسيس معني نداشت بلكه اصلاح در وضعيت اداري آنها ضرورت داشت اما وزارت ارشاد نهادي تاسيسي مركب از چند نهاد فرهنگي و هنري و ... بود. وضعيتي كلارژوار كه هر تكهاي را از نهادهاي ديگر مانند وزارت فرهنگ و هنر، وزارت اطلاعات و جهانگردي، نهاد كتابخانهها و ... سرهمبندي كردند و اين نهاد چهلتكه را وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نام نهادند كه نام «ارشاد» هم از سر يك اقدام دلبخواهي و شخصي وزير وقت و دلبستگياش به حسينيه ارشاد به عنوان موسس آن بود. اين شكلگيري وزارت ارشاد مانند خود نظام جمهوري اسلامي بر مبناي فكري از پيش طراحيشده و ساختاري منسجم قوام نگرفته بود؛ ساختار و طرحي بر مبناي آرمانهاي انقلاب اسلامي كه شهيد بهشتي و مطهري تا حدي آن را بيان ميكردند و بر آزادي فكر و قلم و انديشه تاكيد داشتند. بلكه ساختاري كه مجموعهاي از سازمانهاي به ارث رسيده از گذشته آن را تحميل ميكرد. در اين سازمانهاي موروثي و بروكراتيك گذشته اصولي جاافتاده و مسلم همچون روح بروكراسي در وراي فكر و نظر و شخصيت وزراي ارشاد حاكم و جاري بوده كه يكي از آنها اين اصل بود؛ مقصر تمامي شكستها و بديها و شرها فرد هنرمند و نويسنده و شاعر و ... و در مرحله بعد مديران طاغوتي يا ناكارشناس و ضعيف است. بنابراين اگر اين هنرمندان غيرخودي و مديران طاغوتي حذف شوند و نيروهاي انقلابي و حزباللهي و متعهد جاي آنها را در هنر و فرهنگ و مديريت فرهنگي پر كنند همهچيز اصلاح و انقلاب اسلامي با اتكا بر بروكراسي دولت گذشته، ميتواند روند توفنده و جهاني و تاريخي خود را پيش افكند و به زودي به سر منزل مقصود خود يعني نيل به فرهنگ و هنر اصيل و جاويدان اسلامي دست يابد. بر اين اساس اين تصور و پيمان پنهان بسته شده ميان نسل مديران انقلابي و بروكراسي گذشته اين اراده شكل گرفت كه نسل جوان «مخملبافها» جاي «بهروز وثوقي»ها و «ناصر ملكمطيعي»ها را پر كنند و با تربيت ناشران، كارگردانان، هنرمندان حزباللهي، سياست فرهنگي نظام پيش رود.
در آن دوران پرشور و هيجان و بيتجربگي كسي به انديشهاش خطور نكرد كه شايد هويدا در دادگاه خلخالي سخن مهمي را از سر تجربه بيان ميكرد كه گفت؛ «سيستم مقصر بود.» اين سخن از متهمي كه در دوران پهلوي هم درون آن سيستم ميزيست و هم آن را مديريت و تقويت ميكرد، چندان موجه نمينمود اما تاريخ و رخدادهاي بعدي نشان داد كه سخنش حق بود اگرچه مرادش باطل. اگر دادگاهي عادلانه برگزار ميشد و وي تجربياتش را منتقل ميكرد، شايد تلنگري ميشد بر فهم و درك مديران نوين تا بدانند كه فرد مدير در يك سيستم و نهاد بروكراتيك يك فرد است با دايره اختيارات و تاثيرات محدود. اين دولت و نظام بروكراتیك متورم و فربه و ناكارآمد است كه ميل و خواست خود را بر مديران تحميل ميكند. بروكراسي با مقصر جلوه دادن هنرمندان و نويسندگان به خوبي خود را تبرئه كرد و چنين القا نمود كه سيستم و بروكراسي يك ابزار و ماشيني است كه هر مديري را خشنود و خرسند به مقصد خود ميرساند. بنابراين سياستگذاري و برنامهريزي و خطمشي و سازمان تنها يك ظرف بيمحتوا و فرم بيروح است كه ميتوان در آن هر مايهاي را ريخت و نوش جان كرد. با اين فريب بزرگ بروكراسي مكار دوره تقليد و بازسازي ساختار و سازمان و برنامهها و سياستها و شوراهاي فرادستي گذشته بازسازي و بلكه تكرار شد و تنها مقياسها با توجه به بزرگي جامعه و رشد جمعيت بزرگتر شد و رشد كرد؛ اداره انتشارات به معاونت فرهنگي، مركز هنري به معاونت هنري و اداره توليد فيلم به معاونت و بعد سازمان سينمايي و... و تكرار همان برنامههاي نمايشگاه كتاب، كتاب سال، جشنوارهها و هفتههاي هنري و سينمايي و تئاتر و موسيقي توسط وزارت بزرگ و رشد يافته فرهنگ و ارشاد اسلامي با همان شيوههاي پدرسالاري و سرپرستي كبير بر صغير و همان شيوههاي حمايتي پدرانه و رانتي و نظارت داناي كل و پرهيزكار مصلح بر گمراهان بالقوه و هنرمندان و نويسندگان ناآگاه يا در معرض فريب.
دوره تاريخي چهلساله وزارت ارشاد، كموبيش، تاكنون دوره بازسازي همان بروكراسي زير نامهاي انقلابي و ديني و ارزشي و حتي كارشناسي بوده است هر چند برخي از وزرا همچون مديري خيرخواه و مصلح چنين اراده نميكردند اما بروكراسي سيستمي خاموش و بيجان نيست. ميان ميل استيلاي شاه بر همهچيز و همه كس و نظارت تام بر همه برنامهها و سياستهاي خرد و كلان و نظام اداري كه طرح افكنده بود، تناسب ذاتي وجود داشت و از اين اصل بنيادين برميخاست كه دولت مقتدر است كه بايد فرهنگ و هنر و انديشه را توليد انبوه كند و مردم و هنرمندان و نويسندگان و مديران بازيگران اين ميدان بازياند كه از پيش طراحي و نقشهريزي و سياستگذاري شده و مربي و داور و حامي و مجري هم خود اوست؛ بروكراسي.
امروز شاهد بازگشتن به همان نقطه صفر بيتجربگي و دانش دولتسالاري و نگاه بروكراتيك دولت فربه و تناور در فعل و بيشتر قول وزير پرشور و هيجان ارشاد اسلامي هستيم كه دوباره همان نظام بروكراسي او را به اين صرافت ضدتجربي سوق داده كه مقصر «بيفرهنگي و هنري» كنوني را هنرمندان و نويسندگان و مديران گذشتهگرا معرفي كند و اگر جاي آنها را با «مخملباف»هاي نوين انقلابي و حزباللهي و امنيتي پر كند و با تغيير نام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به «وزارت فرهنگ و تمدن نوين اسلامي» تمامي گرههاي فروبسته بازخواهد شد و راه شكوفايي فرهنگ و تمدن ديني براي نخستينبار گشوده ميشود و به زودي به سر منزل رفيع و جهاني فرهنگ و هنر اصيل دست خواهد يافت.
نشانه بارز اين بازگشت به دوره بروكراسي پيشاجمهوري اسلامي با نام عمليات حذف مديران و هنرمندان و نويسندگان گذشتهگرا، تغيير نام معاونت مطبوعاتي و رسانه به «معاونت رسانه و تبليغات» است. يك بخش از ساختار نامنسجم و چهلتكه وزارت ارشاد ارثيه وزارت اطلاعات و جهانگردي بوده است كه شاه در سال 1342 آنگاه كه ميخواست تمدن بزرگ خود را در چشم جهانيان به نمايش بگذارد، تاسيس كرد تا يك وزارتخانه مامور اطلاعرساني و تبليغات دستاوريهاي بزرگ او باشد؛ البته در كنار ساير نهادهاي كوچك و بزرگ فرهنگي و هنري ديگر، نهادي چنان بزرگ كه حتي راديو و تلويزيون را هم در برميگرفت. براي اين منظور، بيشتر وزراي اين نهاد تبليغاتي و اطلاعرساني را از امراي ارتش يا دربار انتخاب كرد مانند:
نصرتالله معينيان (فرد اطلاعاتي در سفارتخانه ايران در انگليس)، سرلشكر حسن پاكروان (رييس ركن دو ارتش در زمانِ كودتاي ۲۸ مرداد، دومين رييس سازمان اطلاعات و امنيت كشور؛ ساواك)، هوشنگ انصاري، كريمپاشا بهادري (رييس دفتر فرح)، داريوش همايون (از خانواده دربار و همسر خواهر اردشير زاهدي)، سپهبد ابوالحسن سعادتمند (رييس دادگاه انتظامي ارتش و معاون كل سازمان ساواك). تصور شاه اين بود كه تصويري كه از حكومت خود دارد با تصويري كه ديگران از جمله مردم و جهان از آن دارند، ناهمخوان و ناجور است بنابراين اين نهاد تبليغاتي و «اطلاعاتي» بايد عهدهدار اين امر خطير و حياتي باشد تا همگان در داخل و خارج جهان را از دستاوردهاي بزرگ او آگاه سازد. وي مقصر اصلي را نه در درون سيستم بروكراتيك فاسد و ناكارآمد بلكه در ناآگاهي و جهل مردم داخل و خارج تصور ميكرد و ميپنداشت با قدرت و پول بيبديل و تصويرسازي بروكراتيك و القاي تصوير خود از حكومت خود به ديگران ميتواند بر اين قصور فائق آيد.
بروكراسي مكار و سيستم فريبكار باز به بازسازي خود مشغول است تا انگشت اتهام در تصويرسازي ناراست از خود را به بيرون از خود و به سوي مديران گذشتهگرا، روزنامهنگاران و رسانههاي قدرنشناس و غيرانقلابي و ناحزباللهي نشانه رود.
پرسش مهم اين است كه خالق اثر فرهنگي و هنري و ادبي و بازيگر اصلي تصويرسازي از حكومت چه كسي است، سيستم بروكراتيك دولت يا هنرمندان و نويسندگان و روزنامهنگاران و شهروندان؟ اگر دولت مقتدر و ارادهگرا ميتوانست هنر و فرهنگ و ادبيات و تصويرسازي مطلوب از خود را سامان و بهبود ببخشد، حكومت مقتدر و آهنين شوروي هم ميتوانست با انتشار ميليونها نسخه روزنامه پراودا و توزيع مجاني و روزانه آن در خانههاي مردم به چنين مقصدي برسد. سيستمي كه فساد «دبش» ميپروراند و مردم را بازيگر نقشههاي غيرتجربي و بروكراسي ناكارآمد و برنامهها و تصميمات تكراري خود ميخواند و ميداند، نميتواند با دستكاري در نامها و جابهجايي اشخاص و مخملبافها راه به جايي ببرد. به جاي به كاربستن زبان قانون قرارگاهي بايد زبان فرهنگي و هنري را آموخت و آنگاه يكبار تاريخ تجربههاي وزراي ارشاد، خصوصا و دستكم، در دوران وزراي ميرسليم و صفار هرندي و حسيني را خواند و دانست كه به قول يكي از همين وزرا، زمين فرهنگ سفتتر از آن چيزي است كه از دور مينمايد؛ خالق فرهنگ و هنر و تصويرسازي مردمند نه دولت.