چريك دوست داشتني
مهرداد احمديشيخاني
خبري در اين هفته منتشر شد كه براي افرادي چون من و همسالان من بسيار بهجتاثر بود و هست. قرار است فردا در كانون توحيد، مراسم بزرگداشتي براي «لطفالله ميثمي» برگزار شود. مردي كه در 83 سالگي، همچنان با انرژياي اعجابانگيز مشغول كار است. كاري كه افرادي حتي با نيمي از سن او، نه حوصله انجامش را دارند و نه انگيزهاش را. ميگويم حوصلهاش را ندارند، براي اينكه ميثمي، هم به توليد مطلب و نوشتن ميپردازد و هم مجلهاي درخور به نام «چشمانداز ايران» و هم انتشاراتي قابل احترام و فعال چون «نشر صمديه» را هدايت و مديريت ميكند و كافي است توجه كنيم، اينكه نوشتن، آن هم در موضوعات سياسي و احتماعي، چه كار انرژيبري است و از آن سو، اداره يك نشريه در همين حوزه سياست و اجتماع، در زمانهاي كه ما هستيم، چه كار دشوار و پرمخاطره و همچون راه رفتن در ميدان مين است و از آن سو، هم كتاب بنويسي و هم انتشارات داشته باشي، چقدر دشوار و جانكاه است و آن وقت جناب ميثمي عزيز، همه اين كارها را در سختترين دوران اقتصادي و با محدوديتهاي اعمال شده فراوان و با كمترين همكاران، به سامان ميرساند.
هر دو ماه يكبار كه پستچي، نشريه «چشمانداز ايران» را به در خانه ما ميآورد، حيرت ميكنم كه باز چگونه اين پيرمرد خستگيناپذير توانسته باري ديگر و يك شماره ديگر از اين نشريه را به سامان برساند؟ آن هم وقتي بدانيم در چه تنگناي اقتصادي كه بر او بيش از همه صاحبان نشريات و جرايد ديگر اعمال ميشود. همه اينها را بگذاريد كنار اينكه جناب ميثمي نزديك نيم قرن است كه دو چشم و يك دست خود را از دست داده و اين يادگار دوران مبارزات چريكي او در پيش از انقلاب است كه 9 ماه ديگر، سالگرد پنجاهمين سال اين اتفاق دردناك براي او است. زماني كه در خانه تيمي مشغول ساختن بمبي دستساز بود و بمب در دستانش منفجر ميشود و حاصلش، از دست دادن دو چشم و يك دست براي او ميشود. اتفاقي كه اگر براي هر كس ديگر ميافتاد، بيترديد آن فرد را به حاشيه ميبرد، ولي براي لطفالله ميثمي، انگار نه انگار كه اتفاقي رخ داده باشد و همچنان فعال و تاثيرگذار باقي مانده تا امروز. او كه در سال 1340 و در بيست و يك سالگي، به عنوان يكي از جوانترين و بلكه جوانترين فرد موثر در تاسيس «نهضت آزادي ايران» با مهندس بازرگان، يدالله سحابي، سيد محمود طالقاني و احمد صدر حاج سيدجوادي شريك بود. نقشي كه هم به دليل هوش و فراست شگرف و هم دقت نظر و صداقت و ايمان مثال زدني به دست آورده بود. دانشآموخته مهندسي نفت كه براي تحصيلات تكميلي از سوي شركت نفت به امريكا اعزام شده بود ولي براي شركت در مبارزات چريكي به ايران بازگشت، با حنيفنژاد پيوند خويشاوندي برقرار كرد و به عضويت مجاهدين خلق در آمد و سال 1350 به زندان افتاد و پس از دستگيري به دليل آن ماجراي انفجار بمب، دستگير و به اعدام محكوم شد و تا آستانه انقلاب 57 كه با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم شده بود، در زندان ماند تا به همراه سيد محمود طالقاني و آيتالله منتظري از زندان رهايي يافت.
اما اينكه پس از اين همه رنج و سختي، همچنان فعال و اميدوار بماني، نشريه «راه مجاهد» و سپس «چشمانداز ايران» را منتشر كني، هر دو نشريهات بارها توقيف شود و پس از رفع توقيف دوباره از نو دست به كار شوي و باز هم آن را به سياق گذشته منتشر كني، واقعا اتفاقي ويژه است. من كه نميدانم چگونه از پس اين همه كار بر ميآيد و چگونه در 83 سالگي، همچنان خستگيناپذير به نوشتن و منتشر كردن ادامه ميدهد، ولي از همه اينها مهمتر، اين رسم دوستي او است كه مرا به حيرت ميآورد. اينكه كافي است يكبار با تو دست بدهد، صدايت را بشنود، با همان دست سالمش بر چهرهات دست بكشد تا ديگر هيچ وقت تو را فراموش نكند. اينكه با همه آنهايي كه آشنا شده، براي هميشه رفيق ميماند و يادشان را عزيز ميدارد. اين را قبل از اينكه با ميثمي برخورد كنم از ديگراني شنيده بودم، ولي آن را به پاي اغراق در رفاقت ميگذاشتم تا آنكه براي خودم پيش آمد. از سعادت و بختياري من بود كه يكسال در نمايشگاه كتاب، غرفه مشتركي با «نشر صمديه» داشتيم. جناب ميثمي، هر روز به غرفه ميآمد و به ميمنت حضورش، غرفه ما هميشه از دوستدارانش پر بود. پس از آن بود كه در هر ديدار و در همه اين سالها، حتي اگر مدتها از ملاقات قبليمان ميگذشت، تا صداي مرا ميشنيد و قبل از اينكه من سلامش كنم، پيشدستي ميكرد و ميگفت: «سلام مهرداد» و مرا به حيرت ميانداخت. اينكه چه راحت با ديگران دوست ميشود و به خاطرشان ميسپارد.
ميثمي؛ لطفالله ميثمي، مردي باهوش و يگانه، چريك و دوستدار مردم. عمرت دراز باد اي چريك دوستي.