چه كسي بايد وطندوست باشد؟
عبدالكريم حسينزاده
اخيرا آقاي رييسجمهور اعلام كردند كه نخبگان بايد وطندوست باشند و موضوع مهاجرت را بعدي منفي از شرايط كشور توصيف كرده و به نوعي مهاجرت نخبگان را ناشي از وطندوست نبودن آنان فرض گرفتند. سوال مهم اين است كه مهاجرت نخبگان آيا به دليل وطندوست نبودن آنهاست؟ سوال مهمتر اما اينكه آيا فقط اين نخبگان هستند كه بايد وطندوست باشند؟ به عبارت ديگر بايد پرسيد آيا ساختار تصميمسازي و سياستگذاري در كشور، در تناسب با آنچه انتظار دارد مجال را براي نخبگان و كليت نيروي انساني كشور گشوده است؟ براي درك بهتر پاسخ اين سوال بياييم، ببينيم نخبگان كجاي كشور هستند؟ بر سر اينكه نخبه كيست، مناقشه زيادي وجود دارد. بياييد در فرض خود نخبگي را تنها به معيار كمي كنكور محدود كنيم. اگر آزمونهاي 30 سال اخير را ملاك قرار دهيم و 100 نفر برتر كنكور در پنج رشته را در نظر بگيريم، با 15 هزار نفر رتبه برتر زير رتبه 100 مواجه هستيم. امروز اينها كجا هستند؟ آيا در بخشهاي حاكميتي، از مجلس و شوراي شهر گرفته تا قوه قضاييه و ردههاي مختلف دولتي خبري از اين افراد هست؟ آيا مجال خدمت و رشد در اين چارچوب را پيدا كردهاند؟ سراغ مسووليتها و حوزههاي علمي برويم؛ چند نفر از آنها توانستهاند در ايران استاد يا رييس دانشگاه، رييس دانشكده يا مدير گروه بشوند؟ اصلا چند نفر از آنها توانستند جذب هياتهاي علمي گردند؟ شايد يك نفر منتقد به درستي بگويد كه مگر در كشورهاي توسعهيافته، نخبگان علمي الزاما مقام مسوول يا استاد دانشگاه ميشوند؟ حرف درستي است كه البته در پي آن سوال بعدي مطرح ميشود. آنهم اينكه چند درصد از اين نخبگان توانستند در كشور كسب و كار يا بنيادها و موسسههاي خصوصي مربوط به خود را ايجاد كرده و آن را توسعه دهند؟ اگر نتوانستند و نكردند مشكل از وطندوستي آنها بوده يا عدم وجود زمينههاي قانوني، اقتصادي و اداري لازم براي تاسيس و توسعه كسب و كارها؟ آري واقعيت چيز ديگري است. مساله اصلا به آن شكلي نيست كه آقاي رييسي و همفكران ايشان مطرح ميكنند.
تقليل دادن موضوع مهاجرت نخبگان و نيروي انساني كشور تنها و تنها متوجه مسووليتگريزي در ساختار تصميمسازي و سياستگذاري ايران از زير بار قصوري است كه باعث اين وضعيت شده است. اگر حتي بپذيريم كه حس وطندوستي در كشور كم شده اما باز هم اين موضوع چيزي نيست كه بتوان آن را با موعظه اخلاقي و نصيحت به وجود آورد و تقويت كرد و حتي اگر باز هم فرض بگيريم با وعظ و نصحيت چنين چيزي شدني است، واعظ نميتواند خود با سوءمديريت، نبود شايستهسالاري و شايستهگزيني، بازتوليد دايمي چرخه خودي و غير خودي و تنگتر كردن اين عرصه، مانعسازي ساختاري براي توسعه، انكار هويت اجتماعي گروههاي مختلف عرصه عمومي را تنگ كند و بعد شعار وطندوستي بدهد. چرا كه فارغ از شعارهايي كه بر زبانها جاري ميشود، همه اين موارد عين خصومت با وطن و مردم وطن است. اصلا از خودمان پرسيدهايم آيا در ساختار تصميمسازي و سياستگذاري جايي براي پذيرش و به رسميت شناختن نخبگان و اعتماد به سرمايههاي انساني وجود دارد يا انگاره واقعي همچنان انكار اهميت وجودي نخبگان در توسعه كشور در مقام عمل است؟!
بياييد به همين دولت برگرديم؛ يك نخبه ايراني چطور و چگونه بايد در لابهلاي اقداماتي نظير جذب و استخدام 400 نفر نيروي خودي به قول وزير در وزارت فرهنگ يا اعلام بورس و جذب ۴ هزار نفر از نخبگان و دانشجويان برتر در بنگاههاي داخلي بدون كمترين اطلاعرساني عمومي، فراخوان و حتي بدون اعلام اسامي و سوابق علمي و تحصيلي و جزييات بورسيه اين 4 هزار نفر، تغيير يكباره 20 هزار مدير مدرسه، گسيل كردن سيل نيروهاي خودي به بدنه وزارتخانهها و افزايش تعدد سهميههاي علمي و دانشگاهي و اقتصادي يا داستان ضد نخبگي جذب 3 هزار بورسيه دانشگاهها در دولتهاي پيشين، آنهم در آن وضعيت غير علمي و اخلاقي كه رد پاي رانت علمي آن تا هميشه باقي خواهد ماند، نشاني از وطندوستي عملي روند تصميمسازي و سياستگذاري، فارغ از هر دولت و دورهاي را پيدا كند؟ مساله ساده است؛ نميشود هويت اجتماعي- سياسي، آزادي انتخاب و چشمانداز اقتصادي را از نيروي انساني كشور بگيريم و بعد از مهاجرت او، ماجرا را به وطندوستياش تقليل بدهيم. بخشي از واقعيت مسلم اين است كه رانت علمي، رانت سياسي و رانت اقتصادي در نبود فرصتهاي برابر براي رقابت امكان نخبگي، نخبهپروري و حفظ نخبگان را گام به گام كاهش داده است. قدم به قدم در اين سالها به جاي فرصتهاي برابر و فضاي رقابت آزاد، پديدههايي چون پستهاي خانوادگي، جذبهاي محفلي و مفاسد و اختلاسهاي هزارميلياردي در حال قدرت گرفتن هستند. فرمول غلبه بر مهاجرت نگرانكننده نخبگان و نيروي انساني كشور به نظر بسيار بديهي ميرسد.
بسيار بيشتر و پيشتر از مردم اين ساختار تصميمسازي و سياستگذاري است كه بايد وطندوست باشد. تجلي عملي اين وطندوستي در دوستداري ساكنان وطن يعني ملت ايران است، آنهم نه فقط ملت اكنون بلكه ملت و نسلهاي فرداي اين كشور و ايضا گذشتگان و ميراث آنها. دوست داشتن ساكنان وطن يا همان ملت ايران هم راهي ندارد جز پذيرفتن واقعيت آنها با تمام تفاوتها و تمايزها و گوناگوني فرهنگي، اجتماعي، سبك زندگي و فكري، يعني تنها و تنها بر اساس اصل غيرقابل تغيير «ايرانيت» مثلا نخبهاي كه مهاجرت كرده اگر از دولتها و نهادهايي كه ارج و ارزش چنداني براي منابع زيست محيطي و آينده سرزميني ايران قايل نبودند و نيستند، سوال كند ادعاي وطندوستي شما چگونه در قبال آينده منابع آب، يا هواي كلانشهرها يا بيابانزايي كشور متبلور شده، همه اين دولتها و نهادها چه پاسخي دارند؟ همينطور سوال درباره ميراثهاي فرهنگي و هنري، تاريخ ايران، منابع انرژي كشور و زمانهاي طلايي توسعه.
ساختار تصميمسازي و سياستگذاري مدعي وطندوستي با اين امكانات و منابع چه كرده و براي آن نيروي انساني چه سهم و چشماندازي فراهم کرده است؟ اين ساختار چقدر با اين تفكرات كه «هر كس دوست ندارد برود» و «كشور مال حزباللهيهاست» عملا مقابله کرده؟
اتفاقا نشانه اينكه ايرانيان همچنان ملتي وطندوست و نگران آينده كشور هستند، بسيار است. جايي كه بايد پيام عملي وطندوستي خود را به ملت برساند كه دچار تعلل در ساختار تصميمسازي و سياستگذاري كشور است. اينك بايد ديد كه ما بالاخره تن به ديدن ريشههاي اصلي مهاجرت نخبگان و راهكارهاي حفظ آنان به مفهوم واقعي خواهيم داد يا خير؟!