گروه سياسي
بلافاصله پس از انتشار بيانيه موسوم به 110نفر در روز 23بهمن ماه، دامنه وسيعي از مخالفتها، موافقتها، نقدها و تحليلها در خصوص ابعاد گوناگون اين بيانيه منتشر شد. مطابق معمول كه در زمان طرح يك ديدگاه سياسي خاص، انواع و اقسام گوناگوني از برخوردها رويت ميشود درباره اين بيانيه هم بازخوردهاي متفاوت و در برخي موارد متضادي ديده شد. عدهاي از همان آغاز زلفشان را به فحاشي، تهمتزني و تهديد گره زدند و ترجيح دادند از مسير تنازع با موضوع برخورد كنند. گروهي ديگر اما بدون توجه به محتواي ارايه شده، علم مخالفت را برافراشته و بدون اينكه توضيح دهند چرا؟ اين بيانيه را رد كردند. اما به نظر ميرسد با عبور از اين مخالفتها و موافقتهاي بعضا فاقد استدلال، جامعه ايراني امروز بيشتر از هر زمان ديگري نيازمند ارايه گفتمانهاي تحليلي در خصوص موضوعاتي است كه به نوعي در سرنوشت يكايك ايرانيان اثرگذار هستند. عباس عبدي، تحليلگر و فعال سياسي اصلاحطلب از جمله افرادي است كه با فرونشستن گرد و غبارهاي هيجاني ابتدايي، اقدام به ارايه تحليلي جامع از ابعاد گوناگون بحثي ميكند كه بازخوردهاي بسياري در افكار عمومي ايرانيان پيدا كرده است. عبدي با برداشتن لايههاي سطحي موضوع و سير و غور در اعماق موضوع تلاش ميكند، تصويري واقعي از ويژگيهاي مثبت و منفي چنين راهبردي ارايه كند، سپس با تحليل عالمانه نشان دهد در وهله نخست آيا اين تصميم به نفع جريان اصلاحات است يا نه؟ و مهمتر از آن آيا به نفع كليت جامعه تمام ميشود يا اينكه گرهي بر هزار توي مشكلات قبلي ميافزايد؟ عبدي در عين حال ايرادات شكلي و ماهوي متن بيانيه را نيز بررسي كرده و نقدهاي خود را نسبت به مفاهيم ارايه شده ارايه ميكند.او معتقد است، بيانيه «يك نتيجه ناخواسته هم دارد كه آقايان استصوابي را در سياستهاي خود ثابتقدم ميكند... چرا ثابتقدم ميكند؟ چون به اين حقيقت ميرسند كه هر كاري كنند، عدهاي هستند كه لبيك بگويند.» اين فعال سياسي اصلاحطلب نهايتا در بخش پاياني تحليل و تفسير خاص خود از انتخابات و شرايط فعلي را نيز ارايه ميكند و با تكيه بر آخرين موضع سيد محمد خاتمي، اصلاحطلبان را مخالف قهر با صندوقهاي راي معرفي ميكند. مساله اصلي را قهر حاكميت با اصلاحطلبان و گفتمان اصلاحات بر ميشمارد.
آقاي عبدي! بالطبع متن منتشره عدهاي از فعالان حوزه عمومي كه غالب آنان منصوب به جبهه يا مجموعه اصلاحات هستند را ديدهايد، ارزيابي كلي شما از آن چيست؟
ابتدا درباره كليات ماجرا معتقدم كه اين نه تنها حق هر كسي است كه مواضع و رويكردهاي خود را اعلام كند، بلكه ضرورت هم هست كه اظهار دارد، خودم هم همين كار را انجام ميدهم. حتي جدا شدن از جريان اصلاحات را نيز منفي نميدانم، هر چند اين دوستان معتقدند كه چنين انگيزهاي را نداشتند، ولي غيرطبيعي نيست كه از اين اقدام چنين برداشتي صورت گرفته باشد و اگر چنين قصدي نداشتند و اين بيانه را دادند اين اولين انتقاد به آن است، زيرا اين كارشان قابل فهم نيست، چون اصلاحطلبان منعي براي شركت در انتخابات نگذاشته بودند گرچه دعوتي هم نكرده بودند. در واقع هر كس و هر گروهي اگر نامزد انتخاباتي را مناسب ميديد، ميتواند به او راي دهد. ولي دعوت به مشاركت به معناي عام در برنامه آنان نبود و اتفاقا اين موضع آنان بيشتر معطوف به اراده رسمي حكومت است كه ظاهرا علاقهاي به اين مشاركت نداشتند. ولي هنگامي كه بيانيهاي كلي با عنوان روزنهگشايي داده ميشود، ماجرا فرق ميكند. اين توصيه سياستي قبلا نيز ره به روزنهگشايي نداشت، زيرا پيشتر اگر نه دروازه حداقل پنجرهاي باز بود و اين راه بارها طي و به نتيجه نرسيده و بسته شده بود، حالا چگونه ميتوان از همان مسير روزنهاي گشود؟ اين فقط يك شعبدهبازي تحليلي است.
نكته ديگري كه بايد اضافه كنم، محكوم كردن انگيزهخواني و اتهامزني و توهين به همه اين دوستاني است كه اين متن را امضا كردهاند. اتفاقا با فرض مسووليتپذيري آنان بايد سخن گفت كه در مورد اغلب كساني كه از اين گروه ميشناسم در اين ترديدي ندارم، كار آنان نوعي شجاعت اخلاقي و سياسي نيز محسوب ميشود. البته اين حُسن آنان است ولي لزوما هر شجاعتي، معادل درستي رفتار نيست. به علاوه اين جمع از افراد گوناگوني تشكيل شده است. برخي از افراد شهره آنان را همه ميشناسيم. چند نفر سياسي به نسبت حرفهاي هستند. اتفاقا با دو نفرشان يعني آقايان حضرتي و كرباسچي در اعتماد و همميهن از نزديك همكاري ميكنم، اين امضاي آنان فارغ از ملاحظات سياسي حزبي آنان براي من قابل فهم بود، مخاطبان عادي هم شايد بفهمند و مشكلي ندارد، ولي برخي ديگر چهره سياسي نيستند و اغلب به صفت فكري و انديشهاي شناخته ميشوند؛ مثل دكتر فاضلي و دكتر فراستخواه، حضورشان معناي متفاوتي داشت. فارغ از كيفيت تحليلي و اعتبار متن كه در جاي خود نااميدكننده است، اين دوستان گرانقدر كه در دانش و خيرخواهي و حساسيت آنان نسبت به آينده كشور ذرهاي ترديدي نيست و اگر با خودم بخواهم بسنجم قطعا و به مراتب مسووليتپذيرتر هستند، حضورشان در اين متن موجب تعجب شد. ترديد در صداقت و خيرخواهي آنان نيست، ولي اي كاش تحليل خودشان را جداگانه با ادبيات خود از مدتها پيش مينوشتند و به اقتراح عموم ميگذاشتند، كارايي اين افراد در امضايشان زير يك بيانيه نيست كه البته باشد هم ايرادي ندارد، بلكه در آگاهيبخشي عمومي است. آنان تاكنون و به نحو موثري نقش روشنفكر عمومي را ايفا ميكردند ولي امضاي چنين بيانيهاي به معناي ايفاي نقش فعال يا اكتيويست سياسي است كه به چنين صفتي شناخته نميشوند و نفوذ كلامشان هم به خاطر ايفاي چنين نقشي نيست. به نظرم چنين متني شايسته امضاي آنان نبود و آنان را از كاركرد واقعي خود دور كرد. براي نمونه مفهوم كنشگران مرزي دكتر فراستخواه يك مفهوم به نسبت جالب و نو و مهم است كه مورد توجه خيلي از افراد بوده است و حتي براي عده زيادي به عنوان مبنا و الگويي براي عمل هم قرار دارد. ولي نويسنده عزيز اين كتاب با امضاي اين بيانيه آن مضمون را تطبيق مصداق كرد كه كل مفهوم را در ذهن برخي افراد دچار ابهام ميكند. فعاليتهاي فكري و روشنگرانه دكتر فاضلي هم تحت تاثير اين رفتار تعبير و فهم خواهد شد و اين ضربه سنگيني به آن رويكردها و فعاليتها وارد ميكند. اين دوستان كنشگران سياسي نيستند، مخاطب اصلي آنان نخبگان و اهل فكر هستند و اين مخاطبان نيز بيش از آنكه تحت تاثير بيانيهها باشند، به دنبال تحليلها و منطق تحليلي هستند. آيا اين دوستان فكر نكردند كه چرا از ميان اين همه اهل فكر و نظر فقط نام چند صاحب تحليل محدود در زير اين بيانيه است؟
شما درباره مفاد بيانيه چه نقدي داريد كه آن را شايسته امضاي اين افراد نميدانيد؟
مشكلات بيانيه گوناگون است و بالطبع به آنها پرداخته خواهد شد من هم سعي ميكنم درباره منطق گزارهها و برخي نتايج ناخواسته آن نظر دهم. مشكل اين بيانيه از آنجا آغاز ميشود كه مقدمات معمولا درستي را بيان ميكند كه چندان محل ابهام و حتي ايراد نيست، ولي معلوم نميشود، چگونه از آنها نتيجهاي را ميگيرد كه اتفاقا مخالفان نيز نتيجه خود را از اين مقدمات ميگيرند. مثلا درباره حق راي ميگويند كه «در ميدان انتخابات هم از «حق راي»مان كه فراگير شدنش محصول ۱۲۰ سال مجاهدت ملي ايرانيان است به آساني نميگذريم و از همين «حق راي فراگير» براي استيفاي تدريجي «حق نامزدي فراگير» بهره ميگيريم. براي استيفاي «حق نامزدي» و حق «انتخاب شدن»، نهتنها نبايد از «حق ثبتنام» و «حق راي» گذشت، بلكه با استفاده خلاق از همين حقوقِ محقق، بايد براي استيفاي حقوقِ تحقق نيافته اقدام كرد.» كساني هم كه نميخواهند شركت كنند، عينا همين استدلال را به كار ميبرند كه از حق خودمان صيانت ميكنيم و آن را صرف امر بيهودهاي نكرده و تلف نميكنيم. نميخواهم بگويم كدام درست ميگويند، بلكه هدفم اين است كه بگويم از اين مقدمات، لزوما نتيجه مورد نظر آنان حاصل نميشود. ميگويند: «... ايرانيان دعوت ميكنيم تا در شرايطِ عسرتِ انتخابات ۱۴۰۲ با فراروي از «آرمانگرايي بدون واقعنگري» و «واقعگرايي بيآرمان»، با نگاهي «بلندمدتگرا» و تكميلِ هدفانديشي از طريق مسيرانديشي در جهت بهبود زندگي ايرانيان، روزنهگشايي عملي كنند.» خب منتقدان آنان ميگويند خودتان مصداق مقوله دوم هستيد. حتي بالاتر اينكه واقعگرا هم نيستيد. نه واقعگرا هستيد و نه داراي آرمان. البته دوستان بالطبع نميپذيرند كه چنيناند، ولي متن و نتيجه اين را نشان ميدهد. مثلا ميگويند سكوت كردن در برابر انواع محدودسازيهاي حق انتخاب، درست نيست. مخالفان پاسخ ميدهند؛ با راي ندادن سكوت نميكنيم، اين شماييد كه با چنين حضوري مهر تاييد بر اين محدودسازيها ميزنيد. مثل همان كه مرحوم آذريقمي در ابتداي نظارت استصوابي گفت كه يك كيلو گلابي هست بايد همين يك كيلو را انتخاب كنيد.
البته اين بيانيه يك نتيجه ناخواسته هم دارد كه آقايان استصوابي را در سياستهاي خود ثابتقدم ميكند، به ويژه كه براي اين مشروعيت يا مقبوليت دادن به سياستها شريك هم تراشيده شده است. چرا ثابتقدم ميكند؟ چون به اين حقيقت ميرسند كه هر كاري كنند، عدهاي هستند كه لبيك بگويند. خب اين اعتراضي بود كه به آقاي خاتمي داشتيم. من از همان سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ همواره و بهطور مشخص مخالف تقابل با حكومت بودم، خروج از حاكميت نيز معناي روشني از اين عدم تقابل بود. همواره هم موافق مشاركت بودم و هميشه هم مخالف تنش و تقابل بودهام، از جمله در سال ۱۳۸۸ كه نقدهايم به برخي از همين دوستان امضاكننده است كه فضاي سياسي را به اين روز انداختند. در سال ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ هم با تمام توان از كسي حمايت كردم كه هيچ رابطه و علاقه شخصي در ميان نبود و اتفاقا وي سابقه اصولگرايي داشت و اين در زماني بود كه اين دوستان پس از ردصلاحيت مرحوم هاشمي همهشان به كنجي خزيده بودند. ولي هنگامي كه حكومت نميخواهد ديگران شركت كنند، ديگر جايي براي بحث نميماند. برخي از اين دوستان محترم وقتي پايش بيفتد در تندروي بيپروا عمل ميكنند از جمله در همان روزهاي اول اعتراضات ۱۴۰۱ در ميان تعجب همگان هشتگهاي آنچناني ميزدند و از اولين بازداشتشدگان بودند و روانه زندان شدند حالا چگونه ديگران را به ميانهروي دعوت ميكنند؟ بزرگترين دستاورد انتخاباتي ۱۴۰۰، يكدستسازي حكومت بود كه محقق و كشور از يك بنبست مزمن خارج شد و مردم هم دقيقا با همين نگاه در آن شركت نكردند و اكنون بايد پاسخگوي سياستهاي رسمي خود باشند و معلوم نيست چرا بايد اين مسير را به شكل نادرستي متوقف كرد و به عقب بازگرداند؟ البته اين فرآيند همچنانكه امضاكنندگان هم انتظار دارند با چنين بيانيهاي متوقف نميشود، فقط يك زيان سياسي متوجه دوستان ميشود. اتفاقا اين بيانيه هم از يك نظر به زيان حكومت است كه راه موجود را درست دانسته و ادامه خواهد داد...
پس چرا حكومت و اصولگرايان از اين اقدام استقبال كردند؟ چرا اين را به زيان آنان هم ميدانيد؟
علت اصلي اين است كه مستمسكي براي شكاف انداختن ميان اصلاحطلبان به دست آوردهاند و همچنين گمان دارند ممكن است اندكي هم به آرايي كه شديدا نياز دارند، اضافه و شور و شوقي به انتخابات داده شود. از سوي ديگر اين اقدام پيام مهمي دارد، اينكه ما هر كاري كنيم عدهاي هستند كه ولو مطلقا هم شانس برايشان نگذاريم، تمكين و استقبال ميكنند. پس اين چراغ سبز به ادامه اين راه است. به علاوه اين دوستان نميتوانند به اين پرسش پاسخ دهند كه در چه انتخاباتي شركت نميكنند. دليل اينكه نميتوانند چنين پاسخي بدهند، اين است كه خط قرمزي براي خودشان تعريف نكردهاند. به علاوه مطلقا به دغدغههاي ولو ناممكن مردم پاسخي نميدهند. پس در نهايت اين اقدام به زيان حكومت هم هست. شايد بپرسيد پس چرا استقبال ميكنند؟ حكومت اگر خير خودش را ميدانست كه كارش به اينجا نميرسيد كه پياپي دعوت و تهديد به شركت در انتخابات كند و در تلويزيون فتوا دهند كه عدم شركت بالاترين گناه كبيره است!! مگر در سال ۱۳۹۶ كسي را دعوت كردند كه بيايد راي بدهد؟ در ساعت ۱۲ شب فقط حدود ۳ ميليون نفر پشت درهاي حوزههاي رايگيري ماندند و تمام دستگاههاي تبليغاتي آن سوي مرزها و مخالف ايران نيز بوق تحريم مينواختند و جالب اينكه مردم به كسي راي ميدادند كه ۳۹ سال در مهمترين بخشهاي همين حكومت عهدهدار مسووليت بود. يعني اين مردم حتي به اين حد هم راضي بودند كه كسي از خود حكومت را با چنين استقبالي راي دهند، پس چرا الان و در سال ۱۴۰۰ اين همه خواهان راي دادن مردم شدهاند؟ در حالي كه سقف مشاركت طبق نظرسنجيها ۳۰ و چند درصد است آن هم در مناطق روستايي و شهرهاي كوچك بالاست. خب مردم ميگويند كه بارها راي داديم چه شد؟ حتي برجام را كه به سود حكومت بود تحمل نكردند، همانها كه زماني عليه برجام بودند، حالا يادشان افتاده كه برجام و رفع تحريم خوب و لازم است. كساني كه براي قطع رابطه با عربستان جشن ميگرفتند و در كاسه دولت قبل گذاشتند حالا براي برقراري رابطه جشن پيروزي ميگيرند. اين مسيري اجتنابناپذير براي عبور از ذهنيتهاي بيمارگونه در بخشي از ساختار رسمي است. اين مسير را مخدوش نكنيد.
بيانيه معتقد است كه ما بايد هدف و برداشت خودمان از راي دادن را معنا و تحميل كنيم، آيا نميتوانيم چنين كنيم؟
اين هم از آن حرفهاست. معنا دادن به يك عمل كه فقط به خواست و اراده من و شما و فاعل عمل نيست، آن مقيد است به شرايط اجتماعي و انتظارات و خواستههاي عمومي و بسياري از عوامل ديگر. اين حرف همان نگاه تبليغاتي به واقعيت اجتماعي است يعني من با تبليغات ميتوانم واقعيت اجتماعي را به شكلي كه ميخواهم براي ديگران معنا كنم و گويي مخاطبان منفعل هستند و چشمشان به دهان ديگري دوخته شده است. من قبول دارم كه معاني رفتار ميتواند تا حدي متفاوت باشد، ولي اين اندازه گل و گشاد هم نيست كه راي دادن را بتوان هر تفسيري كرد و هر معنايي را به آن بار كرد. اين حد از سياليت كه گويي ميتوان به هر عملي هر معناي دلخواهي را نسبت داد به واقعيت و نظر ديگران اعتنايي ندارد و در نهايت مترادف بيمعنا كردن كنش جمعي است. اين همان منطق و الگوي «روايتمحور» در رسانههاي رسمي است. ايراد اين نگاه را در رفتار اين دوستان ميتوان ديد. آنها ميگويند عمل ما اقدامي در برابر اصلاحات نبوده، در حالي كه ديگران به درستي چنين برداشتي دارند و آن را نشانهاي از انشعاب ميدانند كه با معناي مورد نظر شما همراهي ندارند. خب چرا ديگران را از اين برداشت منع ميكنيد؟ من هم همين برداشت را داشتم. پس چرا بايد اين برداشت را ناديده گرفت يا محكوم كرد؟ كسي كه اين متن را منتشر ميكند و متوجه معناي آن نزد ديگران نيست، حتما يك جاي كارش ايراد دارد. البته ميتواند متوجه اين معنا باشد و صريحا از آن دفاع كند، ولي نميتواند آن را ناديده بگيرد و حتي رد كند.
گفتهاند كه اين اقدام براي كاهش دادن فاصله ميان انتخابات موجود با مطلوب است. واقعيت اين است كه اين مسير بارها طي شده و به نتيجه عكس رسيده است، چگونه الان ميتوان چنين ادعايي را كرد؟
به نظرم شايد دليل امضاي برخي دوستان اين است كه ميبينند كشور در حال آب شدن است و بايد كاري كرد. اين انگيزه محترم است ولي مثل كسي كه تصادف كرده و كمرش شكسته و ميخواهيم او را با كول كردن به بيمارستان ببريم، در حالي كه هر نوع حركت غيركارشناسانه موجب قطع نخاع و فلج شدن او ميشود. بله تصادف كرده و در وضعيت بحراني است ولي هر كاري را نميتوان براي نجاتش انجام داد، چه بسا بدتر شود. به نظر من اين رفتارها چندان هم غيرطبيعي نيست، چون محصول يك وضعيت بنبست نظري است. حكومت هم به غلط گمان ميكند كه اين شرايط به سودش است. اگر كلا سودي در اين وضع باشد براي نيروهاي برانداز است و نه براي اصلاحطلبي و نه حتي براي حكومت. اين شرايط موجب استيصال شده است. بايد آنان را درك كرد. برخي از افراد اميدوار بودند كه تجربه ۳۰ ماه گذشته ساختار را به جايي برساند كه تغيير رويكرد جدي در مسائل از جمله انتخابات بدهد، ولي به هر دليلي اين اتفاق هنوز رخ نداده است. من نميخواهم رفتارهاي نادرست برخي از اين دوستان در انتخابات ۱۴۰۰ و حتي پيش از آن را بيان كنم، ولي بايد بگويم كه اين بيانيه نيز به سرنوشت همان رفتارها دچار خواهد شد و متاسفانه پس از انتخابات جز يأس و نااميدي چيزي نميآفريند و اين بزرگترين زيان آن است. اميدوارم كه تحليل من اشتباه باشد، اين را صادقانه ميگويم و خوشحال ميشوم كه اين بيانيه اثرگذار باشد.
بيانيه دعوت به گفتوگو و بهطور ضمني ميانهروي كرده چرا اين را نبايد پاسخ داد و مثبت تلقي كرد؟
اول اين نكته را بگويم كه درك از ميانهروي يك درك جمعي است اينطور نيست كه كسي يا كساني خودشان را مصداق ميانهروي بدانند، بلكه اين تعريف بايد به لحاظ اجتماعي شكل گرفته باشد. ممكن است در يك دورهاي يك پديده يا رفتاري مصداق ميانهروي باشد ولي در شرايطي ديگر، چنين معنايي نداشته باشد. اين فرهنگ نادرستي كه خود را در مقام ميانه قرار دهيم و ديگران را افراطي چپ و راست خود تعريف كنيم. اين محصول نداشتن ايده است. اما درباره گفتوگو بايد بگويم كه گفتوگو با طراحان اصلي اين نامه به صورت خصوصي بينتيجه است، چون اين كار ماههاي متمادي انجام شده و آنان مثل ضبط صوت بدون توجه به نقدهاي ديگران گزارههاي خود را تكرار ميكنند. ولي گفتوگو در عرصه عمومي خوب و لازم است و اتفاقا لازم بود كه نويسندگان بيانيه نظرات منتقدان اين رويكرد را طرح و نقد ميكردند نه آنكه صرفا نظر خود را بگويند و ديگران را دعوت به گفتوگو كنند. اين ضعف را هم ميتوان ناديده گرفت، چون انتشار همين نظرات و پاسخ به آن به منزله گفتوگو است.
درباره ميانهروي هم بايد گفت سوابق برخي دوستان در ۸۸ و حتي سال گذشته با اين توصيه سازگار نيست، به علاوه بنده ميانهروي كمتر را هم ميپذيرم ولي اين رفتار اصلا در اين مقولات جا نميگيرد كه كسي بخواهد آن را به صفت ميانهروي متصف كند. بهتر است دوستان به كلمات معناي شخصي ندهند، معناي كلمات را مخدوش نكنند در اين مدت بعيد ميدانم ميانهروتر از بيانيه آقاي خاتمي پيدا كنيد.
به نظر بنده انتخابات راه برونرفت از مشكلات است ولي انتخابات را نميتوان هر گونه تعريف كرد به نحوي كه بيفايده شناخته شود و به هر وضعي رضايت داد. البته انتخابات وضعيت صفر و يكي نيست. همه آبهاي طبيعت تا حدي داراي املاح هستند و ما بسياري از آنها را ميخوريم ولي آب دريا را لب نميزنيم، چون وضعيت املاح آن، چنان است كه نه تنها رفع تشنگي نميكند، بلكه تشنهتر هم ميكند. بنابراين هر گردي گردو نيست. انتخابات يك مكعبي نيست كه درون آن كاغذ مياندازند، انتخابات يك نهاد است. اگر جنبههاي بنيادين اين نهاد كنار گذاشته شده باشد، ديگر يك چيزي داريم مسمي به انتخابات و آن چيز نهاد انتخابات نيست.
آخرين موضع آقاي خاتمي در اين باره روشن است: «اصلاحطلب واقعي با كسي قهر نيست و قهر نخواهد كرد. گرچه ممكن است موضع داشته باشد و انتقاد كند و بايد بكند ولي با انتخابات، با حاكميت و به خصوص با مردم قهر نخواهد كرد. برعكس، دلش ميخواهد در كنار مردم و با مردم و به نفع مردم عمل كند. اگر هم قهري هست نه از سوي اصلاحطلبان كه از سوي قدرت حاكم است كه با اصلاح و اصلاحطلبي قهر كرده است. در مساله انتخابات هم بايد از انتخابات دفاع كرد، چراكه انتخابات راه رسيدن به يك نظام مردمي مردمسالاري است كه ميتواند خير مردم را تامين كند و مردم در آن احساس رضايت كنند؛ هم دنياي مردم را بهتر كند و هم آنها كه اهل آخرت هستند، احساس كنند كه در اين دنيا ميتوانند مسير آخرت خود را، بدون آنكه مزاحم كسي شوند و بدون اينكه كسي مزاحم آنها شود، طي كنند. پس از نظر ما انتخابات بسيار مهم است و اگر انتقادي هم هست، به اين است كه انتخابات در جاي خود نيست و بايد به جاي اصلي خود برگردد.»
پس و در هر حال به كار بردن برخي اصطلاحات و خود را با آن تطبيق مصداق دادن و به خيال خود طرف را در موضع دفاعي قرار دادن مشكل فقدان منطق را حل نميكند كه بيشتر ميكند ضمن اينكه بار معنايي كلمات را خراب ميكند و اين ظلم به كلمات است.
درک از میانهروی یک درک جمعی است این طور نیست که کسی یا کسانی خودشان را مصداق میانهروی بدانند بلکه این تعریف باید به لحاظ اجتماعی شکل گرفته باشد. ممکن است در یک دورهای یک پدیده یا رفتاری مصداق میانه روی باشد ولی در شرایطی دیگر، چنین معنایی نداشته باشد.
حکومت هم به غلط گمان میکند که این شرایط به سودش است. اگر کلاً سودی در این وضع باشد برای نیروهای برانداز است و نه برای اصلاحطلبی و نه حتی برای حکومت.
مشکل این بیانیه از آنجا آغاز میشود که مقدمات معمولا درستی را بیان میکند که چندان محل ابهام و حتی ایراد نیست، ولی معلوم نمیشود، چگونه از آنها نتیجهای را میگیرد که اتفاقامخالفان نیز نتیجه خود را از این مقدمات میگیرند.
بیانیه یک نتیجه ناخواسته هم دارد که آقایان استصوابی را در سیاستهای خود ثابتقدم میکند،چرا ثابتقدم میکند؟ چون به این حقیقت میرسند که هر کاری کنند عدهای هستند که لبیک بگویند.
برخی از این دوستان محترم وقتی پایش بیفتد در تندروی بیپروا عمل میکنند از جمله در همان روزهای اول اعتراضات ۱۴۰۱ در میان تعجب همگان هشتگهای آنچنانی میزدند و از اولین بازداشتشدگان بودند و روانه زندان شدند حالا چگونه دیگران را به میانهروی دعوت میکنند؟